نویسنده: منصوره محمدصادق
جمعخوانی داستانکوتاه «3 ̸ 1، 3 ̸ 1، 3 ̸ 1 1»، نوشتهی ریچارد براتیگان2
داستان «3 ̸ 1، 3 ̸ 1، 3 ̸ 1» داستان رؤیاهایی است که آدمها امیدوارانه برای رسیدن به آنها خیز برمیدارند، اما ازآنجاکه ابزاری برای تحققشان ندارند، از همان آغاز محکوم به شکست است. براتیگان سه شخصیت داستانش را در لحظهی اشتراک این رؤیا و اولین گامی که برای تحققش برمیدارند، در مواجهه با یکدیگر قرار میدهد و داستان را شروع میکند.
راوی داستان در زمان روایت چهارده سال از لحظهی این مواجهه فاصله گرفته. براتیگان با انتخاب این نظرگاه، در همان صفحهی نخست شکست پروژهای که درحال آغاز بوده و مضحک بودنش را از زبان راوی به گوش خواننده میرساند: «حالا سیویکسالهام و هنوز نمیفهمم آن روزها چه میخواستم»؛ گویی راوی تنها کسی است که از بین سه شخصیت داستان، با پوزخندی بر لب و نگاهی طنازانه، به گذشته نگاه و عبث بودن این دستوپا زدن بیحاصل را روایت میکند. او تنهاکسی است که آیندهی وسیعتری برای تحقق رؤیاهایش در پیش داشته و تنها کسی است که برخلاف رماننویس داستان، که چهار کلاس بیشتر سواد نداشته و ویراستاری که دانشش از تصحیح و چینش کلمات به خواندن چند مجله خلاصه میشده، ابزاری واقعی برای خلق رمان در دست داشته: ماشین تحریر.
زاویهدیدی که براتیگان برای داستانش انتخاب میکند، گرچه زاویهدید اولشخص است و میل به گزارشی شدن دارد، اما تمهیدی که او برای اجتناب از این آسیب به کار برده، درخورتوجه است. در این داستان بهجای آنکه راوی با مستقیمگویی شرایط و وضعیت خود و شرکایش را تعریف کند، فضاسازی بهمثابه شخصیت چهارم داستان، همپای آنها داستان را پیش میبرد و سایر عناصر داستانی را هم کامل میکند. قدرت براتیگان در فضاسازی نهتنها در خدمت شخصیتپردازی قرار میگیرد، بلکه حسانگیزی داستان را هم پیش میبرد و موقعیت اندوهبار داستان و شرایط بغرنجی را که شخصیتها به آن دچارند وصف میکند.
براتیگان داستان را زیر سایهی ابرهای سیاه دندانهداری که بالای سر شخصیتها خیمه زده آغاز میکند. پسرک داستان که کاری جز زل زدن به این فضای تیرهوتار ندارد، میپذیرد که شراکت در یکسوم از یک خیال ــ هرچند بعید ــ امیدوارکنندهتر از کار بیحاصلی است که انجام میدهد و به پیشنهاد زن گوش میدهد و دنبال او راه میافتد. اما همین که پسر بهطرف زن قدم برمیدارد، براتیگان به چالهی گل بینشان اشاره میکند و کمی جلوتر محل زندگیشان به چالهی گلی تشبیه میشود که حتی ماشینها را هم وامیدارد سراغ جاهایی بروند که با آنها همدلترند. چالهی گل عبارتی کلیدی است که بارها درطول داستان تکرار میشود؛ گویی شرایط شخصیتهای داستان مانند باتلاقی است که در آن گیر افتادهاند و برای بیرون آمدن از آن ناگزیرند به هر ایدهای امید ببندند.
کت کتان توسی بیقوارهای که زن، روزهایی که به بهزیستی میرود، میپوشد ــ تا با سروظاهرش تأکید کند که مستحق چک اعانهی آنهاست ــ در قیاس با کت چهارخانهی پشمی که در روزهای عادی به تن دارد، بخشی از شخصیتپردازی او را کامل میکند و میزان نیازمندی او را به این پول نشان میدهد، چکمههای لاستیکی سفید و اندام ریزهاش به او جلوهای معصومانه میدهد و تصورات خام و کودکانهاش را برای به ثمر رساندن رمان و رسیدن به یکسوم از فروش آن، باورپذیر میکند.
شرایط زندگی مرد هم دستکمی از آندو ندارد. لحظهای که از کاراوان بیرون میآید و چشمهایش را از نور اندک فضای تیرهی بیرون میپوشاند، نشان میدهد که مدتهاست از غار تنهاییاش بیرون نیامده. دودکش بالای کاراوان و دود مردهاش هم، درست مثل تختی که گویی «شریک غمانگیرترین عشقبازیهای پیش از مرگ» بوده، هیچ گرمایی به صحنه نمیدهد. قیافهی مرد طوری است که انگار تمام عمر از روزگار رکب خورده و اینهمه تنهاییاش او را واداشته ماجرایی در گذشته را به رمان تبدیل کند و یکسوم از رؤیایی ــ هرچند غیرممکن ــ امیدی باشد که او را به شرکایش پیوند دهد.
نکتهی قابلتأمل دیگر در داستان براتیگان نیمبند بودن چیزهاست، و به این نکته اشاره دارد که هیچچیز در چنین سازوکار معیوب و شرایط رقتباری، پتانسیل ظهور در شکل تماموکمال و واقعیاش را ندارد؛ گربهـسگ روی ایوان، میز نصفهی نویسنده، کاراوانی که جایی نمیرود، خیابانی که دیگر محل عبور ماشینها نیست، چکی که پست شده اما هنوز به دست گیرندهاش نرسیده، رادیویی که پیدا نیست اما صدای موسیقی وسترنش شنیده میشود، گاوچران قهرمانی که آنقدر خسته است که بهزور خودش را تا روی زین بالا کشیده، زن بالغی که شبیه دختربچهای دوازدهساله است، رماننویسی که املای درست کلمهها را نمیداند و حتی رمان پرغلطی که هنوز تمام نشده، نمونههایی ازایندستند.
در داستان براتیگان همهچیز با سهمی برابر بین سه شخصیت داستان تقسیم میشود. جهان داستان جهان نمایش فقدان است؛ روایت فقر، ناتوانی، کمسوادی، خامی، اندوه و امید. و هر سه شخصیت داستان یکسوم از بار ساختن این جهان را به دوش میکشند. اشتراک آنها در نداشتههایشان آنها را بههم پیوند و پذیرش این سهم برابر را منصفانه جلوه میدهد. هرسه قدرت چندانی برای ساختن جهانی بهتر ندارند و تنهاچیزی که به آنها در لحظهی خلق داستان قدرت داده، تشریک سرمایههایشان برای به ثمر رساندن یک رمان است. ازاینرو، گرچه نویسندهی رمان سنگینترین وزنه در خلق اثر است، اما در جهان داستان براتیگان ــ جایی که تقسیم قدرت به دست شخصیتهای فرودست جامعه افتاده ــ درک آنها از درد مشترکشان سبب میشود به سهمی برابر از این دستاورد راضی باشند.
ایجاز از دیگرنقاط قابلتوجه داستان است. براتیگان سه آدم تنها، ضعیف و شکستخوردهی داستان را بدون اشاره به پیشینهشان کنار هم جمع میکند و به مؤجزترین شکل ممکن داستان را میسازد. چیزی که او برای ساختن داستانش به آن نیاز دارد، همانچیزی است که در خلق داستان به کار روایتش میآید: نقصان زندگی کنونی شخصیتها و نیازشان در تکیه کردن به یکدیگر برای تحقق رؤیایی که در سر دارند. این همان چیزی است که آنها را به هم پیوند میدهد و داستان را میسازد.
داستان براتیگان همانطورکه از گذشتهی شخصیتهای داستانش حرفی به میان نمیآورد، اشارهی مستقیمی به آینده و شکستی که در انتظار آنهاست هم نمیکند و با نگاهی استعاری، عبث بودن تلاش بیهودهی آنها را به نمایش میگذارد. او هر سه شخصیت داستان را در کاراوان کنار هم جمع میکند؛ کاراوانی که با نگاهی میتوان فهمید دیگر هیچوقت قرار نیست جای دیگری برود و بزرگراه حالا فقط عرشی دوردست است؛ جاییکه فقط میبایست دورادور عبادتش کرد و در کاراوان نشست و بیکه راه به جایی ببرد، بر دروازههای ادبیات کوبید.
1. 1/3, 1/3, 1/3 (1971).
2. Richard Brautigan (1935-1984).
