کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

عدم قطعیت در روایت

۲۰ مرداد ۱۴۰۳

نویسنده: کاوه سلطان‌زاده
جمع‌خوانی داستان کوتاه «خواهرها۱»، نوشته‌ی جیمز جویس۲


داستان «خواهرها» درظاهر از نگاه پسری نوجوان ماجرای مرگ کشیش‌فلین را روایت می‌کند، اما درواقع مواجهه‌ی او با مرگ پدر‌فلین، تصویر متفاوتی از حقیقت را برای پسر آشکار می‌کند. درگذشت پدرفلین تأثیر شدیدی بر راوی می‌گذارد، زیرا پدرفلین مربی یا به‌نوعی مراد او بوده؛ بااین‌حال خواننده تشخیص می‌دهد رابطه‌ی آن‌ها جنبه‌ای ناراحت‌کننده نیز داشته که راوی قادر به درک کامل آن نیست. «خواهرها» اولین داستان در مجموعه‌ی «دوبلینی‌ها»ست و بسیاری از موضوعات کلیدی مجموعه مانند مذهب، فلج، حافظه و تأثیر و تسلط مردگان بر زندگان را پایه‌گذاری می‌کند. داستان با تصویری از یک شهروند دوبلینی شروع می‌شود که هر شب از پنجره به بیرون نگاه می‌کند و به یک معضل می‌اندیشد. مشابه این تصویر که بازهم در مجموعه دیده می‌شود، در این‌جا اهمیت ویژه‌ای دارد. «خواهرها» یکی از سه داستانی است که در این مجموعه با زاویه‌دید اول‌شخص روایت می‌شود. مثل دو داستان دیگر، «برخورد» و «عربی»، راوی هرگز نام خود را فاش نمی‌کند و به‌ندرت در گفت‌وگوها مشارکت دارد. تصویر پنجره در پاراگراف اول بیشتر حس مشاهده‌گری آرام و جداازبقیه را می‌دهد که به‌نوعی در داستان‌های بعدی مجموعه نیز تکرار می‌شود. جویس ازطریق این تکنیک روایی نشان می‌دهد که راوی اول‌شخص هم می‌تواند مشاهده‌گر (ناظر) باشد. حتی این امکان وجود دارد که یک فرد، زندگی خود را ازبیرون مشاهده کند. راوی به پنجره‌ی پدرفلین نگاه می‌کند. او به‌ دنبال دو شمع می‌گردد که وقتی روشن شوند نشان‌دهنده‌ی مردن پدرفلین خواهند بود. پدرفلین به‌تازگی بر اثر سکته‌ی سومش فلج شده و راوی هم‌زمان از فکر به مرگ قریب‌الوقوع او هم مضطرب و هم خوشحال است. او از این حس دوگانه گیج است و نمی‌داند چرا چنین احساسی دارد. این لحظه‌ی ابهام در آغاز، زمینه را برای داستانی فراهم می‌کند که جویس در آن مثل بقیه‌ی آثارش اطلاعات را به‌شکلی در اختیار خواننده قرار می‌دهد تا در او شکی درمورد روابط شخصیت‌هایش ایجاد کند. در این‌جا هم اطلاعات هرگز به اندازه‌ای نیست که خواننده را درمورد رابطه‌ی پدرفلین و راوی به قطعیت برساند.
یکی از دوستان خانوادگی به‌نام کاترپیره که برای شام آمده، خبر درگذشت پدرفلین را می‌دهد. قبل از این‌که راوی از مرگ کشیش خبردار شود، می‌شنود که کاترپیره می‌گوید: «نه، نمی‌گویم که دقیقاً… این‌طور بود. اما یک چیز عجیب بود… یک چیز غیرطبیعی در وجودش بود. عقیده‌ی مرا خواسته باشید…» اگرچه نامی به میان نمی‌آید، اما خواننده می‌تواند تصور کند که او درمورد پدرفلین و عادت‌های پنهانی‌اش صحبت می‌کند. راوی از کاترپیره خوشش نمی‌آید. او به‌خوبی می‌داند که همه می‌خواهند عکس‌العملش را ببینند، بنابراین تلاش می‌کند بی‌تفاوت به نظر برسد و در سکوت غذایش را می‌خورد. جمله‌های نصفه‌نیمه‌ی کاترپیره پرسش‌هایی را در ذهن او ایجاد می‌کند که درپایان توسط یکی از خواهرها به‌نوعی پاسخ داده می‌شوند.
در شرایط عادی فرض بر این است که شاگرد از مرگ استادش ناراحت شود؛ بااین‌حال خاطره‌ی پدرفلین به‌جای این‌که برای راوی آرامش به ارمغان بیاورد، کابوسش می‌شود. او پس از مرگ پدرفلین به‌جای سوگواری برای کسی که چنین علاقه‌ای به او داشته، احساس آزادی می‌کند. خاطرات او از پدرفلین با لحظات انزجار و لذت آمیخته‌اند. مهم‌ترین مثال زمانی است که پدرفلین در خواب راوی، سعی می‌کند چیزی را برای او اعتراف کند که راوی وقتی از خواب بیدار می‌شود نمی‌تواند از آن سر دربیاورد. این مثالی از ماهیت مبهم حافظه است که به چیزی شوم اشاره می‌کند. خواننده احساس می‌کند پدرفلین یک شخصیت بدخواه است، اما نویسنده هیچ قطعیتی از آن به او نمی‌دهد. راوی به‌همراه زن‌عمویش برای ادای احترام به خانه‌ی متوفی می‌رود و سرانجام با جسد پدرفلین مواجه می‌شود. توجه راوی به جزئیات، وقتی ظاهر او را توصیف می‌کند، به حضور فیزیکی پدرفلین مرتبط است که درطول داستان ادامه دارد و به تجربه‌ی راوی در برخورد با مرگ رنگ‌وبویی تازه می‌بخشد. بااین‌که پدرفلین مرده، راوی همچنان به حضور فیزیکی او فکر می‌کند؛ به‌ویژه به‌شکل عجیب‌وغریبی که در آن زبان فلین روی لبش قرار می‌گرفته. این تصاویر از کسی که مرده، جسمانی بودن مرگ را تداعی می‌کنند. راوی به جسد خیره می‌ماند و متوجه می‌شود که قادر به دعا کردن نیست. او سکوت خود را به گردن سروصدای بیشازحد پس‌زمینه می‌اندازد، اما ناتوانی‌اش در دعا درواقع نشان‌دهنده‌ی قطع ارتباطش با خود پدرفلین و درنتیجه با دین است.
در پایان‌بندی، خواهرهای پدرفلین خاطره‌هایی از آخرین روزهای برادرشان تعریف می‌کنند. این خاطره‌ها، مانند انداختن جام مقدس و خندیدن به‌تنهایی در اتاقک اعتراف، زوال روحی و مذهبی پدرفلین را آشکار می‌کنند. راوی به‌طور قابل‌توجهی در بخش پایانی داستان ساکت است و این سکوت ابهام را برای خواننده افزایش می‌دهد. خواننده می‌فهمد راوی کم‌سن‌وسال داستان همراه با او خاطره‌های پایان زندگی پدرفلین را شنیده و حالا می‌تواند پاسخ پرسش‌هایی را که حرف‌های کاترپیره در ابتدای روایت در ذهنش ایجاد کرده، دریابد. جیمز جویس مثل همیشه خواننده را وامی‌دارد تا خود نتیجه‌ی نهایی را بگیرد.


۱. The Sisters (1914).
۲. James Joyce (1882-1941).

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, خواهرها – جیمز جویس, کارگاه داستان دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, جیمز جویس, خواهرها, داستان غیرایرانی, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی

تازه ها

وقتی ادبیات به دیدار نقاشی می‌رود

غولی در این چراغ نیست.

جعبه‌ی پاندورا

مهم‌ترین آرزویت را بگو، برآورده می‌شود

پنجره‌ای رو به فلسفه‌ی زندگی

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد