درِ کلاس باز است و صدای بچهها ریخته توی راهرو. چند نفری آنطرفتر روی میزهای نور و نقشهکشی مشغول کارند. دو نفری هم کنار دیوار ایستادهاند و دارند اطلاعیه استادهای مختلف را میخوانند که رویشان تاریخ آخرین جلسه کلاس یا تحویل پروژهها نوشته شده. راهرو سوتوکور است و حتی آقا مصطفا -مسئول خدمات گروه […]
اندر احوالات یک مدرس / ۱۴ شاید بهخاطر چشمها
از بچهها خواستهام پرسپکتیو فضای ورودی پروژههاشان را ترسیم کنند. آفتاب کمرمق زمستان از میان پردههای کرکرهای افتاده کف کلاس و بازیام گرفته موقع قدم زدن لابهلای میزها و سرکشی به کار بچهها پایم را روی آفتاب نگذارم. یکیدوتا از بچهها دارند کار یکیدوتای دیگرشان را انجام میدهند و درستوحسابی هم حواسشان هست که من […]
اندر احوالات یک مدرس / ۱۳ فلش با فایل اضافه
آسمان خیال ندارد آبی شود. دلم گرفته. زمستانِ اینطوری اصلاً زیبا نیست. آدم توقع دارد زمستانْ صبح که پنجره را باز میکند یا از خانه میزند بیرون، بتواند نفس عمیقی بکشد و هوای تازه بدهد توی ریهاش، جانش تازه شود. اینطوری که میشود هوا، و سرب که ریههات را پر میکند، دیگر هر نفسی که […]
اندر احوالات یک مدرس / ۱۲ یک گفتوگوی تخصصی
اتاق اساتید ساکت است و از همهمه همیشگیای که بخشی از هویتش را میسازد، خبری نیست. کتاب میخوانم. «چایی بریزم دکتر؟» سرم را از روی کتاب بلند میکنم. دایی است، آبدارچی اتاق اساتید. پیرمرد مهربان و پرکاری است. نشستنش را کم دیدهام. موهایش را پرکلاغی میکند و همیشه موقع راه رفتن پاهایش را روی زمین […]
اندر احوالات یک مدرس / ۱۱ چشمهای سرخ
آخرین نفر است. مینشیند روبهرویم. طرحها و نقشههای لولهشدهاش را باز میکند و پهن میکند روی میز. لولهها جمع میشوند توی خودشان. دوباره بازشان میکند. دستپاچه است. گوشی موبایلم را میگذارم روی یکی از گوشههای نقشهها. و بیکه نگاهش کنم، میگویم: «اگه این لولهها رو بهموقع باز کنی رفیق، وقتی میذاریشون جلوی یه بندهخدایی اینطوری […]
اندر احوالات یک مدرس – ۱۰ (فکرهای کج، پاهای معوج)
بخاری خیال ندارد به این زودیها گرم شود. پشت فرمان سگلرز میزنم. خورشید چند روزی است خودش را به شهر نشان نداده. لابد با خودش گفته «چه فایده دارد تابیدن به شهری که زیر چتر دود و کثافت مدفون شده. بگذار جای بهتری خودم را خرج کنم.» و بار و بندلیش را بسته و رفته. […]
اندر احوالات یک مدرس – ۹ (هوا آلوده است)
هوا آلوده است، بسیار آلوده. خاکستری -تا چشم کار میکند- کش میآید. مقامات رسمی محدودیتها را بیشتر کردهاند. تردد اتوموبیلهای بدون مجوز، به لحاظ کمی در حدود نیمی از خیابانهای شهر و از نظر کیفی در بخش اعظم شهر ممنوع اعلام شده؛ بی هیچ پرسش و پاسخی، یک منع قانونی بهتماممعنا، که گریبان من را […]
اندر احوالات یک مدرس – ۸ (این جمع الوگرفته)
اوایل مهر بود. ترم تازه شروع شده بود و رخوت تعطیلات تابستون و کسالت شروع مهر، بدجوری کار رو سخت میکرد. از ظهر به بعد، آدم -فرقی نمیکرد استاد باشه یا دانشجو- ترجیح میداد لم بده رو یه مبل نرم و راحت، و گربهوار قیلوله کنه؛ حتی کسی مثل من که اصولاً میونهای با خواب […]
اندر احوالات یک مدرس – ۷ (لبخند شکسته)
ترم به میانههاش رسیده بود و مثل همه ترمها و سالهای دیگه داشتم سر کلاس آزمون میانترم برگزار میکردم. کلاس غرق شده بود تو سکوت مطلق. همه مشغول نوشتن بودن و کوچیکترین پچپچهای به گوش نمیرسید. کسی اگه خوب دقت میکرد، صدای بال زدن پشهها رو هم میتونست بشنوه. امکانی برای تقلب وجود نداشت: هیچ […]
- « صفحه قبلی
- 1
- …
- 3
- 4
- 5
- 6
- صفحه بعد »