کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

دلبستگی و رنج

19 نوامبر 2025

نویسنده: باران حسینی
جمع‌خوانی داستان‌ کوتاه «قفس خاکستری اوهام»، نوشته‌ی پوران فرخزاد


داستان «قفس خاکستری اوهام» ریشه در این جمله‌ی بودا دارد که دلبستگی ریشه‌ی تمام رنج‌هاست، با این صورت‌بندی که پیوند عاطفی دو جنبه دارد: بودنش احساس آرامش می‌آورد و از دست دادنش امنیت روانی را به خطر می‌اندازد. عکس‌العمل افراد نیز در چنین موقعیتی متفاوت است: می‌توان منورالفکر بود و برای رهایی از رنج با تمرکز ذهنی و خردورزی به صلحی درونی دست یافت یا مثل انسانی معمولی زندگی کرد و عواقب دلبستگی را پذیرفت؛ دغدغه‌ای مهم که در زمان خلق اثر پیشرو بوده و همین برای داستان امتیاز محسوب می‌شود و نشان از خلاقیت نویسنده دارد.
فرخزاد تصادف و مرگ گربه‌ای خانگی، به‌نام کاکایی را دستاویز قرار می‌دهد تا جهان داستانی خود را خلق کند؛ اتفاقی که منجر به شوک شدید ناشی از ضربه‌ی روانی بسیار ترسناک برای صاحب گربه یعنی پسربچه‌ای چهارساله می‌شود. نوعی اختلال اضطراب پس‌ازسانحه که خاکسار خاموشی را به افسردگی و دوری از دلبستگی‌هایش می‌کشاند، تااین‌که در چهل‌سالگی تنهایی را انتخاب می‌کند و به کلبه‌ای در جنگل پناه می‌برد. با تمام این‌ها، او نمی‌تواند از ارتباط گرفتن و زندگی دوری کند و به سنجابی که نیاز به کمک دارد وابسته می‌شود. در ادامه‌ حیوان کوچک بزرگ می‌شود، جفتش را می‌یابد و مرد را ترک می‌کند.
نویسنده از دست دادن مجدد یعنی فراخوانی لحظه‌ی تروما را برای عبور از آسیب لازم و بهانه‌ی تحول شخصیت قرار می‌دهد: تداعی خاطره‌ی تلخ کودکی و مواجه شدن خاکسار با این رنج دفن‌شده، سوگواری و گریه کردن؛ امری که در چهارسالگی رخ نداده، اما در جنگل برای رفتن سنجاب و دوباره تنها شدن صورت می‌گیرد و از دید نویسنده، مرد را به این فهم می‌رساند که در زندگی رنج را گریزی نیست. داستان با پایان‌بندی سیزیف‌وار و کوچ خاکسار خاموشی از جنگل به شهرش تمام می‌شود.
در روایت داستانی می‌توان مفهومی عمیق را با زبانی ساده منتقل کرد که مخاطب بیشتری را جذب کند و گستره‌ی ارسال پیام نیز وسیع‌تر شود؛ اما پوران فرخزاد چنین عمل نمی‌کند. او دغدغه‌ای پیچیده از زندگی را با زبانی مجلل و پرآب‌وتاب بیان می‌کند. هر ایده‌ی نو درعین این‌که امتیازی مثبت برای اثر ادبی است، در بستر و زمان خلقش خود چالشی است برای انتقال مفهوم به مخاطب. نویسنده‌ی این داستان هم با انتخاب زبانی سخت پیچیدگی را بیشتر می‌کند. البته دقت در دیالوگ‌ها نمایانگر توان نویسنده در استفاده از زبان مناسب برای روایت است. بنابراین مخاطب به این فهم می‌رسد که فرخزاد عامدانه برای داستان روان‌شناسانه‌ی خود و موشکافی ذهن شخصیت اصلی زبانی سخت‌خوان را برگزیده تا با وا‌ژگانی نمادین که در انتخاب نام شخصیت اصلی نیز نمود دارد، فضاسازی متفاوت، تیره و خاکستری را القا کند؛ فضای روایی که گاهی از سطح واقعیت نیز فاصله می‌گیرد و مثال بارز آن توصیف نویسنده از بازتاب آواز گوش‌خراش یا گریه‌ی سوزناک شخصیت بر المان‌های مکان روایت همچون سبزه و گل در جنگل است.
از آن‌جایی که زبان یکی از عناصر داستان و ابزاری برای انتقال معنی است، نقش مهمی در ارتباط مخاطب با اثر ایفا می‌کند، اما در این داستان به‌درستی صورت نمی‌گیرد، چراکه نویسنده تمرکز و تأکید زیادی بر زیبایی و شاعرانگی زبان دارد. برای اثبات این ادعا باید گفت که خواننده در کابوس‌های شبانه‌ی شخصیت اصلی، شاهد تصویرسازی‌های دقیق و ملموس است، درصورتی‌که ساختار کلی و لحظه‌های اکنون روایت با توصیف‌هایی طولانی همراه می‌شود. موارد ذکرشده در کنار مداخله‌گری نویسنده در نقش راوی و شیوه‌ی روایتی که بیشتر می‌گوید تااین‌که نشان دهد، باعث اطناب و دل‌زدگی مخاطب می‌شود. این دخالت تا جایی پیش می‌رود که نویسنده پیام و درون‌مایه‌ی داستان را مانیفست‌گونه در پاراگراف‌هایی طولانی بیان می‌کند.
برای کامل شدن متنی خلاقانه که هم‌زمان اندیشه و احساس خواننده را درگیر ‌کند، تنها ایده‌ای ناب کافی نیست، بلکه ساختار روایی، تصویرسازی، زبان مناسب و شخصیت‌پردازی در کنار هم جهان داستانی را می‌سازد. در روایت فرخزاد شخصیت‌پردازی نیز کامل و باورپذیر نیست، چون خاکسار را در عمل داستانی نشان نمی‌دهد. کنش و ظاهر بیرونی است که اندیشه‌ی درونی را نشان می‌دهد، نه‌صرفاً استفاده از صفت‌هایی چون ترسوی ناتوان و زندگی‌گریز. روش دیگر ساخت شخصیت‌های داستانی قرار گرفتن آن‌ها کنار هم در داستان و دیدن‌ و شناخت‌شان از زاویه‌دید یکدیگر است، نه توضیح مستقیم نویسنده که در داستان مذکور با جمله‌هایی از علاقه‌ی خاکسار به پدرومادرش می‌گوید؛ توضیح‌هایی که گاهی دچار تناقض است و خواننده را سردرگم می‌کند؛ احساس آشفتگی‌ای که در پایان داستان با تعجب و ناباوری نیز همراه می‌شود؛ این‌که چرا باوجود توانمندی نویسنده در خلق یک روایت داستانی جذاب و کامل، تلاش بر زبان‌بازی متمرکز شده.

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, قفس خاکستری اوهام - پوران فرخزاد, کارگاه داستان دسته‌‌ها: پوران فرخزاد, جمع‌خوانی, داستان غیرایرانی, داستان کوتاه, قفس خاکستری اوهام, کارگاه داستان‌نویسی

تازه ها

ساختار سیال یا مغشوش؟ تحلیل و نقد ساختاری روان‌شناختی داستان «شام شب عید»

«شام شب عید» با دسر کابوس و خیال هم مزه نداشت

یک روز فشرده

مردی در آستانه‌ی فصلی سبز

دلبستگی و رنج

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد