سلام آقای وزیر. وقت به خیر، و عرض تبریک. کسب اعتماد رییسجمهوری منتخب ملت و پس از آن هم نمایندگان مجلس برای تصدی وزارتخانهای که با اهالی فرهنگ و هنر و ادب سروکار دارد و در هشت ساله گذشته آبستن حوادث زیادی بوده، شما را شایسته تبریکی بزرگ میکند. شما مدیر شجاعی هستید که چنین […]
ساید استوری ۶ / نویسندهها و شاعرهایی که جوانمرگ میشوند
چند سال پیش یکی از دوستهای طنازم، توی وبلاگش نوشته بود اولین کتاب شعرش را میخواهد بگذارد توی کتابفروشی خانه هنرمندان، تا هرکسی دلش خواست، برود هرچندتا میخواهد، مجانی بردارد. هنوز بهاندازه امروز معروف نشده بود، شعرهایش هم بد نبود، اما نسخههای کتابش گوشه اتاقخواب خانهشان، تا سقف رفته بود بالا و به قول خودش […]
ساید استوری ۵ / درباره یک ضرورت
«روز اول اردیبهشت سال ۱۳۴۷ در جلسه شلوغی در خانه جلال آلاحمد، بهآذین متنی را که نوشته بود قرائت کرد. این متن پس از بررسی حاضران، با اصلاحات لازم زیر عنوان «درباره یک ضرورت» به تصویب رسید. حاضران پای مرامنامه و اساسنامه را صحه گذاشتند و کانون نویسندگان ایران از آن لحظه به بعد، رسما فعالیت خود را آغاز کرد.» […]
ساید استوری ۴ / مافیاها سرهایشان را بلند کنند
دون کورلئونه اگر میتوانست از پنجره اتاقش نگاهی به بیرون بیندازد، بعد بیاید بنشیند پشت میزش، با چهار انگشت روی آن ضرب بگیرد و پس از سکوتی طولانی بگوید «بهش پیشنهادی میدم که نتونه ردش کنه»، دلیلش این بود که هم قدرت داشت، هم ثروت. اینطوریها بود که رییس مافیا بود. مافیا انباشت قدرت و […]
ساید استوری ۳ / دم سلمانیها گرم
قدیمها میگفتند سلمانیها وقتی بیکار میشوند، موی همدیگر را میزنند. یک موقعی شده بود نقل اهالی ادب. نویسندهها و شاعرها کتابهای همدیگر را میخریدند و میخواندند و جز استثناهایی معدود، باقی ملت هم کلهپاچه و پیتزایشان را میخوردند و برنامه سفر آخر هفته تعطیلات سه روزه دو ماه دیگرشان را اوکی میکردند. همینطوریها بود که […]
ساید استوری ۲ / نقد ادبی و ادب نقد
پدربزرگها و مادربزرگها -برای آنهایی که هنوز دارند- زنده باشند، ما که نداریم. چند وقت پیش شبی را خدمت دوست روزنامهنگاری بودم. پدربزرگش هم چند روزی بود از شهرستان آمده بود پیشاش و داشتیم سهتایی ماست و مخلفات میخوردیم و اختلاط میکردیم. پیرمرد، آدم سرد و گرم چشیدهای بود و حرفهایش جذاب؛ گیریم نه همهشان، […]
ساید استوریز ۱ / دایههای مهربانتر از مادر
«توی هر خانه آلمانیای دستکم یک گیتار وجود دارد.» منظور این نقل این نیست که هر آلمانیای یک اوتمار لیبرت است، اما معنایش کموبیش این است که هر آلمانیای میتواند گیتارش را بردارد، دوتا آکورد بگیرد، و برای تولد همسر یا فرزندش چیزکی بنوازد؛ حتمن نهچندان حرفهای، اما احتمالن -علیرغم همه غیرحرفهایگریاش- با کمترین غلط […]