نویسنده: الهه روحی
جمعخوانی داستان کوتاه «رستگاری1»، نوشتهی جان گاردنر2
داستان کوتاه «رستگاری» از جان گاردنر تصویری عمیق از گناه، تراژدی و تلاش انسان برای دوباره یافتن معنی زندگی ارائه میدهد. داستان با صحنهای هولناک شروع میشود: جک هاتورن در روزی آبی و آفتابی که شکوفههای زعفران باز شدهاند، با تراکتور برادرش دیوید را زیر میگیرد. این حادثه پدر را کموبیش از پا درمیآورد و غصه چنان مادر را از پا میاندازد که دستش را هم بهسختی میتواند تکان دهد. برای تمام خانواده این مصیبت بزرگ است، اما ماجرا برای جک هولناکتر است. او فقط درگیر سوگ برادرش نیست، بار عذابوجدان هم روی شانههایش سنگینی میکند؛ باری که همه فکر میکنند اگر سکوت کنند و از آن حرف نزنند، تحملش برای جک آسانتر میشود و با این کار ناخواسته او را تنها میگذارند.
گاردنر بهدقت ذهن آشفتهی جک را به تصویر میکشد: فانتزیهای خشونتآمیز و جنسی، فکر خودکشی، تلاش برای قهرمان بودن در دنیای خیال، و درنهایت، پناه بردن به حیوانها و سکوت طبیعت. اینها همه نشان میدهند این نوجوان در میانهی مرز کودکی و بلوغ، چطور ناگهان با واقعیتهای سنگین زندگی روبهرو میشود و سعی میکند برای خود آرامشی بیابد. با گذشت زمان، کمکم اعضای خانواده راهی برای ادامهی زندگی پیدا میکنند. مسیح و خانواده برای مادروپدر خداهایی میشوند که آنها را آرام میکنند، اما جک به این چیزها اعتقادی ندارد. او باید خدای خودش را بیابد و عاقبت هم او را مییابد؛ خدایی که نه در آسمانهاست و نه نیرویی معنوی دارد؛ خدایی زمینی در موسیقی و در کنار معلمی بهنام یگودکین.
یگودکین شخصیتی زمینی و پر از تناقض است. نابغهی موسیقی است و نسبتبه شاگردهایش سختگیر. او هم در زندگی زخم خورده، از یک قتلعام جان سالم به در برده و به آمریکا فرار کرده. یگودکین قدیس نیست و هیچ شباهتی به الگوهای معنوی ندارد؛ انسانی است معمولی که با دردها و ضعفهایش زندگی میکند. همین زمینی بودن اوست که به جک راه تازهای نشان میدهد. جک از معلم میپرسد: «ممکنه من هم روزی مثل شما ساز بزنم؟» داستان جوابی به این سؤال نمیدهد، اما خواننده میفهمد جک دیگر راه خود را پیدا کرده.
داستان «رستگاری» پر است از جزئیات زنده: تصویر محیط روستا، طویله، نور عصرگاهی و ساز موسیقی. این جزئیات همراه با دقت روانشناختی، روایتی چندبعدی میسازد؛ روایتی که هم حسی است و هم قابلدرنگ. به همین دلیل داستان فقط تراژدیای خانوادگی نیست، بلکه تأملی است دربارهی رشد، بلوغ و جستوجوی معنی تازهی زندگی.
گاردنر با پرداخت روانشناختی دقیق، ذهن جک را بیواسطه به خواننده نشان میدهد. توصیف فانتزیها، ترسها و حس گناه واقعیت روانی شخصیت را ملموس میکند. روایت ساختاری تراژیک دارد و همهی خردهروایتها حول تلاش خانواده برای بازسازی زندگی بعد از فاجعهی مرگ دیوید، شکل میگیرند. نقطهعطفهایی مثل بازگشت پدر، ورود یگودکین و کشف موسیقی بهخوبی نشان میدهد که برای رسیدن به آرامش و رستگاری راههای مختلفی وجود دارد.
ازطرفی، داستان بهشدت به زندگی شخصی نویسنده گره خورده. گاردنر در کودکی دقیقاً همین تجربهی تلخ را داشته: مرگ برادر در حادثهای مشابه. همین موضوع باعث شده روایت گاهی بیش از آنکه داستانی مستقل و ساختاریافته باشد، به بازگویی خاطره شبیه شود. بعضی از فانتزیها و توصیفهای ذهنی جک بهجای حرکت دادن داستان، بیشتر انعکاس روان زخمی نویسندهاند و از این نگاه، اثر قربانی خاطرههای شخصی نویسنده شده. بااینهمه، همین همپوشانی میان زندگی نویسنده و متن به روایت صداقتی عمیق و قدرتی منحصربهفرد داده.
«رستگاری» داستانی است از دل اعتراف و رنج و به همین دلیل میتواند خواننده را تکان بدهد. گاردنر گرچه نتوانسته زخم خودش را بهطور کامل مهار کند تا روایتش داستانی شود، اما همین زخم است که روایت را به اثری عمیق و فراموشنشدنی تبدیل کرده. نبود دیوید هیچوقت جبران نمیشود، همانطورکه خاطرهی مرگ برادر گاردنر هیچگاه در ذهن او کمرنگ نشده، اما آنها ــ هم جک و هم گاردنر ــ مثل باقی اعضای خانواده یاد میگیرند باوجود این زخم، بازهم به زندگی ادامه دهند.
درنهایت، «رستگاری» داستان اختراع خداهای شخصی و پذیرفتن خدای شخصی دیگران است: هر فرد، براساس تجربه و انتخابهایش، خدای خود را میسازد و ازطریق آن آرامش مییابد. جک با موسیقی و معلم زمینیاش، مادر و فیبی با ایمان و مسیح و پدر با مسئولیتهای خانوادگی خود، خدای شخصی خود را یافتهاند. این تأکید بر خدای شخصی، رستگاری را از مفهوم مطلق پاکی و قدسی جدا میکند و نشان میدهد معنی و آرامش در زندگی واقعی نهفقط در ایدهآلهای اخلاقی که در پذیرش تضادها و ساختن مسیر شخصی پیدا میشود. همین نگاه صادقانه و زمینی است که «رستگاری» را نهتنها به داستانی شخصی، بلکه به تجربهای جهانی بدل میکند که میتواند مخاطب امروز را نیز تکان دهد و با او حرف بزند.
1. Redemption (1977).
2. John Gardner (1933-1982).
