کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

ابرمرد خیالی؛ طبل توخالی

26 می 2024

نویسنده: کاوه سلطان‌زاده
جمع‌خوانی داستان کوتاه «زندگی پنهان والتر میتی1»، نوشته‌ی جیمز تربر2


داستان کوتاه «زندگی پنهان والتر میتی» با نگاهی طنزآمیز به روابط اجتماعی مردهای اوایل قرن بیستم و گرایش انسان به فرار از واقعیت می‌پردازد. نویسنده واقعیت غم‌انگیز زندگی میتی را روبه‌روی خیال‌پردازی‌های ابرانسانی‌اش می‌گذارد. او از کلیشه‌ی شوهر توسری‌خور و همسر سلطه‌گر استفاده می‌کند، که چهره‌هایی رایج در نوشته‌ها و طراحی‌های تربر هستند؛ هرچند خیال‌پردازی‌های شخصیت اصلی تنها برای رفتارهای نامناسب همسرش با او نیست. داستان به‌شیوه‌ی آغازازمیانه شروع می‌شود و با زاویه‌دید سوم‌شخص خواننده را دقیقاً در میانه‌ی یکی از رؤیاهای والتر میتی قرار می‌دهد. او در نقش فرمانده‌ی نیروی دریایی‌ای نقش‌آفرینی می‌کند که هواپیمایش در توفانی وحشتناک گیر افتاده. میتی قهرمانانه و باجرئت هواپیما را ازمیان توفان عبور می‌دهد. خدمه او را تحسین می‌کنند و باخوشحالی دستوراتش را می‌پذیرند و ایمان کامل دارند که او آن‌ها را نجات خواهد داد. ناگهان همسرش مثل اجل معلق، خیال‌پردازیش را از بین می‌برد و با گفتن «این‌قدر تند نرو! خیلی داری تند می‌ری! مگه سر می‌بری؟» او را به واقعیت بازمی‌گرداند. به‌این‌ترتیب داستان دو تضاد اصلی خود را به خواننده نشان می‌دهد: اولی زندگی مخفی و فوق‌العاده‌ی میتی در مقابل زندگی واقعی و تلخ اوست. این الگو درطول داستان تکرار می‌شود و مخاطب نیز مانند شخصیت اصلی بین فانتزی و واقعیت در نوسان قرار می‌گیرد. و دومی، قهرمان بودن میتی در داستان درمقابل همسرش که به‌نوعی نقش ضدقهرمان را ایفا می‌کند. پس از این سرزنش، خانم میتی احساس می‌کند والتر مشکلی دارد، اما به‌گمانش این مشکل چیزی فیزیکی است تا ذهنی یا احساسی؛ زیرا میتی زندگی مخفی خود را برای خود نگه داشته و جرئت ندارد آن را با همسرش در میان بگذارد.
عمل پیش‌برنده‌ی داستانی، از شهر شروع می‌شود و شامل مجموعه‌‌وظایفی است که زن بر عهده‌ی والتر گذاشته. او انجام این وظیفه‌ها را با رؤیاهای هیجان‌انگیز مشابهی درهم می‌آمیزد. هنگامی‌ که جلوِ آرایشگاه از همسرش جدا می‌شود، زن به او یادآوری می‌کند که گالش بخرد و دستکش بپوشد. او با میتی مانند کودک رفتار می‌کند و به او می‌گوید که چی بخرد، چه بپوشد و با چه سرعتی رانندگی کند. وقتی مرد کوچک‌ترین مقاومتی نشان می‌دهد، همسرش او را تحقیر می‌کند و باطعنه یادآور می‌شود «تو که دیگه جوون نیستی». میتی وقتی از جلوِ بیمارستانی می‌گذرد، وارد فانتزی بعدی خود می‌شود که درامی بیمارستانی است. این فانتزی به‌دنبال حرف خانم میتی مبنی‌بر این‌که والتر باید دکتر رنشاو را ببیند، شروع می‌شود و با رد شدنش از جلوِ بیمارستان شکل می‌گیرد. این‌جا احساس ناتوانی و عدم استقلال است که او را به‌سمت خیال سوق می‌دهد. او که در واقعیت سطح اجتماعی خود را بسیار پایین‌تر از یک پزشک می‌داند، در خیالش از احترام و تحسین پزشکان دیگر برخوردار است و سرنوشت یک بیمار مهم را در دست‌های توانمند خود می‌بیند و حتی دستگاه بیمارستانی معیوبی را فقط به‌کمک خودنویسی تعمیر می‌کند. نویسنده به‌خوبی در این‌جا با استفاده از یک وسیله‌ی بی‌ربط نشان می‌دهد قهرمان خیال‌پرداز داستان، تصور درست و دقیقی از کاری که قرار است در خیالش انجام دهد ندارد. همان‌طورکه او والتر میتی را به‌عنوان خلبانی کارکشته، در خیال‌پردازی شروع داستان، وامی‌دارد تا «جلو [برود] و یک ردیف دکمه‌ی پیچیده را [بچرخاند]»، این ‌بار هم خودنویس را تبدیل به وسیله‌ای می‌کند تا نشان دهد شخصیت اصلی داستان چیزی جز طبلی توخالی نیست.
والتر میتی که مشتاق اقتدار و تحسین زیاد است، بار دیگر و این ‌بار با فریاد مأمور پارکینگ از رؤیایش بیرون می‌آید. مرد ماشین میتی را با «مهارتی جسورانه» برایش پارک می‌کند. این کار مأمور پارکینگ خاطره‌ای را در ذهن میتی زنده می‌کند که در آن ناتوانی‌اش در باز کردن زنجیرچرخ ماشین خودش، منجر ‌به کمک راننده‌ی جوان یک کامیون یدک‌کش به او شده بوده. میتی احساس ناتوانی می‌کند، زیرا هر دو مرد با ماشین او بسیار راحت‌تر از خودش کار می‌کنند. کمی بعد، وقتی میتی در پیاده‌رو قدم می‌زند، روزنامه‌فروشی اخبار محاکمه‌ی واتربری را فریاد می‌زند. این صدا میتی را به‌سمت فانتزی بعدی‌اش هدایت می‌کند؛ یعنی درام دادگاه. او پس از تجربه‌اش با مأمور پارکینگ و به یاد آوردن خاطره‌ی زنجیرچرخ، اکنون آرزوی جوانمردی و مهارت دارد و هر دوِ این آرزوها را با مردانگی یکی می‌داند و درمقابل حس بی‌کفایتی‌اش، به رؤیایی دیگر گریز می‌زند. میتی به‌عنوان متهم به قتل، در محاکمه‌ای در دادگاه، باآرامش با دادستان تهاجمی روبه‌رو می‌شود. وقتی والتر درمورد مهارت بی‌نظیرش در استفاده از سلاح‌های گرم لاف می‌زند، «در سالن دادگاه قشقرقی به پا [می‌شود]». او برای نشان دادن جوانمردی و جذابیت خود، از یک زن جوان دوست‌داشتنی دفاع می‌کند و زن در آغوش او می‌افتد. اما با گفتن «بیسکویت توله‌سگ»، چیزی که همسرش دستور خریدش را داده، از این رؤیا بیرون می‌آید. زنی که از آن‌جا رد می‌شود، پریدن این حرف را از دهان میتی مضحک می‌بیند و به او می‌خندد. او در تضاد با زن‌های فانتزی‌های میتی است. والتر میتی در زندگی پنهانی‌اش خود را مردی جذاب برای زن‌ها می‌بیند، اما واقعیت جور دیگری ا‌ست. انجام خرده‌فرمایش‌ها تکمیل می‌شود و میتی دوباره تسلیم بودنش را به همسرش نشان می‌دهد. اوست که باید منتظر زن در محل قرار ملاقات‌شان باشد، نه برعکس. دراین‌هنگام مقاله‌ای در یک مجله، می‌تی را وامی‌دارد تا درباره‌ی خود به‌عنوان خلبان جنگ‌جهانی اول خیال‌پردازی کند. شجاعت او در داوطلب شدن برای انجام مأموریتی غیرممکن به نمایش گذاشته می‌شود. هم در این‌جا و هم در اولین رؤیا، میتی در فانتزی‌اش مانند یک قهرمان نظامی پرزرق‌وبرق فیلم‌های هالیوودی است.
وقتی سروکله‌ی خانم میتی پیدا می‌شود، با دست زدن به میتی، او را از دنیای خیال بیرون می‌آورد و متهمش می‌کند که از دید زن پنهان شده. میتی درحالی‌که سرزنش می‌شود، از دهانش می‌پرد که: «حلقه‌ی محاصره تنگ‌تر می‌شه.» این جمله‌ی کلیدی والتر میتی نشان می‌دهد که زندگی برایش همچون صحنه‌ی نبردی است که او را از همه‌طرف احاطه کرده. او در مقابل امرونهی‌های نامحترمانه‌ی زن، محتاطانه رودررویش می‌ایستد و پاسخ می‌دهد: «داشتم فکر می‌کردم، هیچ به خاطرت رسیده که من هم گاهی فکر می‌کنم؟» این کلمات بیانگر یک ناامیدی اساسی‌اند. همسرش نه او را درک می‌کند و نه قدمی در این جهت برمی‌دارد. از این‌ نقطه است که خیال و واقعیت درهم می‌آمیزند. او مانند خلبانی در جنگ‌جهانی اول، درحال پرواز در یک قلمرو خطرناک است و متأسفانه، بمبش دود می‌شود، زیرا خانم میتی بی‌حوصله و بی‌توجه است. او به‌جای پرداختن به احساسات شوهرش، با حالتی بی‌تفاوت و لحنی تحقیرآمیز می‌گوید: «وقتی تو رو خونه بردم باید برات درجه بذارم ببینم تب نداشته باشی.» زن فکر می‌کند والتر باید بیمار باشد تا بتواند به این شکل با او صحبت کند. به ‌نظر می‌رسد که خانم میتی نمی‌تواند تشخیص دهد شکایت میتی نشان‌دهنده‌ی نارضایتی او از نحوه‌ی رفتار همسرش با اوست. او خواسته‌های مرد را نادیده می‌گیرد.
در پایان‌بندی داستان، وقتی زن و مرد پیاده به‌سمت ماشین‌شان می‌روند، خانم میتی به والتر دستور می‌دهد که بیرون فروشگاهی منتظر بماند تا او چیزی را که یادش آمده بخرد؛ گویی والتر سگی است که اجازه‌ی ورود به مغازه را ندارند. وقتی او بیرون از فروشگاه به دیوار تکیه می‌دهد و سیگار می‌کشد، باران شروع به باریدن می‌کند؛ انگار طبیعت هم علیه اوست. این‌جا باز واقعیت و خیال درهم می‌آمیزند. والتر خود را یک زندانی می‌بیند که جلوِ جوخه‌ی آتش قرار گرفته و چشم‌بندش را رد می‌کند. این فانتزی منعکس‌کننده‌ی واقعیت موجود در صحنه است. میتی که بیرون زیر باران منتظر مانده، احساس می‌کند در زندگی خود زندانی است و نمی‌تواند فرار کند. تنها راهش گریز به خیال است که در آن می‌تواند شجاعانه با پایان زندگی نکبت‌بارش روبه‌رو شود. آخرین کلماتی که نویسنده برای توصیف میتی به‌ کار می‌برد «شکست‌ناپذیر و مرموز (غیرقابل‌درک)» است. او در واقعیت احساس شکست‌‌خوردگی می‌کند، زیرا وقایع روز او را به این نتیجه رسانده که در تغییر وضعیتش ناتوان است و غیرقابل‌درک است، زیرا هیچ‌کس هیچ تلاشی برای فهمیدن او نمی‌کند؛ بااین‌حال دست‌کم در رؤیاهایش می‌تواند شجاعانه با پایان خود روبرو شود و احساس شکست‌ناپذیری کند. او می‌تواند مرموز و غیرقابل‌درک باشد، زیرا خودش می‌خواهد. داستان همان‌طورکه شروع می‌شود، در خیال شخصیت اصلی به ‌پایان می‌رسد: «در زندگی پنهانی والتر می‌تی»؛ تنها جایی ‌که او می‌تواند قهرمان باشد. همه‌ی چیزهایی را که او در واقعیت از آن‌ها بی‌بهره است، در خیال خود دارد و هرچه کمبودهایش در دنیای واقعی افزایش می‌یابد، در دنیای فانتزی‌اش بیشتر به ابرمرد خیالی‌اش نزدیک می‌شود.


1. The Secret Life of Walter Mitty (1939).
2. James Thurber (1894-1961).

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, زندگی پنهان والتر میتی - جیمز تربر, کارگاه داستان دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, جیمز تربر, داستان غیرایرانی, داستان کوتاه, زندگی پنهان والتر میتی, کارگاه داستان‌نویسی

تازه ها

ساختار سیال یا مغشوش؟ تحلیل و نقد ساختاری روان‌شناختی داستان «شام شب عید»

«شام شب عید» با دسر کابوس و خیال هم مزه نداشت

یک روز فشرده

مردی در آستانه‌ی فصلی سبز

دلبستگی و رنج

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد