کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

بار امانت

۲۰ مرداد ۱۴۰۳

نویسنده: الهه روحی
جمع‌خوانی داستان کوتاه «خواهرها۱»، نوشته‌ی جیمز جویس۲


«خواهرها» اولین داستان از مجموعه‌ی «دوبلینی‌ها» نوشته‌ی جیمز جویس است که برای نخستین بار در سال ۱۹۱۴ منتشر شد. جویس هوشمندانه در این داستان از راوی اول‌شخص نوجوان استفاده کرده و با این تکنیک توانسته ما را وارد فضای ذهن مشوش و آشفته‌ی نسل جوان کند؛ نسلی که بین سنت و مدرنیته مردد است و در پی راه درست می‌گردد. داستان با توصیف فضایی گوتیک آغاز می‌شود. شب و تاریکی، محتضری که سکته‌ی سوم را از سر گذرانده و دیگر امیدی به زنده ماندنش نیست و راوی کم‌سن‌و‌سالی که شب‌های پیاپی است در تاریکی چشم به پنجره دوخته تا ببیند سایه‌ی دو شمع بر روی پرده‌ی تاریک می‌اُفتد یا نه، همه‌وهمه، ذهن مخاطب را آماده‌ی فضایی غیرمعمول می‌کند.
درطول روایت عمل داستانی زیادی نمی‌بینیم. کل داستان در ذهن راوی می‌گذرد و با دیالوگ‌ها پیش می‌رود؛ ولی آنچه «خواهرها» را اثری خاص و ماندگار کرده دیالوگ‌ها و کلمه‌هایی نیست که نوشته شده؛ بلکه آن‌هایی است که نوشته نشده‌اند. به این دیالوگ کاترپیره دقت کنید: «نه، نمی‌گویم که دقیقاً… این‌طور بود. اما یک چیز عجیب… یک چیز غیر‌طبیعی در وجودش بود. عقیده‌ی مرا خواسته باشید…» من مخاطب هم با شنیدن این دیالوگ‌ها، همراه راوی نوجوان داستان صد‌ها سؤال در ذهنم نقش می‌بندد. درمورد کشیش چه چیز عجیبی وجود دارد؟ کاترِ پیر چه می‌داند که نمی‌گوید؟ و سؤال‌های دیگری که هیچ‌کدام دقیق جواب داده نمی‌شود. اولین پاسخی که به ذهن مخاطب می‌رسد این است که شاید راوی توسط کشیش مورد آزارواذیت قرار گرفته، اما با ادامه‌ی روایت و وارد شدن به فضای ذهن راوی می‌فهمیم که حدس ما اشتباه بوده. راوی از پدر روحانی خیلی چیز‌ها یاد گرفته؛ از مراسم دینی گرفته تا تلفظ صحیح زبان لاتین، کشیش او را با ناپلئون و سرداب‌هایش آشنا کرده و حتی گاهی نظرش را هم می‌پرسیده و اگر راوی جواب پرسشی را ناقص و ابلهانه می‌داده با خنده‌ و سر تکان دادن از اشتباهش چشم‌پوشی می‌کرده. پس چه چیزی در پدرفلین است که او را غیر‌طبیعی و عجیب می‌کند؟ چرا راوی در رؤیا چهره‌ی پدر را کریه می‌بیند؟ چرا بااین‌که کشیش را دوست دارد، ولی از مرگش احساس آزادی می‌کند؟ و این احساس‌های متناقض هم راوی را گیج می‌کند و هم مخاطب را.
واقعیت این است که راوی با مرگ کشیش خودش را از قید‌و‌بند‌های مراسم‌های مذهبی رها می‌بیند؛ مراسمی که به‌نظرش دشوار بوده و حتی فکر می‌کرده چطور کسی جرئت می‌کند اجرای آن را بر عهده بگیرد. درعین‌حال عذاب‌وجدان هم دارد. او حس می‌کند با این حس رهایی، به معلم و استاد خود خیانت کرده؛ اما اشتباه می‌کند و خیانتی در کار نیست. خواهر‌های کشیش هستند که او را متوجه این اشتباه می‌کنند. پسرک از لا‌به‌لای گفت‌وگوی آن‌ها می‌فهمد که پدرفلین هم یک‌جاهایی کارش می‌لنگیده، کتاب دعایش را روی زمین می‌انداخته و می‌خوابیده و آرزویش این بوده که با کالسکه‌های جدید به هوا‌خوری برود. برای پدر روحانی که روزگاری کشیش کلیسای سنت‌کاترین بوده هم وظایف کشیشی سنگینی داشته، حتی خواهرهایش او را شبی در عبادتگاه کلیسا درحال اعتراف به گناه‌هایش دیده‌ بوده‌اند. پسرک که گویی از آسمان به زمین می‌افتد، خیالش راحت می‌شود و برایش آن بتی که از پدر ساخته بوده، می‌شکند. دیالوگ آخر خواهرالیزا ضربه‌ی آخر است: سنت چندان هم کامل نیست. می‌تواند یک‌جاهایی بلنگد. حالا پسرک می‌تواند با خیال راحت بار امانتی را که سنت بر دوشش گذاشته بوده، زمین بگذارد و زندگی را تجربه کند.


۱. The Sisters (1914).
۲. James Joyce (1882-1941).

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, خواهرها – جیمز جویس, کارگاه داستان دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, جیمز جویس, خواهرها, داستان غیرایرانی, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی

تازه ها

وقتی ادبیات به دیدار نقاشی می‌رود

غولی در این چراغ نیست.

جعبه‌ی پاندورا

مهم‌ترین آرزویت را بگو، برآورده می‌شود

پنجره‌ای رو به فلسفه‌ی زندگی

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد