کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

و همین لباس زیباست نشان آدمیت

۳ شهریور ۱۴۰۳

نویسنده: الهه روحی
جمع‌خوانی داستان کوتاه «آشنای دست‌ودلباز۱»، نوشته‌ی آنتوان چخوف۲


شخصیت‌های داستان چخوف آدم‌های معمولی‌اند، از جنس همان‌هایی که در اطراف خودمان می‌بینیم. تنها چیزی که آن‌ها را خاص و سرنوشت‌شان را خواندنی می‌کند، نگاه ویژه‌ی چخوف است. او در داستان‌هایش ما را‌ با شخصیت‌های اصلی همراه می‌کند تا هم‌پای آن‌ها حرکت کنیم و از دید‌شان دنیا را ببینیم. در داستان «آشنای دست‌و‌دل‌باز» ما همسفر زن روسپی تنهایی می‌شویم به‌نام ناستاسیای کانافکین. زن از بیمارستان مرخص شده و پولی ندارد، اما بیشتر از آن‌که به فکر جایی برای خوابیدن یا چیزی برای خوردن باشد، نگران لباس و سر‌و‌وضعش است؛ برای این‌که می‌داند بدون لباس مناسب خبری از جای خواب و غذا هم نیست. خواننده با اشاره‌ای کوتاه در داستان متوجه می‌شود که زن گذشته‌ی سختی داشته، احتمالاً رخت‌شوی یا دوزنده‌ی لباس بوده و برای فرار از آن زندگی سخت شخصیت جدیدی را خلق کرده؛ وندای جذاب را. دنیای واندای با ناستاسیا فرق دارد، به نظر خوشبخت می‌آید، جسور و گستاخ است، آشنا‌هایی دارد که برایش مانند ریگ پول خرج می‌کنند، به شوخی‌های بی‌مزه‌ی او می‌خندند و دیگر نباید نگران لقمه‌ای نان یا سقفی برای خواب باشد. زن با لباس ساده‌ای که بعد از بیمارستان به تن دارد نمی‌تواند واندا باشد. با آن ریخت‌و‌قیافه خودش هم خود را بی‌ارزش و شبیه زن‌های خدمتکار می‌بیند و تصور می‌کند نه‌تنها انسان‌ها بلکه اسب‌های کالسکه‌ها و سگ‌ها هم به او می‌خندند؛ پس باید کاری کند تا ظاهرش شبیه آدمیزاد شود و برای این کار احتیاج به لوازمی دارد: بلوز مدروز و کلاه بلند و کفش‌های برنزی. او این‌ لباس‌ها را فقط برای پوشیدن نمی‌خواهد. این لباس‌ها درحقیقت شاه‌کلیدی برای ورود به دنیای واندا هستند. اما مشکل این‌جاست که برای دسترسی به این شاه‌کلید احتیاج به پول دارد. او در هزارتوی ذهنش دنبال آشنایی می‌گردد که به او مبلغی هدیه بدهد و کسی را می‌یابد: دندان‌پزشکی به‌نام فینکل، کسی که شش ماه پیش به او دستبندی هدیه داده بوده.
ناستاسیا بسراغ فینکل می‌رود، ولی اتفاق هولناکی در خانه‌ی دندان‌پزشک منتظرش است؛ اتفاقی که ته‌مانده‌ی جسارتش را از بین می‌برد. در سالن خانه‌ی دکتر زن خودش را در آینه می‌بیند. آدمِ توی آینه هیچ شباهتی به واندای جسور ندارد. ناستاسیا‌ست که برایش شکلک درمی‌آورد و به یادش می‌آورد که او هر کاری هم بکند باز همان رخت‌شوی یا دوزنده‌ی لباس است؛ شخصیتی که تمام تلاشش را کرده بوده تا فراموشش کند زنده می‌شود و به او اجازه نمی‌دهد که در مواجهه با دکترفینکل حرفی از درخواستش بزند، پس به‌دروغ می‌گوید که دندان‌درد دارد. دکتر هم او را نمی‌شناسد؛ گویا زن بدون آن لباس‌های مدروز هیچ است. دکتر حتی دست‌هایش را هم نمی‌شوید و با همان دست‌های کثیف و پُرازتنباکو دهان ناستاسیا را معاینه می‌کند. برای او زن فرقی با همان دندان کرم‌خورده ندارد؛ مزاحمی است که حتی ارزش نگه داشتن ندارد. دکتر دندان را بدون کوچک‌ترین ترحمی می‌کشد تا زود‌تر خودش را از شر این مهمان ناخوانده رها کند. زن مجبور می‌شود تنهااسکناسی را هم که دارد به فینکل بدهد. زن راه می‌افتد. دهانش پر از خون است اما دلش خون‌تر. این ‌بار به فکر لباس نیست؛ به زندگی فلاکت‌بارش فکر می‌کند. به خودش که چون دندان پوسیده‌ای است و دیر یا زود کشیده و دور انداخته می‌شود. ولی چاره چیست؟ او هنوز زنده‌ است و باید زندگی کند. پس دنبال آشنای دیگری می‌گردد تا کلید ورود به دنیای دوست‌داشتنی‌اش را به او بدهد. و او را می‌یابد. این آشنای دست‌و‌دل‌باز کیست و از کجا سر‌و‌کله‌اش پیدا می‌شود، داستان چیزی نمی‌گوید، فقط خواننده را به فردا می‌برد؛ جایی که زن دوباره توانسته لباسی جذاب بپوشد، شکل آدمی یافته و در رستوران رنسانس مهمان تاجر جوانی است. ولی این نگرانی باقی می‌ماند که آیا بار بعد هم می‌تواند آشنایی پیدا کند؟


۱. A Gentleman Friend (1866).
۲. Anton Chekhov (1860-1904).

گروه‌ها: آشنای دست‌ودلباز – آنتوان چخوف, اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان دسته‌‌ها: آشنای دست‌ودلباز, آنتوان چخوف, جمع‌خوانی, داستان غیرایرانی, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد