کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

تو را به حقیقت می‌سپارم

۷ شهریور ۱۴۰۰

نویسنده: لیلا زلفی‌گل
جمع‌خوانی داستان‌ کوتاه «ماهی و جفتش»، نوشته‌ی ابراهیم گلستان


ابراهیم گلستان برای بسیاری شناخته‌شده است؛ چه از حیث فیلم‌سازی، چه کارنامه‌ی ادبی؛ مردی که ماجرای عاشقانه‌اش با فروغ فرخزاد همچنان سرشار از شنیدنی است و برای بسیاری محلی برای مخالفت یا موافقت با این فیلم‌ساز و نویسنده؛ متولد ۱۳۰۱، مهرماهیِ همیشه‌معترض‌ومنتقدی که یکی از بزرگ‌ترین روشن‌فکرهای زنده می‌دانندش. گلستان در مدرنیسم ادبی ایران چهره‌ای آوانگارد محسوب می‌شود. در حیطه‌ی فیلم‌سازی هم نخستین کارگردان ایرانی است که جایزه‌ی بین‌المللی گرفته. به‌گفته‌ی زکریا هاشمی، ازنظر گلستان کار غیرممکنی وجود ندارد. با همین طرز فکر، قدرت و توانایی او در هر دو مقوله‌ی فیلم و داستان غیرقابل‌انکار است. او در سال ۱۳۲۶ اولین نوشته‌های داستانی‌اش را منتشر کرد. خودش می‌گوید: «فکر کردم حالا که نمی‌خواهم مقاله بنویسم و روزنامه اداره کنم، پس چه بنویسم؟ گفتم قصه بنویسم و با قصه ‌نوشتن حرف‌های خود را بزنم. می‌دانستم شنونده‌های من کمتر خواهند بود. می‌دانستم قصه ‌نوشتن کار مؤثری نیست؛ اما دیده‌ بودم که مقاله‌ نوشتن فقط وسیله‌ی سرگرمی و وقت‌گذرانی روزنامه‌خوان‌های معدود را فراهم ‌کردن بود. آن‌وقت شروع کردم و این قصه‌ی “به دزدی رفته‌ها” را نوشتم. می‌خواستم هول‌‌ووحشت زمانه‌ام را نشان دهم. هول‌‌ووحشت سطحی زمانه‌ام را که به جان بی‌بته‌ها و تنبل‌ها می‌خورد.»
گلستان از نویسندگان نسل‌دومی است که نقش مهمی در کنار جمال‌زاده و هدایت و چوبک در ادبیات معاصر دارد. حسن میرعابدینی جایگاه ابراهیم گلستان را در ادبیات معاصر متکی بر داستان‌های کوتاهش می‎‌داند.
داستان «ماهی و جفتش» از مجموعه‌داستان «جوی و دیوار و تشنه»ی گلستان است که در سال ۱۳۴۶ منتشر شده؛ داستانی مینیمالیستی که به‌شکلی هنرمندانه و حرفه‌ای هر دو نگاه واقع‌گرایانه و انتزاعی را در خود دارد. گلستان که خود فردی است متجدد، به‌معنای واقعی کلمه در این داستان، مخاطب را با مفهوم تجدد روبه‌رو می‌کند. آنچه در این داستان اهمیت دارد معنای آن است، نه ساختارش. داستان روایت موجزی دارد با درون‌مایه‌ای عمیق که مخاطب با کمترین کلمه‌ها و بیشترین معنای مستتر در آن مواجه می‌شود.
شخصیت اصلی مردی است که در نمایشگاه آکواریومی مشغول تماشای حرکات زیبا و هماهنگ دو ماهی است: «ماهی‌ها پشت شیشه آرام و آویزان بودند. انگار پرنده بودند، بی‌ پر زدن، انگار در هوا بودند. اگر گاهی حبابی بالا نمی‌رفت، آب بودن فضای‌شان حس نمی‌شد. حباب و همچنین حرکت کم و کند پره‌های‌شان. مرد در ته دور روبه‌رو، ‌دوماهی را دید که باهم بودند.»
