کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

صد‌ها سرباز ‌فدای یک تار موی پادشاه

27 جولای 2025

نویسنده: الهه روحی
جمع‌خوانی داستان‌ کوتاه «جناب آقای رئیس‌جمهور1»، نوشته‌ی گِیب هادسون2


ادبیات بیش از هر ابزار دیگری توان آن را دارد که جنگ و ساختارهای قدرت را به چالش بکشد. نویسنده‌ای که از واقعیت‌های جنگ می‌نویسد نه می‌تواند آن را موجه جلوه دهد و نه مخاطب را به آن علاقه‌مند کند. داستان «جناب آقای رئیس‌جمهور» نوشته‌ی گیب هادسون نیز در همین راستا حرکت می‌کند. هادسون نویسنده‌ای آمریکایی است که در سال‌های پس از ماجرای یازده سپتامبر و در اوج جنگ‌های خاورمیانه، مجموعه‌‌داستانی با همین عنوان منتشر کرده. او با نگاهی رادیکال و زبانی طنزآمیز نه ‌فقط جنگ، بلکه ساختاری را به نقد می‌کشد که انسان‌ها را به ماشین‌های جنگی تبدیل می‌کند؛ انسان‌هایی بدون قدرت اعتراض یا حقی برای شکایت. داستان «جناب آقای رئیس‌جمهور» صرفاً روایت سربازی نیست که از جبهه‌ی جنگ بازگشته و خطاب به رئیس‌جمهور کشورش نامه می‌نویسد. این داستان فریادی‌ است در دل سرسپردگی مطلق از سربازی با جسم و جان مجروح، که نه فقط رئیس‌جمهور، بلکه نظامی مبتنی‌برجنگ را خطاب قرار می‌دهد؛ نظامی که جنگ را به قاعده‌ای برای زندگی تبدیل کرده.
روایت در قالب نامه‌ای ساده و صمیمی آغاز می‌شود: «انگار همین دیروز بود، قربان. بله قربان، روزی که باهم آشنا شدیم، پیش چشمانم برق می‌زند، مثل یک فانوس دریایی وسط دریای توفانی زندگی‌ام […] بعدش لبخندی به شما زدم، شما هم چشمکی به من زدید، و آن‌موقع فهمیدم بین ما رفاقتی شکل گرفته. فهمیدم شما کسی هستید که واقعاً درکم می‌کند.» از همین‌ ابتدا مشخص می‌شود این صمیمیت پوششی است برای اضطراب نویسنده‌ی نامه و فریاد التماسی است برای شنیده ‌شدن، برای دیده شدن. سرجوخه جیمز لاورن با نوشتن این نامه می‌کوشد از دنیای فروپاشیده‌ی جنگ به جهان آدم‌های عادی بازگردد؛ اما رئیس‌جمهور هرگز پاسخی نمی‌دهد. این سکوت خود نوعی خشونت است؛ خشونتی بی‌صدا و تمام‌قد که به سرباز می‌گوید: «تو حتی لایق دیده ‌شدن هم نیستی.» در بستر این مونولوگ یک‌طرفه طنز داستان شکل می‌گیرد. طنز به سلاحی بدل می‌شود برای تاب آوردن، برای زنده ماندن و نه برای خندیدن و خنداندن.
نویسنده با به‌کار‌گیری تصویر‌های نمادین عجیب‌وغریب مثل گوش سوم روی دنده‌ی مرد، دهان زنش در پشت سر و کودک بی‌بینی‌اش واقعیتی دردناک را به تصویر می‌کشد که تنها راه تحمل‌پذیرش خندیدن است؛ خنده‌ای تلخ‌تر از گریه. این طنز هم پرده‌ها را کنار می‌زند و هم زخم‌ها را افشا می‌کند. همان‌ جایی‌ است که قدرت ادبیات نمایان می‌شود: توانایی گفتن آنچه با زبان ساده نمی‌توان گفت. تصاویر تمثیلی داستان نه توهم ذهنی راوی هستند، نه خیال‌پردازی محض، بلکه استعاره‌هایی دقیق از جهانی‌اند که در آن بدن انسان دیگر به خودش تعلق ندارد. گوش اضافه نمادی است از اطاعت کور، از بله‌قربان گفتن‌های بدون تفکر، دهان زنْ صدایی سرکوب‌شده، که نه کسی حاضر به شنیدنش است و نه توان آن را دارد که آینده را تغییر دهد و کودک بی‌بینی نماینده‌ی نسلی بدون هویت و چهره. این کودک فرزند نسلی‌ است که قربانی شده؛ قربانی جنگی که هنوز تمام نشده و هیچ‌وقت هم قرار نیست تمام بشود. این نمادها نشان می‌دهند خشونت‌ها تا چقدر می‌تواند روی وجود انسان اثر بگذارد.
هادسون می‌گوید جنگ دیگر رویدادی مقطعی نیست، بلکه روندی نهادینه‌شده ا‌ست؛ ساختاری که بدن‌ها را صاحب می‌شود، ذهن را با قالب‌های موردپسند خودش فرم می‌دهد و اعتراض را برنمی‌تابد و جامعه را تبدیل به گوش فرمان‌بردار می‌کند. میشل فوکو این روند را انقیاد بدن‌ها می‌نامد؛ سازوکاری که ازطریق تکرار، آموزش، ایدئولوژی و شعار انسان را مطیع می‌کند. در داستان نیز زبان سرباز هیچ‌گاه زبان اعتراض نیست. تکرار «قربان، قربان» در نامه‌اش صرفاً نشانه‌ی اطاعت و احترام نیست؛ توصیف فاجعه‌ای است عمیق‌تر؛ زبانی مسخ‌شده که دیگر نمی‌تواند اعتراض کند، حتی وقتی جنگ تمام چیز‌های مهم زندگی‌اش را گرفته.
هادسون با زبانی گزنده و طنزآلود، نهادهای ایدئولوژیک یعنی ارتش، رسانه‌ها، آموزش و تبلیغات را به چالش می‌کشد؛ نهادهایی که از کودکی انسان‌ها را برای اطاعت آماده می‌کنند. سرباز این داستان فقط قربانی جنگ نیست، قربانی سیستمی ا‌ست که ازابتدا روی او برنامه‌ریزی کرده تا جنگ را اوج افتخار بداند و کشته شدن در راه ایدئولوژیک را نقطه‌ی اوج سعادت این دنیا و آن دنیایش. این سیستم وقتی کارش با سرباز تمام شود، او را گوشه‌ای به حال خود رها می‌کند تا بمیرد.
روایت درخلال تک‌گویی نمایشی و ساختار نامه‌نگارانه‌اش کمک کرده تا داستان از نگاه رسمی و کلیشه‌ای همیشگی به جنگ دور شود و لحنی شخصی، آزاردهنده و انتقادی پیدا کند. این ساختار زمینه‌ساز فاصله‌ی انتقادی می‌شود؛ فاصله‌ای که داستان از زبان رسمی جنگ و روایت رسانه‌ای می‌گیرد تا حقیقتی را آشکار کند که معمولاً در زیر لایه‌های تبلیغات پنهان می‌ماند: در نظام مبتنی‌برجنگ مهم نیست ده‌ها سرباز بمیرند، فقط نباید شاه آسیب ببیند.
داستان با فرم و زبان مناسب مخاطب را به دوباره‌ودوباره تفکر کردن دعوت می‌کند. در این‌جا دیگر قهرمان بودن یا فداکاری معنی ندارد. سرباز قهرمان نیست، بلکه صاحب بدنی زخمی و ذهنی تسلیم‌شده است، که شاید تنها امیدش همان آرزوی کودکانه‌ی بال درآوردن و پریدن باشد: «…به این نتیجه رسیده‌ام که آرزوی محالی نیست. حالا که آدم می‌‌تواند گوش و دهان دربیاورد، چرا نتواند یک جفت بال دربیاورد…»
اما این خیال و امید واهی محکوم به شکست است. زمستان نزدیک است، برگ‌ها دارند می‌ریزند و به‌زودی پرنده‌ها هم می‌روند و بالی در کار نخواهد بود.
پایان داستان مرثیه‌ای‌ است در دل امیدی توخالی. بااین‌همه داستان را نمی‌توان تلاشی ازسوی راوی برای نجات خود دانست، زیرا او اصلاً به‌دنبال راه نجات نیست. او همه‌ی زندگی‌اش را از دست داده: سلامتی، دوستان و خانواده‌اش، اما هنوز امید دارد ساختاری که او را به خاک سیاه نشانده برایش کاری بکند. او هنوز هم بله‌قربان‌گو است؛ کسی که در مخیله‌اش نمی‌گنجد می‌تواند به این ساختار اعتراض کند: «…و همچنین عرض می‌کنم: خدمت تحت امر شما برای من افتخار بزرگی است، قربان.» این نامه بیش از آن‌که صدای جیمز لاورن باشد، پژواک فریاد گیب هادسون است که ماهرانه خودش را در لابه‌لای بله‌قربان‌های راوی پنهان کرده تا مخاطبش را به فهمی تازه برساند. او هشدار می‌دهد: تا وقتی زبان رسمی زبان اطاعت باشد، جنگ همچنان می‌تواند ادامه پیدا کند و هر سرباز بازگشته‌‌ازجنگ یک جیمز لاورن دیگر است.


1. Dear Mr. President (2002).
2. Gabe Hudson (1971–2023).

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, جناب آقای رئیس‌جمهور - گیب هادسون, کارگاه داستان دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, جناب آقای رئیس‌جمهور, داستان غیرایرانی, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی, گیب هادسون

تازه ها

برای اولین و هزارمین‌‌ بار

زنی که پرواز را دوست داشت

تعلیق در خلأ؛ چرا داستان «گم شدن یک آدم متوسط» ناتمام می‌ماند؟

ساختار سیال یا مغشوش؟ تحلیل و نقد ساختاری روان‌شناختی داستان «شام شب عید»

«شام شب عید» با دسر کابوس و خیال هم مزه نداشت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد