نویسنده: منصوره محمدصادق
جمعخوانی داستان کوتاه «بشکهی اَمونتیلادو۱»، نوشتهی ادگار آلن پو۲
ادگار آلن پو در داستان «بشکهی اَمونتیلادو» رذایل انسانی را دستمایهی ساخت داستان قرار میدهد. او مجموعهای از وجوه تاریک شخصیتها و نقاط ضعف آنها را به هم میآمیزد تا به تاریکترین نقطه که کشته شدن یکی از آنها به دست دیگری است، بینجامد. آلن پو گرچه بهروشنی از این وجوه تاریک نام نمیبرد، اما با کمی تأمل میتوان دریافت او شش گناه از هفت گناه کبیره را ــ که بهروایت متون دینی مسیحیت موجب هلاکت جسم و روح انسانها میشود ــ در داستان گنجانده و افول و سقوط شخصیتهای داستانش را بهکمک آنها ساخته. او این رذایل انسانی را مانند دانههای زنجیر در هم انداخته و هر گناه را مقدمهای برای تن دادن به گناهی دیگر نشان داده، تا داستانی یکپارچه با زنجیرهای از خبائث انسانی بسازد.
نویسنده باآنکه از همان آغاز به انگیزهی راوی برای انتقام اشاره میکند، اما گامبهگام با نزدیک شدن به شخصیتها و روشن کردن ماهیت آنها نشان میدهد که نقاط ضعف فورچوناتوست که اسباب کشته شدنش را ــ گرچه بهدست مونترهسور ــ فراهم میکند؛ اولین آنها غرور است. فورچوناتو به خبره بودن خود در شناخت مشروب مغرور است. او اجازه نمیدهد تا لوچهزی بهجای او با مونترهسور همراه شود و همین نقطهضعف اولین قدم در راه بیبازگشت اوست. دومین گناه طمع است. بهگفتهی راوی، فورچوناتو مرد خوشبختی است که همهچیز دارد؛ از هیبت و شهرت تا ثروت و محبوبیت، اما او به پشتهماندازی و تیغ زدن میلیونرها عادت دارد و میداند که در گرماگرم کارناوال اگر بتواند بشکهای اَمونتیلادو از چنگ مونترهسور دربیاورد، چه معاملهی پرسودی نصیبش خواهد شد. پس این طمع است که او را وامیدارد تا بهرغم سردی و رطوبت سردابهها و حال نامساعد به راهش تا استقبال مرگ، ادامه دهد. گناه بعدی شکمبارگی و افراط در خوردنیها و نوشیدنیهاست. فورچوناتو در شرایطی با مونترهسور ملاقات میکند که روی پای خود بند نیست. او باآنکه نیمهمست است، باز در سردابهها دو بطری دیگر را تا ته مینوشد. همین مستی و گیجی عامل گناه بعدی کاهلی میشود. فورچوناتو هیچ تلاش و مقاومتی برای نجات خود یا درافتادن با مونترهسور نمیکند و در زنجیری از اشتباهات و نادانیهای خود اسیر میشود.
مونترهسور بهواسطهی همین نقاط ضعف موفق میشود نقشهاش را عملی کند. او با ردایی که خود را در آن پیچیده و ماسک سیاهی بر چهره، مفستوفیلس، پیشکار شیطان، را به ذهن میآورد که میتواند بهراحتی با وسوسههایش فورچوناتو را با خود همراه کند. ازسویدیگر گرچه مونترهسور برندهی این بازی به نظر میرسد، اما او نیز سالها به آتش گناهان دیگری گرفتار بوده. خشم گناهی است که مونترهسور را به جنون کشانده تا آنچنانکه خود در روایتش میگوید، خطرهای احتمالی راه را به چیزی نگیرد. حسد نیز گناه دیگر اوست که پس از اشاره به محبوبیت و شهرت و درخور احترام بودن فورچوناتو آشکار میشود: «[تو] خوشبختی همانطور که من روزی خوشبخت بودم.» با همین جمله نویسنده نهتنها حسادت راوی به دوستش را نشان میدهد، بلکه مضمون و علت کنایهها و زخمزبانهای فورچوناتو را هم در ذهن خواننده میسازد. آلن پو با انتخاب مخاطبی فرضی که نه نامی دارد و نه در واکنش به سخنان راوی مشارکتی در داستان میکند، گویی مستقیماً خواننده را مخاطب قرار میدهد و با این شگرد او را محرم اسرار مونترهسور میکند تا همدلی و همراهیاش را با این داستان غریب به دست آورد.
نکتهی دیگری که در داستان «بشکه امونتیلادو» درخورتوجه است یکپارچگی در مهندسی صحنههاست، که علاوهبر نشان دادن خونسردی راوی در ارتکاب جنایت، بر وحشت داستان میافزاید. آلن پو با وقفههایی که در روند پیشرفت داستان میاندازد، نهتنها لذت راوی را از شکنجه کردن قربانیاش نشان میدهد، بلکه حس تعلیق و دلهرهی خواننده را نیز بالا میبرد. دالانهای طولانی و پیچدرپیچ کمک میکند تا یادآوری مکرر شورهها، تارهای سفید عنکبوت، رطوبت و سردی سردابهها و وخامت حال فورچوناتو بهتر نشان داده شود. او به راوی مهلت میدهد تا آجرها را ردیفبهردیف روی هم بگذارد، در میانهی کار قدری استراحت کند، شاهد التماسهای قربانیاش باشد، حتی دچار تردید شود و باز به کارش ادامه دهد؛ و اینهمه رسیدن به صحنهی پایانی را نفسگیرتر میکند. انتخاب فصل کارناوالْ تصور دلقکی که با لباس رنگارنگ و زنگولههای روی کلاهش با شیطان همراه شده را باورپذیر و طنز تصویری این صحنه در تقابل با صحنهی آخر، کوبندگی پایانبندی را دوچندان میکند.
در پایان داستان نویسنده هیچ نشانهی آشکاری برای پشیمانی مونترهسور نمیآورد. گرچه اعتراف او پیش شاهدی که هویتش برای خواننده آشکار نمیشود این خیال را در ذهن میآورد که شاید او برای فرار از عذابوجدانی که گریبانش را گرفته تن به این اعتراف داده، اما از چشماندازی دیگر، عدم تأکید آلن پو بر عذابوجدان یا پشیمانی مونترهسور نشانگر این است که او بیش از نمایش سرنوشت شخصیتهای داستانش، بر نمایاندن زشتی عمل و تاریکی وجود آنها تمرکز دارد؛ همان چیزی که سبب تأثیرگذاری داستانهایش بر خوانندگان و ماندگاری آثارش در عرصهی ادبیات داستانی شده.
۱. The Cask of Amontillado (1846).
۲. Edgar Allan Poe (1809-1849).