کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

من چه گویم که غریب است دلم در وطنم

۲۳ تیر ۱۴۰۳

نویسنده: پرستو جوزانی
جمع‌خوانی داستان کوتاه «داوری»، نوشته‌ی فرانتس کافکا


«صبح یک روز تعطیل از روزهاي زیباي بهار بود.» داستان «داوري» با این جمله آغاز مي‌‌شود. اگر بدانیم که نویسنده‌‌ی داستان فرانتس کافکاست، فوري درمي‌یابیم نباید از این آغاز ساده بگذریم؛ چراکه کافکا نویسنده‌‌ی آغازهاي درخشان است و همین‌‌طور نویسنده‌‌ی دنباله‌‌هاي نامنتظر. شاید از همین‌‌روست که داستان‌‌هاي کافکا در وهله‌‌ي نخست باعث گیجي و سردرگمي خواننده مي‌‌شوند. خواننده با چیزي شگفت روبه‌‌رو مي‌‌شود که به جهان منطق او بي‌‌اعتناست. او در هر رویداد قواعد خودش را وضع مي‌‌کند و پیش مي‌‌رود و صدالبته خواننده را در این جهان ناآشنا به دنبال خود مي‌‌کشاند. براي ورود به جهان کافکا شرط لازم پذیرش منطقي ا‌‌ست که منطبق بر روابط پیشیني علي‌‌ومعلولي نیست و این خصیصه‌‌ي آثار پست‌‌مدرن است؛ درواقع جهان کافکا برپایه‌‌ي منطقي رازآمیز بنا شده که بیشتر با معني دروني داستان منطبق است. پس براي لذت بردن از این جهان اول باید از آن رازگشایي کرد. درعوض این کنکاش آنچه نصیب خواننده مي‌‌شود، شبکه‌‌‌‌اي شگفت و به‌‌هم‌‌پیوسته از عناصر است که مثل تاروپود درهم‌تنیده و لایه‌‌ي معنایي داستان را مي‌‌سازند.
در آن صبح زیباي بهاري که ذکرش رفت، کافکا به ردیف خانه‌‌هاي کوچک و فلاکت‌‌بار اشاره مي‌‌کند و باز برمي‌‌گردد به سبزي چشم‌‌نواز تپه‌‌ها و نامه‌‌اي که آرام و رؤیاانگیز در پاکتي جا گرفته تا فرستاده شود براي دوستي در غربت. از همین‌‌جا بذرهاي درخشان معنی خواننده را به درون مي‌‌کشند: چه‌‌ کسي در میهن است و چه ‌‌کسي در غربت؟ میهن جایي ا‌‌ست که زبان، خاک، فرهنگ و تمام تعلقات یک فرد را در خود جمع کرده؛ همان مکان و موقعیتي که انسان در آن احساس تعلق مي‌‌کند. و غربت اشاره به موقعیتي دارد که فاقد تمام این‌‌هاست. با خوانشي روانکاوانه مي‌‌توان دو دوست را دو بخش از روان آدمي یا دو ساحت از وجود او تصور کرد و از این دریچه وارد جهان معنایي داستان شد. بخشي از روان گئورگ بِندِمَن که در میهن است براي بخش دیگري نامه مي‌‌نویسد که در تبعید است و بیهوده خودش را در کشور بیگانه از پا انداخته و آشکارا به بیراهه رفته. اما نمي‌‌شود به او اندرز داد که برگردد، چون از کجا معلوم که در میهنش به موفقیت دست پیدا کند؟ همان‌‌طورکه در پایان داستان هم مي‌‌بینیم آن‌‌که در میهن است محکوم به مرگ مي‌‌شود. پس گئورگ همواره به دوست تبعیدي خود دروغ مي‌‌گوید. او فقط اراجیف پیش‌‌پاافتاده را براي دوستش بازگو مي‌‌کند، اما از نامزدي خودش و از موفقیت‌‌هاي مالي و کاري‌‌اش چیزي به او نمي‌‌گوید تا او را مجبور به بازگشت نکند؛ به‌‌عبارتي، عمداً خوشي‌‌ها را به او منتقل نمي‌‌کند. این همان عذاب‌‌‌‌وجداني‌‌ است که انسان، وقتي در موقعیت دلخواهش ــ میهن رواني ــ مستقر شد، همواره آن را تجربه مي‌‌کند و همان دروغي ا‌‌ست که به خود مي‌‌گوید، وقتي قرار است شادي تام را از انتخاب خود بچشد. این خاصیت از امر انتخاب جدایي‌‌ناپذیر است.
انتخاب در ذات خود ترک کردن تمام چیزهایي را به همراه دارد که انتخاب نشده‌‌اند و عذاب‌‌‌وجدان تمام چیزهایي که ترک‌‌شان کرده‌‌ایم (در داستان پدر محتاجِ‌مراقبت) تا به خواسته‌‌ی خود بپردازیم (در داستان ازدواج با زن دلخواه) باعث مي‌‌شود که مدام بخشي از روان ما درحال کتمان شادي و دروغ گفتن به آن بخش تبعیدي باشد. پدر این عذاب را نمایندگي مي‌‌کند؛ پدري که ابتدا در اتاقي تاریک نشسته و به صبحانه‌‌اش نوک مي‌‌زند تا میل به نگهداري و مراقبت را در گئورگ بیدار کند. به‌‌محض این‌‌که این میل بیدار مي‌‌شود، پدر تبدیل به نیروي قهاري مي‌‌شود که حکم نهایي را می‌دهد و گئورگ را به مرگ محکوم مي‌‌کند. پدر در نسبت با انسان انتخابگر نماینده‌ی تمام چیزهايي است که انتخاب نشده‌‌ یا کنار گذاشته شده‌‌اند. اما کاغذ و قلم همواره در دستش باقي مي‌‌ماند و اوست که خبرها را به دوست تبعیدي مي‌‌رساند؛ دوستي که فرزند دلخواه پدر است. ‌‌چنین است که درنهایت انسان انتخابگر یا انسان ساکن در میهن رواني خود محکوم به مرگ می‌شود؛ به‌‌عبارتي حتي اگر انسان با تبعید بخشي از وجود خود آزادي انتخاب را تجربه کند و در میهن رواني خود ساکن شود، هرگز نمي‌‌تواند لذت تام این انتخاب را تجربه کند، چراکه قلم و کاغذ همواره در دست پدر است و این شادي محکوم به مرگ. با این خوانش مي‌‌شود فهمید که چرا کافکا آن خانه‌‌هاي فلاکت‌‌بار را در دل ساحلي رؤیایي نشانده است.

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, داوری - فرانتس کافکا, کارگاه داستان دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, داستان غیرایرانی, داستان کوتاه, داوری, فرانتس کافکا, کارگاه داستان‌نویسی

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد