نویسنده: حدیث شبانیان
جمعخوانی داستانکوتاه «آیا جادوگر باید مامان را بزند؟»، نوشتهی جان آپدایک
داستان «آیا جادوگر باید مامان را بزند؟» بیش از هرچیز، دربارهی تقابل نسلهاست؛ دربارهی پدر و دختری که بر سر پایان قصهی راجرراسوئه اختلافنظر دارند و هیچکدام حاضر نیستند از موضع خود پایین بیایند. در یک بعدازظهر شنبه، جک کنار تخت جو نشسته و ازش میپرسد: «امروز قصهی کی رو بگم؟» جو میخواهد قصهی راجر را بشنود؛ راسوئی که بوی خیلی بدی دارد و هیچکدام از حیوانهای جنگل باهاش بازی نمیکنند. جک پرت میشود به روزهای کودکی خودش، به لحظههایی که در بچگی تحقیر شده بوده، و قصه را شروع میکند. راجرراسوئه با مشورت جغد پیر، پیش جادوگر میرود و ازش میخواهد کاری کند تنش بوی گل سرخ بدهد.
درست وقتی داستان به پایانی شاد میرسد، جک تصمیم میگیرد پایان را تغییر دهد. او میخواهد به خودش و دیگران ثابت کند که همیشه قرار نیست هرچه زنها میگویند درست باشد و او در سکوت بماند. پس کاری میکند که مامانراسوئه از جادوگر بخواهد بوی طبیعی پسرش را برگرداند. اینجا بحثهای جک و جو آغاز میشود. جو زیر بار حرف زور نمیرود، نمیخواهد مامانراسوئه برای راجر تصمیم بگیرد؛ حتی اگر به صلاحش باشد. او میخواهد راجر از انزوا بیرون بیاید و در جمع باشد. برای همین عصیان میکند، دست به اعتراض میزند و مامان راجر را کلهپوک مینامد. هر بار که جو از پدرش میخواهد پایان را عوض نکند، جک میگوید: «جو این قصهی باباست.» اصلاً حواسش نیست که حالا نه با مادرش میجنگد که در کودکی او را تحقیر کرده، نه با همسرش که حضوری محو و خسته در داستان دارد؛ بلکه با دختری چهارساله روبهروست که خیلی زود یاد گرفته از علایقش دفاع کند و ساکت نماند.
مخالفت جک بر سر پایان داستان، نوعی مقابله با سرکوبهای گذشته است؛ فریادی خفه از دل سالها سکوت. او حالا که متوجه شده نباید خیلیوقتها سکوت میکرده، بهجای اینکه سروصدا راه بیندازد، بزند زیر میز و لااقل به همسرش اعتراض کند، قدرتش را دربرابر جو نشان میدهد. جک موفق میشود قصه را همانطورکه خودش میخواهد تمام کند، اما وقتی از اتاق بیرون میآید، دوباره همان مرد خاموش قبلی میشود؛ مردی که دربرابر تمام ناخوشیهای زندگیاش فقط سکوت میکند. او بهجای قیلوقال راه انداختن، هیچکاری نمیکند و فقط دلش نمیخواهد با همسرش حرف بزند یا با او کار کند. حتی با تمام زور و قدرتی که جلوِ جو نشان داده، همین که پایش را از اتاق بیرون میگذارد، جو سروصدا میکند. او به خواستهی جک گوش نداده و نخوابیده است. جک بازهم شکست میخورد؛ این بار دربرابر خودش. قصه تمام میشود، اما خستگی از دوشش پایین نمیآید؛ انگار هیچ جادویی برای سبک شدنش وجود ندارد و سکوت همان فریادی است که هیچکس در خانه نمیشنود.
1. Should Wizard Hit Mommy? (1973).
2. John Updike (1932-2009).
