کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

ورافتاده‌‌ها

18 دسامبر 2025

نویسنده: پرستو جوزانی
جمع‌خوانی داستان ‌کوتاه «باید مثل سنگ بود»، نوشته‌‌ی ناهید طباطبایی1


داستان «باید مثل سنگ بود» تک‌‌گویی‌ای بیرونی است، با راوی نامعتبری که برای حفظ موقعیتش در شرکت دروغ می‌‌گوید. مخاطب راوی رئیس هفتم یا هشتم اوست و این در جمله‌‌ی اول داستان روشن می‌‌شود؛ درحالی‌‌که راویـ‌‌شخصیت داستان فقط ده سال است که در شرکت کار می‌‌کند. همین تردید در شمارش رئیس‌‌ها نشان می‌‌دهد که موجودیت آن‌‌ها برای زن چندان حائزاهمیت نیست، زیرا او معتقد است هرکس که با او درافتاده ورافتاده. در داستان هم می‌‌بینیم که از راه همین تگ‌‌گویی، که شرح سرگذشت اوست در شرکت، قصد دارد این باور را گسترش دهد و به رئیس جدید نیز القایش کند. اولین سؤالی که برای رئیس ــ که شنونده‌‌ی تک‌‌گویی است ــ و به‌طبع برای مخاطب ایجاد می‌‌شود، این است که چرا تمام رئیس‌‌های قبلی و حتی مدیرعامل عوض شده‌‌اند،‌‌ اما زن هنوز مشغول به کار است. مسئله‌‌ی داستان روی همین کنجکاوی بنا می‌‌شود؛ این‌که ما با چه شخصیتی طرف هستیم؟ درواقع می‌‌شود گفت داستان به‌‌نوعی داستان شخصیت است و لحن و شخصیت‌‌پردازی در آن بیشترین اهمیت را دارند.
ساختار داستان با شگرد طرح مسئله و حل مسئله پیش می‌‌رود. نارضایتی هرکدام از رئیس‌‌ها طرح مسئله است و راهکاری که زن بعد از درگیری با آن‌‌ها برای ماندن و اخراج نشدن پیش می‌‌گیرد، حل مسئله. در پایان هم، اگر تحول و کشفی رخ داده باشد در رئیس آخری و مخاطب ایجاد شده، نه در زن. زن به تنهاشیوه‌‌ای که بلد است، به حفظ بقای خود در شرکت مشغول است و تغییری در نگرش یا عملکردش دیده نمی‌‌شود؛ کمااین‌که در آخرین جمله‌‌ی داستان، بازهم رئیس را دعوت می‌‌کند باهم ناهار بخورند؛ شگردی که از بدو ورودش به شرکت به کار بسته. اما رئیس حالا حساب کار دستش آمده و مخاطب کشف کرده که این مکانیسم بقا چطور کار می‌‌کند: مدیر اداری تصادف کرده، رئیس دبیرخانه توبیخ شده، رئیس کارگزینی سرطان گرفته، مدیرعامل عوض شده و رئیس کتابخانه باگریه استعفا داده و از شرکت رفته؛ به‌‌عبارتی، هرکس علیه زن کاری کرده، به‌‌نحوی تقاص آن را پس داده يا به‌‌قول راوی: «پایش را خورده.»
با‌‌ توجه‌ ‌به دروغی که در ابتدای داستان از گفته‌‌های خود زن فاش می‌‌شود ــ درباره‌‌ی تلفن‌خانه و شنود صحبت‌‌ها ــ اعتماد ما به راوی ضربه می‌خورد و ممکن است به این فکر بیندازدمان که بعضی از این بلاها را زن از خودش درآورده یا مثلاً تصادف و سرطان را به موضوع خودش نسبت داده تا به این باور دامن بزند که واقعاً هرکس با او درافتاده، ورافتاده. شاید همین باور و ترس باشد که در اوج داستان، رئیس کتابخانه را وادار کرده باگریه استعفا بدهد، اما حرفی نزند که باعث اخراج زن بشود؛ بنابراین، جهان زن کامل و جای پای او در شرکت قرص شده، بدون این‌که توانسته باشد دیپلم بگیرد یا زبان بداند یا اصولاً کارمند منظم و دقیقی باشد.


1. 1337

گروه‌ها: اخبار, باید مثل سنگ بود - ناهید طباطبایی, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان دسته‌‌ها: باید مثل سنگ بود, جمع‌خوانی, داستان ایرانی, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی, ناهید طباطبایی

تازه ها

راوی سنگی؛ وقتی قربانی‌نمایی رؤسا را قربانی می‌کند

ورافتاده‌‌ها

پشت نقاب قربانی

برای اولین و هزارمین‌‌ بار

زنی که پرواز را دوست داشت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد