نویسنده: پریسا جوانفر
جمعخوانی داستان کوتاه «دعوتیها»، نوشتهی بهرام حیدری
«دعوتیها»ی بهرام حیدری شاید بهلحاظ فنی داستانی بینقص نباشد، ولی حاوی ارزشهایی جامعهشناختی است که به نظر میرسد دورهی گذار ایل بختیاری از گماینشفت (Gemeinschaft) به گزلشفت (Gesellschaft) و متجدد شدن آن را نمایش میدهد. گماینشفت و گزلشفت دو اصطلاحی هستند که فردیناند تونیس، جامعهشناس آلمانی، از آن بهمنظور تفهیم روابط بین انسانها برای تفکیک و تمایز میان جهان قدیم و جهان جدید استفاده کرد؛ بهعبارتی او ریشهی جامعهی جدید را در انواع تازهی ارتباط میان افراد میدانست و این دو اصطلاح را بهترتیب معادل اجتماع یا Community و جامعه یا Society در نظر گرفت. بهعقیدهی تونیس، گماینشفت و گزلشفت از نظر گستره، عمق و نوع ارتباط با یکدیگر تمایز دارند و بهطور خلاصه هرچه ارتباطات جدیدتر شود و از گماینشفت به گزلشفت میل کند، روابط گستردهتر، سطحیتر و سنجیدهتر میشود. همنشینی و تقابل این نوع روابط در داستان «دعوتیها» که در دههی پنجاه خورشیدی (دورهی گذار جامعهی ایران از سنت به تجدد) منتشر شده، بهصورت نسبی و در قیاس باهم بهخوبی شکل گرفته و طوری به نمایش درآمده که گویی گزلشفت بر گماینشفت برتری دارد، و درنهایت نیز بهصورت نمادین گماینشفت با عقبنشینی، پیروزی را به گزلشفت ارزانی میکند.
ساختار داستان «دعوتیها»
ساختار «دعوتیها» هوشمندانه انتخاب شده و داستان از جایی شروع میشود که اهالی طایفه یا تیرهای از ایل بختیاری، دعوت میشوند به جشن عروسیای که ظاهراً میزبان متجددتر از آنها هستند؛ بهبیاندیگر، دعوتشدهها نمایندهی گماینشفتند که در ابتدای داستان با آنها آشنا میشویم و دعوتکنندهها نمایندهی گزلشفت. البته شاید نتوان آنها را نمایندهی تاموتمام این دو تعریف دانست، چراکه هیچ جامعهای وجود ندارد که در آن عناصر گماینشفت و گزلشفت بهطور همزمان حضور نداشته باشند؛ بنابراین میتوان در قیاس باهم به این موضوع پرداخت. داستان دو صحنهی اصلی دارد: صحنهی اول، در راه عروسی که نمایانگر روابط گماینشفتیهاست و صحنهی دوم، در مراسم عروسی که گماینشفتیها و گزلشفتیها در همنشینی و در رقابت باهم قرار میگیرند.
بخش اول داستان: گماینشفتیها
در بخش اول داستان، مخاطب با جامعهی گماینشفتی ایل بختیاری آشنا میشود. فضاسازی، اسمها و اصطلاحات محلی، رفتار شخصیتها و دیالوگهای آنها طوری انتخاب شده که مخاطب را وسط یک ایل قرار میدهد. همچنین داستان از زاویهدید دانایکل روایت میشود که با توجه به همبستگی اجتماعی، وفاق و ذوق روانی گماینشفت انتخاب درستی به نظر میرسد. مخاطب در همان ابتدای داستان با پیگیری گفتار و رفتار افراد، پیوندی که بین آنهاست را دریافت میکند. افراد با لباس محلی (شلوار دبیت مردانه و لباس محلی و دستمالسر زنانه) در راه رفتن بهسمت جشن یکدیگر را صدا میزنند؛ مثلاً گلمحمد رو به خانههای بالا صدا میزند: «های آقپون! های امیرآقا! پس بیاین اگه میاین.» یا جایی که گلمحمد از خالی گذاشتن روستا هراس دارد، حاجیآقا میگوید: «ای بابا از چه میترسی؟ یه دم میریم و میآیم. آمنه هم خب نمیآد و حواسش هس.» همهی این موارد حتی زاویهدید انتخابی و معرفی شخصیتها به اسم کوچک نشان از این دارد که در گماینشفت ارتباط محدود و عمیق است و اجتماع با تراکم انسانها روبهرو نیست و تنهایی و بیخبری معنی ندارد، اعضا همدیگر را میشناسند و واکنشهای یکدیگر را پیشبینی میکنند؛ لذا ارتباط دارای پیشینه و عمق قابلتوجهی است. در گماینشفت، روابط طبیعی و غریزی است و در آن، هر حرکت نه در خدمت فرد و مصالح شخصی، بلکه در خدمت گروه است. مشارکت فراگیر و بیچونوچراست. در همین بخش ابتدایی داستان، علاوه بر نمایش گماینشفت، قبل از اینکه مخاطب بیواسطه، دعوتکنندهها را بهعنوان گزلشفت بشناسد، بهکمک ارجاعات پیشنگر تاحدی با آنها آشنا میشود؛ مثلاً در جایی که انگیزهی مردهای دعوتی برای رفتن به عروسی بیان میشود، مخاطب متوجه جامعهی دعوتکنندهها هم میشود: «سهم خوشحالی امروز برای آنها گشتن و از ده خارج شدن و غذا خوردن بود؛ غذایی که قنبریها، خانوادهی پولدار داماد، درست میکردند، البته که آبرومند میشد […] تا نقشِجهان -که تازهداماد ازکویتبرگشته آنجایی بود- نیمساعت کمتر راه داشتند…»
بخش دوم داستان: گزلشفتیها
شاید بتوان برای داستان، از وقتی که وارد مراسم عروسی میشود، آنِ داستانی ظریفی متصور شد؛ چراکه با بخش قبل تفاوتهایی دارد و جامعهای با فضایی جدید را نمایش میدهد. این بخش بهعنوان بخش اصلی داستان، همنشینی و تقابل گماینشفت و گزلشفت را بهخوبی آشکار میکند. و با به تصویر کشیدن مجلسی بزرگ، با افرادی متجدد و مقامهای محلی در کنار گماینشفتیها، مفهوم بالا و پایین و فقیر و غنی و سنتی و مدرن را به تصویر میکشد؛ همانطور که در داستان نیز میآید: «حیاط پدر داماد بیحد بزرگ بود. ایوان خانه مخصوص ژاندارمها و معلمها و دکاندارها فرش شده بود؛ حاشیهی پایین سکوی ایوان مال آدمهای پایینتر لالی و نقشجهانیها بود… مجلس دیگری از زنهای لالی و نقشجهان و دهات، کنار و پشت ساختمان بود…»؛ اما ازآنجاییکه این روال ارزشگذاری برای گماینشفتیها نسبتاً عادی است، این طبقهبندی را پذیرفته و سهم خود را از خوشحالی برمیدارند: «دهاتیها تازه چای اولی را خورده بودند و دست طرف سیگارهای اشنو میبردند…» یا «… عرق را با کف دست میگرفتند و کف دست را یواش روی ران و روی فرش میکشیدند تا کسی بو نبرد که از تند خوردن عرق کردهاند! گلمحمد باز نتوانست خیلی بخورد و به خود بد گفت که چرا پیش از غذا سیگار کشیده…» همچنین نشان میدهد آنها با گرفتن کامل سهم خود از عروسی تصمیم به ترک آن میگیرند. در این مجلس با وارد شدن افراد جدید به جمع شخصیتهایی که در بخش اول معرفی شدهاند، داستاننویس دیگر از نامهای خاص برای معرفی افراد استفاده نمیکند؛ بهبیانبهتر، تا قبل از عروسی نمایندگان گماینشفت با اسامی خاص چون دلبر، فرنگ، گلمحمد و علییار معرفی میشدهاند، اما در این بخش شخصیتهای جدید با القاب و مناصب شناسانده میشوند؛ مثلاً برادر داماد، پسرعموی داماد، نفر سوم، رئیس پاسگاه، رئیس آموزشوپرورش و… که مخاطب فقط با دیالوگها، برخی از آنها را بهاسم میشناسد و نه بهوسیلهی راوی. ازطرفدیگر، در این بخش افراد با پوشش جدیدی وارد داستان میشوند که با پوشش سنتی افراد ایل تفاوت دارد؛ مثلاً برادر داماد که احتمالاً بختیاری است با ظاهری متجدد معرفی میشود. او علاوه بر اینکه بهجای شلوار دبیت، (بهقول راوی) شلوار زانوتنگی که پاچههای بسیار گشادش روی خاک میسرد پوشیده، موهایش نیز بلند است، که باعث تعجب و تمسخر گماینشفتیها میشود. رئیس آموزشوپرورش نیز ظاهری متجددانه دارد و با عینک و کراوات به جشن آمده. این موضوع درمورد پوشش و دستمالبازی زنان نیز صادق است وقتی گماینشفتیهایشان با مقایسهی خود با زنان دیگر احساس خوبی ندارند، ولی خود را از تکوتا نمیاندازند و بدون تمرکز کافی به دستمالبازی میپیوندند.
این تغییر احتمالاً آگاهانه در داستان، علاوه بر اینکه بیانگر نزدیکی راوی داستان با اهالی گماینشفت و غرابت با گزلشفتیهاست، این نکته نیز را نشان میدهد که روابط گزلشفت گسترده است و از انسانهای فراوان در فضایی محدود تشکیل شده، که خود موجب عدم امکان شناخت متقابل میشود. این نوع تجمع، روابط صوری و قراردادی و نهایتاً تنهایی را در پی دارد. ازطرفدیگر، این امر نشاندهندهی ارتباط سطحی و گذرای آنهاست که اعضا در آن بیشتر به ظاهر و اطلاعات محدود و موردنیاز اکتفا میکنند. در این داستان از بازیهای محلی نیز بهعنوان عاملی که نشاندهندهی همنشینی و تقابل بین گماینشفت و گزلشفت باشد استفاده شده؛ برای مثال، در مراسم عروسی، مخاطبْ جعفر را نمایندهی گماینشفت میبیند که یکه و تنها در چوببازی همه را حریف است، اما درنهایت پیروزی او به مذاق بقیه خوش نمیآید و او را متهم به نقض قوانین میکند. جوان پاچهگشاد، ترکه را از دستش میکشد و میگوید: «برو، برو کنار ببینم. گفتیم بزن مردمو ناقص بکن؟» و رئیس پاسگاه هم بهعنوان نمایندهی قانون تخطی از مقررات را گوشزد میکند و میگوید: «اگه پاش طوری شده باشه وای به حالت!» سپس بقیهی گزلشفتیها نیز از وجود آنها احساس نارضایتی میکنند؛ گویی آنها را افرادی عقبافتاده و دونِشأن میبینند. درنهایت نیز رئیس بهصورت نمادین به گزلشفتیها چسبیده و پشتش را به گماینشفتیها میکند. این موضوع علاوه بر نمایش ظلمی که به گماینشفتیها میشود، نشان میدهد که در گزلشفت ارتباط سنجیده است و هر عمل انسان ولو بازیای سنتی که در ذات خود خشن است، درنهایت تابعی از عقلگرایی و مصلحتاندیشی است. این در حالی است که در بخش اول داستان، فرنگ بهعنوان زنی باردار جلوی کپر گلمحمد، با گلیجان کشتی میگیرد و همه از دورونزدیک آنها را میبینند و تشویق میکنند و میخندند: «ها جانمی عمهم فرنگ! بزنش به گل…»
سخن آخر
در جمعبندی میتوان این«دعوتیها» را داستانی با زمینهی جامعهشناختی معرفی کرد که شخصیتهای آن، گماینشفت (بهعنوان پروتاگونیست) و گزلشفت (بهعنوان آنتاگونیست) هستند که در تقابل و همنشینی باهم داستان را جلو میبرند. در این داستان فرایند گذار از سنت به مدرنیته در ایل بختیاری نشان داده شده و بهصورت نمادین به چگونگی سیطرهی مدرنیته -که بهگفتهی رابرت جیدان، دورهی همزیستی شکننده و پرکشاکش گماینشفت (اجتماع) و گزلشفت (جامعه) است- پرداخته شده. همانطور که گفته شد، صحنههای داستان که نمایانگر روابط در دو نوع جامعه است، بر این امر صحه میگذارد و داستان بهصورت نمادین در ابتدا با دعوت گزلشفت از گماینشفت شروع شده، با پیروزی گزلشفت بر گماینشفت پایان مییابد. و به نظر میرسد به همین دلیل است که جشن عروسی گزلشفتیها (بهجای هر مراسم دیگری که میتوانست باشد)، بهعنوان وضعیت و موقعیت داستانی انتخاب شده.