گلستان تصویرهای زیبایی از نگاه مرد به آکواریوم شیشه‌ای می‌سازد. او بدون زیاده‌گویی به‌شکلی درخشان تصویر می‌آفریند، با کلمات بازی می‌کند، کنار هم می‌چیندشان و نثری آهنگین به متن می‌دهد. خواننده در این بازی با نویسنده شریک می‌شود و همگام با واژه‌ها پیش می‌رود. راویْ محدود به ذهن مرد است. او وقتی هماهنگی دو ماهی را می‌بیند با خود فکر می‌کند این‌همه هماهنگی دربینِ هیچ گونه‌ای نیست؛ نه در چشمک ستاره‌ها و نه در خزان برگ‌ها و نه حتی در دیگر آبگیرها و بین ماهی‌های دیگر. تصویرها برایش تصویری بی‌نقص است که تکرارش را هیچ‌جا ندیده و شروع می‌کند به تفسیرش در ذهن خود. بعد از این با گفتن «شاید» در تفکراتش مکثی می‌کند. حالا موقع تعقل است؛ نویسنده رویارویی انسان را در آنچه می‌بیند و وادار به اندیشه‌اش می‌کند نشان می‌دهد: «دو ماهی شاید ازبس با هم بودند، همسان بودند؛ یا شاید چون همسان بودند، همدم بودند. گردش هماهنگ از همدمی بود، یا همدمی از گردش هماهنگ زاده بود؟ یا شاید همزاد بودند. آیا ماهی همزادی دارد؟»
نویسنده تجدد را متذکر می‌شود؛ روشن‌گری در اندیشه و حفظ عقلانیت. واقعیت عینی دنیای امروزه هم چیزی جز این نیست. پیرزنی با کودکی وارد می‌شود. پیرزن نمی‌تواند کودک را بلند کند تا آکواریوم را نشانش دهد. مرد کودک را بلند می‌کند تا ماهی‌ها را تماشا کند. پیرزن از مرد تشکر می‌کند. این‌جا سنت در داستان جا باز می‌کند؛ پیرزن نمادی است از سنت و کودک نمادی از تجدد. تجدد به دست مرد سپرده می‌شود تا دیدنی‌ها را ببیند. خواننده چندان قضاوتی از مرد ندارد جز با تصویری که ذهن مرد ساخته. داستان تصویری جز این نشان نداده. مرد دو ماهی را به کودک نشان می‌دهد: «ببین اون دوتا چه قشنگ باهمن.» مخاطب منتظر عکس‌العمل کودک است که با پرسش «کدوم دوتا»ی او، داستان به یک‌باره خواننده را غافل‌گیر می‌کند و به اوج خودش می‌رسد. کودک جواب می‌دهد: «دوتا نیستن. یکیش عکسه که توی شیشه اون‌وری افتاده.»
خواننده توقع این اتفاق را ندارد. حالا مخاطب با مردی مواجه شده که غرق رؤیایش است و نویسنده با کنار هم قراردادن کلمه‌ها و تفسیر شاعرانه‌ی مرد از محیط پیرامون، رؤیای او را برایش مسجل کرده، ازسویی‌دیگر کودک مرد را با واقعیت روبه‌رو و صراحت کلام حجت را در حقیقت‌گویی‌اش تمام می‌کند. کودک نسلی است که دربرابر سنت ایستاده و باور غلط مرد را به رخش می‌کشد.
ابراهیم گلستان در زبانْ استادی بی‌بدیل است و با عنصر زبان، در خلق محتوای داستان هنرمندانه وارد عمل می‌شود. دراصل زبان ابزاری است برای ایجاد محتوا با پیچیده‌ترین لایه‌های معنایی، و نمونه‌اش زبان همین داستان «ماهی و جفتش».
داستان با یک جمله خواننده را غرق در اندیشه می‌کند و فلسفه‌‌ی اصلی داستان شاید چیزی جز هم این نباشد: «مرد اندكی بعد كودك را به زمين گذاشت؛ آنگاه رفت به تماشای آبگيرهای ديگر.»

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان, ماهی و جفتش - ابراهیم گلستان دسته‌‌ها: ابراهیم گلستان, جمع‌خوانی, داستان ایرانی, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی, ماهی و جفتش

تازه ها

ادیسه‌ای در بزرگ‌راه

گذار

درختی زیر سایه‌ی ریشه

سهراب این ‌بار کشته نشد رها شد

بررسی نقش زمینه در داستان کوتاه «بزرگ‌راه»، نوشته‌ی حسین نوش‌آذر

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد