کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

چرخش دوربین به‌سبک همینگوی

6 جولای 2024

نویسنده: کاوه سلطان‌زاده
جمع‌خوانی داستان کوتاه «آدمکش‌ها1»، نوشته‌ی ارنست همینگوی2


«آدمکش‌ها» هم مثل بسیاری از داستان‌های همینگوی با زاویه‌دید سوم‌شخص و دیالوگ‌محور نوشته شده. استفاده‌ی دقیق و به‌جا از گفت‌وگو به‌خوبی به ساختن فضای ملتهب و پر از تعلیق کمک کرده و شخصیت‌پردازی درخشانی ساخته. نویسنده در این داستان هم، درون ذهن شخصیت‌ها نمی‌رود، تا به آن‌ها اجازه‌ی قضاوتگری و ارائه‌ی دیدگاه شخصی در روایت ندهد. وصل شدن صحنه‌ها با سه‌چهار جمله‌ی کوتاه تمهید بسیار خوبی است برای انتقال حس‌وحال وضعیت و موقعیت.
نکته‌ی قابل‌توجه دیگر شیوه‌ی چرخش زاویه‌دید است. از ابتدای داستان، بعد از این‌که دو مرد وارد غذاخوری می‌شوند، ما با جورج همراه می‌شویم. هرچه را که او می‌بیند و می‌شنود، می‌خوانیم و تا وقتی جورج وارد آشپزخانه نشده، نویسنده تصویری از آن‌جا نمی‌دهد. بعد از این‌که دو مرد از غذاخوری بیرون می‌روند، این جورج است که با نگاهش آن‌ها را بدرقه می‌کند و سپس به آشپزخانه می‌رود تا سام آشپز و نیک را آزاد کند. این‌جاست که نویسنده باظرافت، بذری را که پیش‌تر با حوله در داستان کاشته به‌ کار می‌گیرد: «نیک بلند شد ایستاد. هیچ‌گاه حوله‌ای در دهانش فرونکرده بودند.» از این‌جا به بعد ما با نیک همراه می‌شویم که به مسافرخانه می‌رود تا آقای اندرسن را از خطر آگاه کند و به غذاخوری برگردد. نویسنده با این تمهید خواننده را نه‌تنها با نیک، بلکه با مسئله‌ای که در ذهنش شکل می‌گیرد همراه می‌کند؛ مسئله‌ای که حرف اصلی داستان هم هست.
او در جریان روایت به ‌نوعی بلوغ می‌رسد که باعث می‌شود در پایان تصمیم بگیرد از آن شهر برای همیشه برود؛ شهری که در آن همه دچار نوعی بی‌تفاوتی هستند، نه ساعت روی دیوار غذاخوری را تنظیم می‌کنند، نه هیچ‌کدام‎شان جز نیک سعی دارند اندرسن را از خطر مرگ آگاه کنند؛ گویی تمام شهر زیر لایه‌ای از خاکستر بی‌عملی دفن شده و آدم‌هایش فقط در فکر خودشان و موقعیت‌شان هستند؛ همان‌طورکه آقای اندرسن هم تلاشی برای نجات خود نمی‌کند. انگار این شهر پایان دنیاست؛ جایی که زندگی در آن چنان بی‌روح است که انگیزه‌ی تغییری به اهالی‌اش نمی‌دهد. بدون این چرخش، ما گفت‌وگوها و اطلاعات مهم و تنش‌سازی را از داستان از دست می‌دادیم.
شخصیت‌پردازی دقیق در قالب دیالوگ و شرح کوتاهی از صحنه‌ها شکل می‌گیرد و به‌تدریج خواننده را با تک‌تک شخصیت‌ها آشنا می‌کند. این آشنایی تا انتهای داستان ادامه دارد و با تصمیم نیک و پاسخ جورج تکمیل می‌شود. دو مردی که قرار است آقای اندرسن را بکشند زمخت و خشن، بی‌ادب، سلطه‌جو و مصممند و نگاهی از بالابه‌پایین ــ از دریچه‌ی زور و قدرت ــ نسبت به بقیه دارند. تصویر خروج‌شان از کافه همراه با تصویرهای قبلی از سرووضع و پوشش‌شان، حسی از نمایشی برنامه‌ریزی‌شده را به خواننده می‌دهد؛ به‌شکلی که ما در پایان، بی‌که خونی دیده باشیم مطمئنیم کار آقای اندرسن تمام است.
جورج کافه‌چی، سام آشپز، نیک و آقای اندرسن نماینده‌ی شکل‌های مختلفی از تفکر جامعه‌اند. آشپز بابت موقعیت اجتماعی یعنی سیاهپوست بودنش، از انجام هر حرکتی می‌ترسد و حتی ترجیح می‌دهد حرف‌های نیک را پس از بازگشت از مهمان‌خانه نشنود. جورج سرش توی کار خودش است و کاری بیشتر از پیشنهاد به نیک برای خبر دادن به آقای اندرسن انجام نمی‌دهد. او هم اهل عمل و تغییر نیست. چراکه اگر بود، دست‌کم ساعت دیواری را تنظیم می‌کرد. تنها نیک است که درمقابل بی‌عملی می‌ایستد و حتی آن‌جا که می‌بیند آقای اندرسن دست از تلاش برای نجات خود کشیده، اصرار دارد راهی پیدا کند. اما بوکسور کهنه‌کار واداده و خسته است و انگیزه‌ای برای نجات خود ندارد.
داستان مثل یک فیلم سینمایی جنایی با تعلیق شروع می‌شود و این تعلیق تا پایان خواننده را درگیر می‌کند. حسی که صحنه‌ی اول به خواننده می‌دهد، شبیه سکانسی از فیلم است. دوربین در سینما فقط تماشاگر است؛ راوی سوم‌شخص ناظری که نمی‌تواند در ماجرا دخل‌وتصرفی داشته باشد و همینگوی این توانایی را دارد که در داستان‌هایش این زاویه‌دید را به بهترین شکل شبیه‌سازی کند و از آن برای ساختن لایه‌های معنایی مختلفی در داستان بهره بگیرد.


1. The Killers (1927).
2. Ernest Miller Hemingway (1899-1961).

گروه‌ها: آدمکش‌ها - ارنست همینگوی, اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان دسته‌‌ها: آدمکش‌ها, ارنست همینگوی, جمع‌خوانی, داستان غیرایرانی, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی

تازه ها

برای اولین و هزارمین‌‌ بار

زنی که پرواز را دوست داشت

تعلیق در خلأ؛ چرا داستان «گم شدن یک آدم متوسط» ناتمام می‌ماند؟

ساختار سیال یا مغشوش؟ تحلیل و نقد ساختاری روان‌شناختی داستان «شام شب عید»

«شام شب عید» با دسر کابوس و خیال هم مزه نداشت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد