کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

به دعا اعتقاد دارم اما چاقو را خودم خریدم

11 اکتبر 2025

نویسنده: سمیه لطف‌محمدی
جمع‌خوانی داستان‌کوتاه «چاقو»، نوشته‌ی برندان گیل


«چاقو» روایت قد کشیدن پسرکی خردسال با بریدن طناب اتصال او به دنیای رؤیایی‌اش است. این گسست، درظاهر با چاقو اتفاق می‌افتد، اما درباطن با حرفی که پدر می‌‌زند و دیدن واقعیت صورت می‌پذیرد. داستان با دعای مایکل شروع می‌شود. مایکل درحال خواندن دعاست درحالی‌که پدرش، کارول، به او تذکر ‌می‌دهد که دعا را آرام‌تر بخواند. این موضوع نشان می‌دهد که کارول به دعا اعتقاد دارد. نویسنده با طرح پرسش‌هایی از زبان مایکل تیرهایی به ذهن خواننده پرتاب می‌کند و او را به فکر وا‌می‌دارد. سؤال‌هایی که پسرک می‌پرسد نشانه‌ای از ذهن خلاق اوست. نه‌تنها سؤال‌هایی که می‌پرسد قابل‌توجه است، بلکه اصرارش به گرفتن جواب نیز خیلی به چشم می‌آید. در بین این دعا‌ خواندن‌ها و سؤال‌وجواب‌های پدر و پسر، خواننده وضعیت درهم و نامرتبی از ظاهر و زندگی آن‌دو می‌بیند. به نظر می‌رسد در زندگی‌شان کسی یا چیزی کم است. بعدتر در داستان مشخص می‌شود عدم حضور مادر است که کمبود ایجاد کرده.
داستان با دیدگاه سوم‌شخص محدود به‌ ذهن کارول روایت می‌شود. انتخاب این زاویه‌دید ازسوی نویسنده به ‌این ‌دلیل است که مخاطب بتواند تفاوت بین دو نسل پدر و پسر و اختلاف دیدگاه آن‌ها را بیشتر متوجه شود. پدر نماینده‌ی نسلی است که به دین باور دارد، اما پسر عضوی از نسل جدید است که باورشان تفاوت آشکاری با نسل پیشین دارد؛ نسلی که خدا را مورد آزمایش قرار می‌دهد. درواقع، نویسنده پدر و پسر داستانش را به‌‌عنوان نماینده‌ای از گروه سنتی و مدرن انتخاب کرده تا تفاوت بین این دو گروه را به‌خوبی نشان دهد.
روایت بسیار تصویری است و فضاسازی‌ای که برندان گیل انجام می‌دهد در حس‌انگیزی داستان تأثیر بسیار زیادی دارد. داستان ازنظر زمانی مدت کوتاهی را در بر می‌گیرد و به‌شکل صحنه‌ای روایت می‌شود. صحنه‌ی اول شب و در خانه است. صحنه‌ی دوم همان شب و زمانی است که کارول به پیاده‌روی در خیابان می‌رود. صحنه‌ی سوم فردای آن روز و در خانه اتفاق می‌افتد.
در تمام این سه صحنه، گفت‌‌و‌گویی در جریان است. آغاز داستان که با گفت‌وگوی مایکل با خداوند و سپس با پدر شروع می‌شود، نه‌تنها به معرفی شخصیت‌ها و موقعیت داستان می‌پردازد، بلکه ارتباط بین ایمان و امید را نیز نشان می‌دهد. در همین صحنه خواسته‌ی مایکل بیان می‌شود. او برای چاقو دعا می‌کند تا به‌قول خودش ببیند چه می‌شود. با این جمله‌ی مایکل، نویسنده از نسل جدید می‌گوید که به‌سادگی نسل گذشته، چیزی را قبول نمی‌کند. او می‌آزماید بعد می‌پذیرد. البته که مایکل ریسک نمی‌کند و فوری سراغ خواسته‌ی اصلی نمی‌رود.
افسردگی و غم پدر از لابه‌لای خطوط داستان به چشم می‌خورد. او شب‌ها خواب نمی‌رود و چاره‌اش پیاده‌روی است. فضاسازی خوب داستان در ابتدای صحنه‌ی دوم اتفاق می‌افتد، سپس صحبت‌های پدر و سم آورده می‌شود. کارول از مرگ همسرش افسرده است، اما سم باوجود همه‌ی مسائل ازقبیل اوضاع سخت کاری، امید خود را حفظ کرده. گفت‌وگوی این دو به‌نوعی محاوره‌ی میان روزمرگی و کسالت با امید و سرزندگی و همچنین تقابل جزئی‌نگری و نگاه کلی به امور است. در این صحنه تعلیق روایت ایجاد می‌شود.
صحنه‌ی سوم در مکالمه‌ی مایکل با خانم نولان، بخش شکل‌گیری اوج داستان و سپس تغییروتحول شخصیت است. پدر به دعا اعتقاد دارد و به نظر می‌رسد لحظه‌ای که چاقو را می‌خرد قصد دارد ایمان پسر را به دعا محکم کند، اما وقتی گفت‌وگوی پسرش را با خانم نولان می‌شنود برای این‌که امید واهی برگشتن مادر، قلب و ذهن مایکل را نگیرد، به‌سرعت به خرید چاقو اعتراف می‌کند. به‌‌این‌ترتیب، او تفسیر رؤیایی و خیال‌گونه‌ی خداوند و دعا را از فرزندش می‌گیرد. هرچند داستان با دیالوگ پدر تمام می‌شود، اما خواننده مطمئن است که مایکل پس از حرف پدرش تغییر می‌کند؛ انگار نخی که او را به دنیای رؤیایی و ماورایی وصل می‌کرده، بریده شود. حرف پدر باعث می‌شود او از دنیای تخیل و کودکی به جهان بزرگ‌سالی پا بگذارد.
صحبت‌های خانم نولان و مایکل نیز در نوع خود قابل‌توجه است. دید خانم نولان به‌عنوان فردی از سنت و مذهب، که حالا سنی از او گذشته و به پذیرشی که باید رسیده، درمقابل مایکل قرار می‌گیرد که راه بسیاری در پیش دارد و نماینده‌ی افراد نسل نو و جهان مدرنی است که به‌سادگی حرف‌ها را قبول نمی‌کند و باید درعمل به پذیرش برسد.
برندان گیل از چاقو که وسیله‌ای برای بریدن است به‌عنوان ابزاری نمادین استفاده می‌کند. این وسیله درظاهر خواسته‌ی مایکل است، اما دراصل برای جدا کردن او از خیال و تصورش به کار می‌رود. می‌توان گفت تنهاکسی که از چاقو استفاده می‌کند نویسنده‌ی داستان است، آن‌هم برای بریدن مایکل از خدای خیالی‌اش. وجود چاقو باعث می‌شود تضادها و تقابل‌ها بیشتر به چشم بیاید و همچنین سبب رشد شخصیت مایکل ‌شود. همان‌طورکه خواننده متوجه می‌شود، در پایان داستان معجزه‌ای نمی‌تواند رخ دهد.
داستان جنبه‌ی روان‌شناسانه هم دارد. مایکل می‌فهمد دعا، ایمان و امید قادر نخواهد بود واقعیت را تغییر دهد؛ تجربه‌ای گزنده از زندگی که چشم‌های مایکل را به جهان، هرچند تلخ اما منطقی و واقعی باز می‌کنند. داستان با دعا آغاز می‌شود و با تغییر معنی در دعا به پایان می‌رسد. مفهوم دعا نه‌تنها برای مایکل عوض می‌شود، بلکه برای خواننده نیز یادآوری‌ای است از معنی واقعی‌اش.
«چاقو» داستانی کوتاه اما چندلایه است؛ روایتی که با زبانی ساده، تصویرهای روشن، استفاده غالب از دیالوگ و تمرکز بر زندگی روزمره معنی‌ای عمیق و دقیق می‌سازد؛ داستانی که علاوه‌‌بر تمام ویژگی‌های گفته‌شده، نمایشی از فضای اجتماعی آمریکا در میانه‌ی قرن بیستم است؛ زمانه‌ای که شروع تغییر نقش دین در زندگی مردمان جامعه بوده.

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, چاقو - برندان گیل, کارگاه داستان دسته‌‌ها: برندان گیل, جمع‌خوانی, چاقو, داستان غیرایرانی, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی

تازه ها

ساختار سیال یا مغشوش؟ تحلیل و نقد ساختاری روان‌شناختی داستان «شام شب عید»

«شام شب عید» با دسر کابوس و خیال هم مزه نداشت

یک روز فشرده

مردی در آستانه‌ی فصلی سبز

دلبستگی و رنج

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد