«توی هر خانه آلمانیای دستکم یک گیتار وجود دارد.» منظور این نقل این نیست که هر آلمانیای یک اوتمار لیبرت است، اما معنایش کموبیش این است که هر آلمانیای میتواند گیتارش را بردارد، دوتا آکورد بگیرد، و برای تولد همسر یا فرزندش چیزکی بنوازد؛ حتمن نهچندان حرفهای، اما احتمالن -علیرغم همه غیرحرفهایگریاش- با کمترین غلط […]
سلام کتاب – ۱۱۱ (یک گام بهسوی حرفهای شدن)
داستان کوتاه و رمان -مانند بیشترِ پدیدههای مدرن دیگر- برای ما ایرانیها محصولاتی وارداتیاند. از همان زمانی که محمدعلی جمالزاده «یکی بود، یکی نبود»ش را با الهام از الگوهای غربی نوشت، نویسندة ایرانی به مصرفکنندۀ تولیدات غربی تبدیل شد و -هرچند در آن لحظة نخست، آشنایی با یک قالب هنری جدید میتوانست امتیازی هم […]
اندر احوالات یک مدرس / ۳۱ اینقدر زنذلیل نباشین استاد
آرام پایم را روی پدال ترمز فشار میدهم و میایستم پشت چراغ. پیرمرد روزنامهفروش میآید میکوبد روی شیشه. آدم جالبی است. انگار نه انگار دستفروش است، جوری میزند روی شیشه و روزنامههایش را به صورت آدم حواله میدهد، که انگار طلبکار است. سری تکان میدهم. دوباره میکوبد. دست میکنم توی کیفم و روزنامهام را درمیآورم […]
درباره آلبر کامو و «بیگانه»اش سلام کتاب – ۱۱۰ (خورشیدِ بیسایه)
آلبر کامو (۱۹۶۰-۱۹۱۳) نویسنده و متفکر فرانسوی الجزایریتبار، در طول عمر کوتاهش در زمینههای مختلفی فعالیت کرد و آثار متنوعی خلق کرد؛ از آثار داستانی نظیر رمان و داستان کوتاه و نمایشنامه گرفته تا آثار غیرداستانی نظیر مقاله و تکنگاری. او که کودکیاش را در فقر گذرانده بود، همیشه سودای عدالت در سر داشت. […]
اندر احوالات یک مدرس / ۳۰ جاودانگیات یک روز هم طول نکشید
به یاد و احترام دکتر محمدامین میرفندرسکی (۴ آذر ۱۳۱۰ / ۲۰ خرداد ۱۳۸۸) که پیکرش زیر آفتاب تلخ تند بیست و سوم خرداد ۸۸ تشییع شد. توی این آفتاب تند انگار همهچیز میخواهد آب شود، حتی این درختها، یا آن دوتا پرندهای که نشستهاند لب پنجره، یا اصلاً تمام این ساختمان قدیمی، که […]
مدایح بیصله ۲۴ / خداحافظ مدیحهسرایی
شش ماه و نیم پیش اولین «مدایح بیصله» منتشر شد. در توضیحِ پیش از متنِ آن اولین شماره نوشتم «امیدوارم این «مدایح بیصله» باعث رنجشخاطر اشخاص حقیقی و حقوقی نشود. میخواهم در این یادداشتها اصناف و کَسان را خطاب قرار دهم و بابت کارهایی که کردهاند، میکنند و حتی بویش میآید که خواهند کرد، ازشان […]
سلام کتاب – ۱۰۹ (نماد، ابزاری برای ارائه معنا)
رگا کرامر مککارتی / کاوه فولادینسب فرهنگ ما پر از نماد است: در هر نمادی شیء یا مراسمی جانشین صدها و هزارها کلمه توصیف میشود. اگر میخواهید به داستانتان وجوه بیشتری بدهید، باید استفاده از نمادها را بهعنوان ابزاري برای ارائه معنا مورد توجه قرار دهید. نماد هم میتواند تصویری باشد که براي لحظهاي […]
اندر احوالات یک مدرس / ۲۹ فاستر زرد کرد
نزدیک آخرهای کلاس است. بچهها کمکمک دارند وسایلشان را جمع میکنند و من هم کار این آخری را که ببینم، باید جمع کنم بروم. کارش خوب بود، حتی میشود گفت خیلیخوب. بلند میگویم: «بچهها قبل از این که جمع کنین برین، بیاین کار ایشون رو ببینین.» میآیند دور میزم. یکییکی نقشههاش را ورق میزنم و […]
مدایح بیصله ۲۳ / یک ذهن زیبا
هیچکس مثل شما نمیتواند از گودرز شقایقی بگوید (همینجا توی پرانتز باید بگویم که دلم میخواست میتوانستم یادی هم از شقایق گودرزی بکنم؛ اما دیدم نه جرأت رویارو شدن با فمینیستهایی را دارم که ممکن بود فریاد «آی بازهم تبعیض جنسیتی» سر بدهند، و نه توان مقابله با تندروهایی را که ممکن بود به استفاده […]
- « صفحه قبلی
- 1
- …
- 32
- 33
- 34
- 35
- 36
- …
- 52
- صفحه بعد »