کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

برملا؛ نگاهی به داستان عکاسی

۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۱

نویسنده: فاطمه حاجی‌پروانه
جمع‌خوانی داستان کوتاه «عکاسی»، نوشته‌ی محمد محمدعلی


محمد محمدعلی نویسنده‌ی فعال و تأثیرگذار زمانه‌ی ماست که از اوایل دهه‌ی پنجاه و از دوران دبیرستان، پا به عرصه‌ی ادبیات داستانی گذاشته و از آن زمان به‌طور متصل در آن فعال و مؤثر بوده، و هست. «از ما بهتران»، «بازنشستگی و داستان‌های دیگر»، «چشم دوم»، «دریغ از روبه‌رو»،… و نیز رمان‌هایی نظیر «برهنه در باد»، «قصه‌ی تهمینه»، «جهان زندگان» و سه‌گانه‌ی «آدم وحوا» / «جمشید و جمک» / «مشی و مشیانه» از آثار این نویسنده‌ی پرکار است. تأثیرگذاری او در ادبیات داستانی ما اما به انتشار آثار داستانی منحصر نمی‌شود: او در سال ۱۳۵۶ یعنی در ۲۹ سالگی، به عضویت کانون نویسندگان ایران درآمد و سال‌ها عضوی پویا در این کانون بود. از دیگرفعالیت‌های حرفه‌ای محمدعلی می‌توان به حضور پیوسته در نشست‌های داستان‌خوانی و داستان‌نویسی هوشنگ گلشیری، سردبیری فصلنامه‌ی برج، همکاری با مجله‌های دنیای سخن و آدینه و تشکیل جلسه‌ی شاعران سه‌شنبه با همراهی جواد مجابی، حمیدرضا رحیمی و محمد مختاری اشاره کرد. همچنین او از نویسندگانی است که بیانیه‌ی ۱۳۴ نویسنده را امضا و در سال ،۱۳۷۹ ماجرای اتوبوس ارمنستان و شرح سفر بیست‌ویک نویسنده به ارمنستان را در روزنامه‌ی فتح به منتشر کرد. محمدعلی نیز مانند بسیاری از نویسندگان معاصر ما، در جهان داستانی‌اش به فرودستان جامعه و قشر کمتردیده‌شده توجه کرده و سبک واقع‌گرایی نمادین را برای روایت این جهان، به کار گرفته‌. این سمبولیسم در بیان واقع‌گرایانه‌ی پدیده‌های اجتماعی، در داستان «عکاسی» از مجموعه‌داستان «دریغ از رو‌به‌رو» به‌خوبی دیده می‌شود. «عکاسی» داستانی کوتاه و کم‌ماجرا ولی پرحرف است که راوی دانای‌کل، با لحنی طنازانه از نوع طنز تلخ و با نگاهی سخره‌آمیز، روایت داستان را از یک روز خلوت پاییزی آغاز می‌کند.
داستان با توصیف برگ‌های پاییزی که به پیاده‌رو پنجه می‌کشند و خود را به جوی آب می رسانند تا با آب و لجن همراه شوند، شروع می‌شود. این شروع می‌تواند فضاسازی مناسبی برای اشاره به اوضاع اجتماعی و فرهنگی زمانه‌ی راوی باشد. شخصیت مرکزی داستان، رحمان، باسرخوشی از پیاده‌روهای پاییزخورده‌ی خیابانی خلوت می‌گذرد و خود را به عکاسی‌ای می‌رساند تا تصویر روتوش‌شده‌ای از خود برای فرزند تازه‌به‌دنیاآمده‌اش، به یادگار بگذارد. او خوشحال است چون عکاس ماهری پیدا کرده که می‌تواند آن یک چشم بسته را به‌خوبی روتوش کند و تصویری از پدری با دو چشم باز، برای فرزندش بسازد. عکاس که از لحظه‌ی ورود رحمان سرگرم کارهای خود است، از وقتی که او عینک دودی زمخت را پایین می‌کشد و نقص چشم‌هایش را نشان می‌دهد، به‌نرمی سعی می‌کند با او همراهی کند: سر صحبت و شوخی را باز می‌کند، از شغل و محل کارش حرف می‌زند و وقتی می‌فهمد او برای چه منظوری به عکاسی آمده‌، کاملاً او را درک می‌کند؛ حتی جمله‌ای را به زبان می‌آورد که رحمان به‌راحتی قادر به بیان آن نبوده‌:
« ـ …وقتی بزرگ شد ببیند که دوتا چشم باباش باز بوده؟
ـ آره یک‌همچین چیزهایی.»
رحمان می‌خواهد پسرش او را در عکس با دو چشم باز ببیند و حاضر است برای روتوش آن چشمِ بسته و پوشاندن آن نقص، به‌قولی خداتومان هزینه کند؛ اما چه دروغ ابلهانه‌ای ا‌ست دروغ برملا. دروغگوها دروغ می‌گویند تا باور شوند! باورپذیر بودن یک دروغ مهم‌ترین شاخصه‌ی آن است و اگر قرار باشد دروغی بگویی که به‌زودی برملا شود، اصلاً برای چه باید آن را بگویی؟ رحمان دروغگوی ساده‌لوحی است که حتی احتمال نمی‌دهد فرزندش در آینده، نقص چشم‌های او را ازنزدیک ببیند و در جهان واقع با آن روبه‌رو و دروغ این تصویر روتوش شده، برملا شود. شاید بدتر از آن: رحمان دروغگویی است که برای مخاطب دروغش درک و شعور انسانی بالغ را قائل نیست. به‌هرتقدیر او نادان است و ما این را به‌طور نمادین در داستان می‌بینیم. چشم نماد آگاهی و دانایی است و او در پایان‌بندی داستان با دو چشم بسته و لبی خندان، در تصویر ثبت می‌شود: بسیار خرسند از دروغ خود و بسیار ناآگاه از ماجرای چشم‌ها.
عکاس که از بیرون شاهد اوست، به کیفیت لامپ‌های وطنی اعتراض می‌کند، اما رفتار رحمان برای او عجیب نیست. عکاس کارش را می‌کند: ثبت لحظه و روتوش واقعیت. برای او فرقی نمی‌کند که یک چشم رحمان بسته باشد یا هر دو چشم او، نقص از صورت رحمان باشد یا واکنش دفاعی چشم‌ها دربرابر تابش ناگهانی نور. عکاسْ لحظه‌ی دروغ گفتن رحمان به فرزندش را با دو چشم بسته ثبت می‌کند و یحتمل، حالا قرار است هر دو چشم بسته را باز نشان دهد و خداتومانش را به‌علاوه‌ی نان‌های شیرمال از رحمان بستاند. داستان در لحظه‌ی لبخند رحمان با چشم‌های بسته به پایان می‌رسد، درحالی‌که همه می‌دانیم عکاس نخواهد توانست عکس را به‌خوبی روتوش کند؛ آن‌قدر خوب که فرزند رحمان بر یک چشم بسته‌ی پدر که در واقعیت شاهد آن است، چشم ببندد و دو چشم باز او را در تصویر باور کند. آیا رحمان‌ پدران ما نبوده‌؟ آیا عکاسْ تاریخ‌نویس‌ها و رسانه‌گردان‌های دروغ‌ساز و نقص‌پوش زمانه‌ی ما نیست؟ آیا ما نسلی نیستیم که همواره تصویری روتوش‌شده و به‌غایت ناشیانه‌روتوش‌شده از نسل گذشته را نشان‌مان داده‌اند؟ آیا ما مخاطبان ابلهانه‌ترین دروغ‌های برملای تاریخ نیستیم؟

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, عکاسی - محمد محمدعلی, کارگاه داستان دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, داستان ایرانی, داستان کوتاه, عکاسی, کارگاه داستان‌نویسی, محمد محمدعلی

تازه ها

گمان می‌بری رسول درمیان برگ‌های دفتر زندگی گم شده

والس پی‌رنگ با سمفونی تردید

خمسه‌خمسه‌های نامرئی

آوای فاخته

فاخته‌ای زیر سقف خاکستری

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد