کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

فرومی‌پاشم، پس هستم

27 نوامبر 2021

نویسنده: سونا بزازیان
جمع‌خوانی داستان‌ کوتاه «من هم چه‌گوارا هستم»، نوشته‌ی گلی ترقی


دهه‌ی چهل است و بحبوحه‌ی رشد اجتماعی و شکوفایی اقتصادی، انقلاب سفید، تغییر شیوه‌های زندگی شهری، صورت جامعه‌ی مدرن و پیشرفته و ارتقای کیفیت زندگی طبقه‌ی متوسط. قشر جدیدی از فرهنگیان و کارمندان و متخصصان در شهرها تثبیت شده‌اند و زندگی کارمندی تحصیل‌کرده‌های اداره‌رو جزء جدانشدنی جامعه است. این طبقه‌ی متوسط بعد از یک دهه هنوز ناامیدی و پیامدهای کودتا را از سر نگذرانده‌ که با سرکوب اعتراض‌ها شاهد قبضه شدن قدرت سیاسی می‌شوند و روشن‌فکران، دیگر باز شدن مسالمت‌آمیز فضای سیاسی را تقریباً غیرممکن می‌دانند. ناامیدی، یأس و روزمرگی در لایه‌های زیرین اجتماع رخنه کرده و آن‌سوتر هم تب مبارزه‌های چریکی گوشه‌وکنار جهان را در بر گرفته. بااین‌اوصاف، زیاد هم دور از انتظار نیست که چه‌گوارای کاریزماتیک کوبای انقلابی به سمبل مبارزه برای اعتقاد و در راه رؤیاها تبدیل شده باشد؛ حتی برای نویسنده‌ی جوانی که نه از یأس سیاسی که از امیدهای بربادرفته و آرزوهای پرشور جوانی گفته.
محمود حیدری، چه‌گوارای گلی ترقی، در زندگی خاکستری بی‌معنایش گیر افتاده و روزهایش قابلمه‌به‌دست به فرسایش در راه خانه، اداره و مدرسه‌ی بچه‌ها می‌گذرد. این اولین داستان مجموعه است و همنام با خود کتاب: «من هم چه‌گوارا هستم»، و به نظر می‌رسد ادای احترام پنهانی هم باشد به قهرمان سوسیالیست، وقتی ترقی کتاب و داستان را با تاریخ روز تیرباران او شروع می‌کند: «ظهر دوشنبه 17 مهر 1346 است»، 9 اکتبر 1967. حیدری هم‌سن چه‌گوارا است، مانند او آرزوهای زیادی در سر داشته و نمی‌خواسته فقط تماشا کند. حالا انگار که از خوابی طولانی بیدار شده باشد، ناگهان بهت‌زده به یاد می‌آورد امروز سی‌ونه‌ساله می‌شود. همه‌چیز در داستان، از کارناوالی بی‌معنی که ترافیک را بند آورده گرفته تا رنگ خاکستری خانه‌ها و «چیز داغ و جامد» سرازیر در فضا و پیرمرد سلمانی خمیده و بی‌تفاوت، همه‌وهمه نشان از بن‌بستی دارد که حیدری مذبوحانه تلاش می‌کند از آن جان به در برد؛ حتی تصمیم می‌گیرد قید همه‌چیز را بزند، همسر پابه‌ماه و بچه‌ها و مسئولیت‌های ریزودرشت تکراری را بگذارد و برود دنبال آرزوهایش. حیدری در یکی‌دو داستان دیگر این مجموعه‌داستان هم با نام محمود یا حیدری حضور دارد، البته نه با همان مختصات، انگار که در قالب‌های دیگر، در «خوشبختی»، در «یک روز»، در «درخت» و… انگار که تکثیر شده و درعین‌حال همان حیدری باشد؛ انگار که حتی فرقی نمی‌کند سرگردان و مستأصل باشد یا امیدوار و هدفمند، دنیا همان است که هست.
از یک داستان کوتاه چاپ‌شده در مجله‌ی انديشه و هنر که بگذریم، این مجموعه‌ی هشت‌داستانی اولین تجربه‌ی ترقی در داستان‌نویسی است که در دوره‌ای چهارساله از 1344 تا 1348 نوشته شده‌اند. هرچند او این روزها داستان‌های مجموعه‌اش را نمی‌پسندد و آن‌ها را «لبریز از خشمی مجهول و ناپخته‌« می‌داند که در جوانی گریبان آدم را می‌گیرد، اما بسیار خوب از پس خلق موقعیت‌های مالیخولیایی و سادیستی و فضاهای خفقان‌آور و نکبت‌بار برآمده. فضاهای متورم، دم‌کرده، غلیظ، دلمه‌بسته و حیوانی با بو و نور ساخته شده‌اند، آن‌قدر واقعی که تا آخر داستان احساس خفگی لحظه‌ای فروکش نمی‌کند: «بوی چیزی پوسیده، بوی لاشه، بوی عمق خاک»، «از راهرو و گوشه‌های اتاق یک نوع تاریکی بیرون می‌زند، یک نوع سیاهی، یک نوع انجماد چیزهای کهنه و قدیمی». احساس‌ها به حواس گره خورده‌اند و اتفاق‌ها با صدا روایت می‌شوند: «پوستم داغ است. انگار تنم یک چاه گود چندین‌هزارساله است»، «از توی اتاق صدای ناله می‌آید، صدای خراشیدن دیوار و کوبیدن مشت‌ولگد به میله‌های تختخواب… صدایی که دیگر صدای آدمیزاد نیست». دیالوگ هم به خدمت آمده، اما در بعضی داستان‌ها طولانی، بیانیه‌وار و کمی گل‌درشت است و اگرچه بیانگر مفهوم موردنظر نویسنده‌، اما از زبان شخصیت‌های درآستانه‌ی‌جنون و یا در لحظه‌های توهم و تعلیق میان زندگی و مرگ کمتر باورپذیر به نظر می‌رسد. نکته‌ی دیگر نام‌های سبک و روشن داستان‌های مجموعه -«سفر»، «تولد»، «ضیافت» و…- است که با آنچه در ادامه‌‌شان می‌آید، آشنایی‌زدایی شده‌اند و خواننده را با طنزی سیاه غافل‌گیر می‌کنند. روایت‌های ترقی روایت شخصیت‌های تهی‌شده و درخودفرورفته، مناسبات بیمارگون، فروپاشی روانی، ناتوانی و تسلیمند. استادها و دانشجوهای فلسفه، شاعرها و نویسنده‌های متوهم، مادرهای شکست‌خورده، روشن‌فکرهای توخالی و انسان‌های تنزل‌یافته‌به‌اشیا در باتلاق هذیان‌های ذهنی تقلا می‌کنند و همه به موقعيت مبتذل‌شان تن داده‌اند.

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان, من هم چه‌گوارا هستم - گلی ترقی دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, داستان ایرانی, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی, گلی ترقی, من هم چه‌گوارا هستم

تازه ها

ساختار سیال یا مغشوش؟ تحلیل و نقد ساختاری روان‌شناختی داستان «شام شب عید»

«شام شب عید» با دسر کابوس و خیال هم مزه نداشت

یک روز فشرده

مردی در آستانه‌ی فصلی سبز

دلبستگی و رنج

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد