کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

نور همدلی در شامگاهی تیره

۱۷ شهریور ۱۴۰۳

نویسنده: سمیه لطف‌محمدی
جمع‌خوانی داستان کوتاه «شامگاه۱»، نوشته‌ی جیمز پاردی۲


«شامگاه» داستان شبی است تیره و تاریک؛ شبی بُرا که نه‌تنها در ظاهر از راه رسیده، بلکه در باطن زندگی نیز سر برآورده و نمی‌توان مطمئن بود که گریزی از آن وجود خواهد داشت. مقدمه‌ی این شب سیاه انتظاری کشنده آن‌هم در مهم‌ترین شب زندگی ماهالا است. انتظار او برای برگشتن خواهرش، پلامی، که رفته تا از فرزندش خبر بیاورد. جیمز پاردی شب، انتظار و خبری مهم را در داستانش به‌هم پیوند می‌دهد تا زمینه‌ای بسازد برای آنچه قرار است اتفاق بیفتد. هنوز آفتاب هست، اما تاریکی بر آن غلبه دارد و اجازه نمی‌دهد نور منفذی برای ظهور در خانه پیدا کند. ماهالا ازپیش می‌داند که پسرش قصد برگشت ندارد، اما بازهم دلش نمی‌خواهد واقعیت را بپذیرد و خواهرش را به ‌دنبال او می‌فرستد تا خبر تصمیم فرزند را برایش بیاورد. او حالا در اضطراب و التهاب برگشتن خواهر دست‌وپا می‌زند. جیمز پاردی برای این‌که شخصیت‌های روایتش را بسازد و بپرورد، از آن‌ها حرف نمی‌زند. او مستقیم وارد رابطه‌ی بین آدم‌های داستانش می‌شود و شخصیت‌پردازی روایتش را ازطریق نحوه‌ی ارتباط، نوع رفتار، گفت‌و‌گوها و کنش افراد در این روابط انجام می‌دهد. خواهرها در ارتباطی که باهم دارند جان می‌‌گیرند و هویدا می‌شوند. پسر ماهالا نیز که نه در داستان گفت‌وگویی می‌کند و نه حضور مستقیمی دارد، به‌واسطه‌ی مادر و خاله‌اش به مخاطب شناسانده می‌شود. فضای داستان از آغاز و حتی زمانی که هنوز شب از راه نرسیده گرفته و تاریک است. «درد از دست دادن فرزند در زمان صلح همان درد از دست دادن فرزند در زمان جنگ را دارد.» این جمله از داستان غم عالم را به دل خواننده می‌آورد. گرفتگی فضا، افکار منفی شخصیت و دلهره و نگرانی‌ای که از او ساطع می‌شود، همه‌‌وهمه دست در دست هم می‌دهند تا پیش‌زمینه‌ای برای آمدن شب بسازند. گرمای هوا و آتش‌سوزی نیز عناصری هستند که به این زمینه‌سازی یاری می‌رسانند.
پلامی از راه می‌رسد. او در هوای گرم راهی طولانی را پیاده پیموده؛ پس ماهالا علی‌رغم این‌که انتظار و اضطراب کلافه‌اش کرده، خواهرش را درک می‌کند و ساکت می‌ماند تا برای صحبت کردن آماده شود. ماهالا چیزی را که ازپیش می‌دانسته از زبان خواهر می‌شنود. درحین صحبت، پلامی به یاد کودکی می‌افتد که از دست داده، ‌ناگهان دگرگون می‌شود، با خواهرش هم‌ذات‌پنداری می‌کند و تصویر پسر چهارساله‌‌اش پیش چشم‌هایش جان می‌گیرد. غمی که با از دست دادن فرزند در درون او آتشی زیر خاکستر بوده، اکنون شعله‌ور می‌شود و با تصویری که از فرزندش می‌بیند، نمود پیدا می‌کند. خواهر که فکر می‌کند تنها پسر دنیا پسر خودش بوده و فقط او بوده که مادری کرده، ابتدا پالامی را نمی‌فهمد، اما به‌یک‌باره قدرت درک خواهرش را پیدا می‌کند. این حس اول به‌شکل حسرت بروز پیدا می‌کند. ماهالا آرزو می‌کند کاش فرزند او نیز مرده بود، چراکه بیشتر پسرش را کنارش حس می‌کرد و می‌توانست او را در دل و ذهن خود نگه دارد. درادامه این حسرت متحول شده، ظرفیت بزرگ‌تری پیدا می‌کند و به‌صورت همدلی آشکار می‌شود. تغییر در روایت همین‌جا رخ می‌دهد. ماهالا خواهرش را درک می‌کند و با درک اوست که خود را نیز می‌فهمد و به آرامش می‌رسد. ماهالا حالا دیگر هر دو پسر را در یک کفه‌ی ترازو قرار می‌دهد. او می‌داند که از این‌ پس باید با یاد پسر زنده‌اش ادامه دهد؛ کاری که خواهرش پس از مرگ پسرش انجام داده. و در پایان داستان دیگر خود را تنها مادر دنیا نمی‌بیند، بلکه با فهم شرایط خواهرش انگار که به درک همه‌ی مادران فرزندازدست‌داده رسیده باشد، به شبی نگاه می‌کند که زمانی است ازراه‌رسیده.
شب سنگین، موج‌وار و سهمگین فرا‌رسیده و نشان از حالی دارد که زندگی برای دو خواهر رقم زده. شب آن‌چنان همه‌ی اتاق را پر کرده که ماهالا مطمئن نیست هرگز جایش را به روز بدهد. درست است که قطعیتی به رسیدن روز و روشنایی نیست، اما ازطرف‌دیگر مخاطب به این درک می‌رسد که همدلی دو خواهر بارقه‌ی نوری در قلب‌شان ایجاد کرده و دیری نمی‌پاید تا روشنی‌اش آن‌چنان بتابد که هیچ‌چیز نتواند راه نفوذش را ببندد. و مگر غیر از این است که نور این هم‌ذات‌پنداری و زمینه‌ی این همدلی از شعوری که ناگهان جرقه می‌زند و به فهم و ادراک حال دیگری می‌انجامد ساطع می‌شود؟ و جز این است که زخم سال‌‌هاخاموش‌مانده‌ی پالامی با فهم خواهر سر باز می‌کند و بهبودی می‌طلبد و ماهالا نیز با رسیدن به درک خواهر می‌تواند شرایط خود را هضم کند؟ جیمز پاردی در داستان «شامگاه» روایتی خلق کرده حس‌برانگیز و عاطفی. او دو مادر را به‌نیت همه‌ی مادران فرزندازدست‌داده برگزیده؛ پالامی و ماهالا را که می‌توانند نماد مادرانی باشند که فرزندان‌شان کشته شده‌اند یا به مرگ طبیعی مرده‌اند یا حتی مادرانی که فرزندان‌شان دور از آن‌ها روزگار می‌گذرانند. «شامگاه» داستان مادران است نه فرزندان؛ مادرانی که شبی سیاه و سهمگین بر آن‌ها حمله‌ور شده و به‌نوعی به درک وضعیت خود رسیده‌اند و درحال تحملش هستند، بی‌آن‌که یقینی به از راه رسیدن روشنایی روز و گذشتن این شام تیره داشته باشند.


۱. Eventide (1956).
۲. James Purdy (1914-2009).

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, شامگاه – جیمز پاردی, کارگاه داستان دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, جیمز پاردی, داستان غیرایرانی, داستان کوتاه, شامگاه, کارگاه داستان‌نویسی

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد