تعریف آدم متخصص این است: «کسی که لزوما دانشی بیشتر از دیگران ندارد، اما قدرت ساماندهی دارد و از چهارچوبهای مناسبی برای این کار استفاده میکند.»
در مقایسه میان داستان چاپشدهای که ماهرانه نوشته شده و داستانی که برگشتخورده، آدم احساس میکند این تعریف چقدر درست است. ایدهها و شخصیتهای این دومی ممکن است بهخوبی ایدهها و شخصیتهای همان اولی باشند، ولی معمولا یک داستان برگشتخورده فاقد انتظام پیرنگی و کیفیت تصویریای است که صحنهها در داستان ایجاد میکنند. روایت چنین داستانی ممکن است آشفته باشد، صرفا چون نویسنده غیرحرفهایاش فراموش کرده تنها یک تصویر بهاندازه هزاران کلمه ارزش دارد و حتی تعداد نامحدودی از کلمات هم نمیتوانند کار یک صحنه خوشساخت پر از تعلیق را انجام دهند.
داستان کوتاه یا رمانْ نمایش مجموعه جذابی از صحنههای پیشرونده است که با نشان دادن یک عمل داستانی کامل خواننده را به هیجان میآورد. تنها در این صورت است که خواننده خود را در داستان سهیم خواهد دانست و هیجان حضور در بازیای شگفتانگیز را با نویسنده و شخصیتهای داستانی او تجربه خواهد کرد. تردیدی وجود ندارد که اگر خواننده جذب و سرگرم شود، نویسنده میتواند ادعا کند موفقیتی را که به دنبالش بوده، به دست آورده است.
ویراستارهای امروزی داستانهای تصویری را ترجیح میدهند، چون خوانندهها اینطور ترجیح میدهند. منظور از داستان تصویری نوعی از داستان است که بهجای بیان توضیحی برای ارائه ایدهها و اندیشهها از تصویرسازی کمک میگیرد. اما سؤال اینجاست که آیا ماده اولیه هر داستان خوبی تصویر است؟ اولین نوشتههای بشری تصویرها بودند. آدمهای باذوقی که آن تصویرها را میکشیدند، هدفشان این بود که اتفاقات، اندیشهها و اشیاء را برای معاصرانشان و برای آیندگان ثبت و ضبط کنند. پس از این شروعْ هر جامعهای افرادی را به جامعه بشری هدیه کرد تا خاطرهها را به کمک تصاویر ثبت کنند و برای موضوعات و ایدههای مختلف نمادسازی کنند. به نظر میرسد که دوران ما -دوران تکنولوژی پیشرفته- ریشه در همان سرچشمههای تصویری دارد. نویسندههای بزرگ همیشه آدمهایی بودهاند که میتوانستهاند زندگی را به شکل گرافیکی نگاه کنند و برای ارائه صحنهایِ مفاهیم مورد نظرشان کلمههای درستی را انتخاب کنند.
ذهن بسیاری از نویسندههای پرکار و شناختهشده همیشه درگیر صحنه در داستان بوده است. پی. جی. وودهاوس که بیش از شصت سال آثار پرفروش خلق کرده، در کارش تنها یک راز دارد: ساختن صحنهای جذاب که مثل یک آهنربا همه داستان را دور خود جمع کند. او میگوید:
«دوست دارم به صحنهها فکر کنم. برایم مهم نیست که ممکن است احمقانه باشند. آنقدر از آنها دور و به آنها نزدیک میشوم، تا سرانجام کاملا باورپذیر شوند و توی داستان جا بیفتند.»
شاید شما هم مثل پی. جی. وودهاوس کارتان را با یک صحنه شروع کنید. شاید هم اول پیرنگ داستان را مشخص کنید و بعد آن را به صحنههای مختلف تقسیمبندی کنید. در هر صورت هر صحنهای باید این عناصر را در خود داشته باشد:
۱. شخصیتهایی با وضوح و دقت معرفیشده
۲. برخورد و کشمکشی که نوشتهتان را فعال نگه دارد؛ گویی هر لحظه ممکن است اتفاقی بیفتد
۳. محدوده زمانی (چه موقع)
۴. محدوده مکانی (کجا)
۵. محدوده حسی (حال و هوای ویژه آن صحنه در داستان)
هر صحنه را مثل یک دنیای کوچک در جهان بزرگ داستانتان فرض کنید که یک شروع دارد، یک میانه و یک پایان. معمولا آغاز و پایان در تضاد قدرتمندی با یکدیگر قرار دارند و در فاصله میان آنها اتفاقات خوب و بد شکل میگیرند.
پیش از اینکه نوشتن داستانتان را شروع کنید، آن را به صحنههای مختلف تقسیم کنید. هرکدام از این صحنهها باید زمان و مکان مشخصی داشته باشند و حال و هوا، کشمکش و روابط میان شخصیتها نیز در آنها روشن باشد. حتما مطمئن شوید که همه صحنهها همه این عناصر را در خود دارند. دیگر اینکه صحنه شروع باید با طرح سؤالی اغواکننده چنان تعلیق قدرتمندی را به وجود بیاورد که خواننده را به دام بیندازد.
اولین جمله داستانتان را طوری بنویسید که کنجکاوی خواننده را تحریک کند. هر شروعی طعم خود را دارد، ولی در هر حال باید تعلیق و کشمکش داشته باشد. این تعلیق و کشمکش در تمام داستان جریان خواهد داشت و به شکلی رضایتبخش در صحنه پایانی حل خواهد شد.
توضیحات نهایی باید در آخرین صحنه داستان ارائه شوند. همه ابهامها و نکتههای رهامانده باید در صحنه پایانی برطرف شوند. همیشه نکتهها و نقطههای مهم عمل داستانی را بدون هیچ توضیحی رها کنید، تا خواننده برای ادامه داستان کنجکاو بماند و به نقطه اوج داستان برسد که در آن همهچیز توضیح داده میشود. علاوه بر گرهگشایی و توضیحات نهایی میتوانید در صحنه پایانی داستانتان یک نکته غافلگیرکننده هم وارد کنید. این نکته باید بر اساس شخصیتپردازی و روند پیشرفت داستان، هم باورپذیر و هم غیرمنتظره باشد. برای اینکه مطمئن باشید صحنه پایانی داستانتان مشخصههای سهگانه گرهگشایی، توضیح و غافلگیری را دارد، اول برایش برنامهریزی کنید، بعد آن را بنویسید. و البته فراموش نکنید که آن پنج «باید» صحنههای داستانی را هم در نوشتنش رعایت کنید: شخصیتپردازی روشن، کشمکش، محدوده زمانی، محدوده مکانی و محدوده حسی.
هر داستانی باید چند صحنه داشته باشد؟ کاش این سؤال جواب مشخصی داشت، اما هیچ جواب قطعیای وجود ندارد. جواب این سؤال بستگی دارد به عمل داستانی و نوع مخاطبان؛ مثلاً داستانهای مردان و داستانهای عامیانه در مقایسه با داستانهای زنان و داستانهای اصیل به حرکت و در نتیجه به صحنههای بیشتری نیاز دارند. ولی طول و تعداد صحنهها هیچ اهمیتی ندارد. بگذارید اینطور بگویم که تنها دو نکته قطعی درباره صحنه در داستان وجود دارد: اول اینکه عمل داستانی و روابط شخصیتها باید در آغاز و پایان صحنه متضاد یکدیگر باشند، و دیگر اینکه هر صحنهای باید آن پنج «باید» را در خود داشته باشد.
هیچوقت پیش از آنکه برنامه و طرح اولیهای از صحنهها را تهیه کنید، نوشتن داستانی را شروع نکنید. مطمئن باشید که با تهیه این طرح اولیه در حقیقت دارید طرح اولیه موفقیتتان را تهیه میکنید.