نویسنده: زهرا فرخی
جمعخوانی داستان کوتاه «خانم با سگ کوچک»، نوشتهی آنتوان چخوف
دمیتری دمیترویچ گوروف در شهری ساحلی زنی را ملاقات میکند؛ ملاقاتی که به نزدیکی آندو و رابطهای پنهانی میانجامد. این شروع داستان «خانم با سگ کوچک» است. گوروف مردی متأهل است که برای استراحت به شهر یالتا رفته. آمدن زنی جدید به یالتا توجه او را جلب میکند. او با نزدیک شدن به سگ سفید کوچکی که همراه زن است، راه صحبت را باز میکند. نزدیک شدن گوروف به آنا که او نیز زنی متأهل است، ابتدا برای سرگرمی و وقتگذرانی است، اما کمکم تغییر میکند. تفاوت میان آنا و گوروف آنجاست که مرد با مسئلهی اخلاق درگیر نیست. او در ابتدای داستان سردرگم نیست و میداند کجا ایستاده و بابت رابطهای که با زن دارد، احساس پریشانی نمیکند. آنا اما با خود و اخلاقیات خود سخت درگیر است. احوال او درطول سفر یالتا و همراهی گوروف، مدام تغییر میکند و پیوسته با وجدانش در کشمکش است. ارتباط آنها رفتهرفته شکل میگیرد. چخوف با واقعگرایی و بیان جزئیات بینظیر درطول داستان، علاوهبر فضاسازی درخشان هر مکان، احساسات درونی شخصیتها را بهنحوی بیبدیل بیان میکند؛ احساساتی که شبیه به آنچه در واقعیت اتفاق میافتد، گاه غیرقابلتشخیص است؛ همانطورکه گوروف در دل خود دچار ابهام است و نمیداند بیقراری موجود دقیقاً از چه چیزی نشئت میگیرد. او که پس از خداحافظی از زن و رفتن از یالتا، در زندگی خود مانند قبل جا نمیشود و از اطرافیانش، شغلش و زندگی خود ناراضی است، همزمان با احساسات خود درگیر است.
درنهایت اما با سفر گوروف به شهر محل زندگی آنا، پذیرش عشق در آندو اتفاق میافتد. آنها پیوسته و بهطور پنهانی یکدیگر را میبینند و در پایان داستان تصمیم میگیرند برای وضعیت پیچیدهی خود و علنی کردن صمیمتی که دارند، چارهای بیندیشند. داستان درمورد مسائلی از روابط و زندگی سخن میگوید که زمان مصرف ندارد و در زمانهی حاضر نیز میتوان از آنها صحبت کرد؛ بهطور مثال گوروف در اوایل داستان، از این میگوید که در ظاهر و پیش دوستانش دربارهی زنان بد و توهینآمیز حرف میزند، آنان را جنس پستتر مینامد، درحالیکه معتقد است بهترین مکالمات را با زنان دارد؛ مسئلهای که دلیل آن، خیانتهای بسیار به زنش و مشکلات درونی دیگر است. یا آنجا که آنا از احساس پستی و بیارزشی درون خود که پس از رابطه با مرد پیدا کرده سخن میگوید. یا مسئلهای که پس از بازگشت گوروف به شهر برای او رخ میدهد. او به دنبال درددل کردن است، اما نمیتواند کسی را پیدا کند و در یکیدو تلاشی که میکند هم، کسی او را نمیفهمد.
اما آنچه داستان «خانم با سگ کوچک» را از داستانهای عاشقانهی دیگر بهوضوح جدا میکند، علاوهبر جزئیات درخشان و واقعگرایانه، بیان صادقانه و بیپردهی آن چیزی است که در ذهن گوروف میگذرد؛ از لحظهای که زن را میبیند تا پایان داستان: دربارهی مسافران یالتا، مردم مسکو، رابطههای کوتاه و یکشبه، دربارهی زن خودش، دوستانش، خانهی آنا، هتلی که در سنپترزبورگ در آن میماند و حتی احساسات شخصیاش؛ برای مثال او در ابتدای داستان، درست جاییکه آنا از شرم خود و احساس بدی که دارد حرف میزند، از بیان آن احساسات حوصلهاش سر میرود و حتی خشمگین میشود. این بیان صادقانه و واقعگرایانهی ترفندی است که ما را بهسمت شناخت بهتر انسان و احساسات انسانی سوق میدهد.