کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

از سوهان روح تا زندگی باشکوه

۱۴ مهر ۱۴۰۳

نویسنده: کاوه سلطان‌زاده
جمع‌خوانی داستان کوتاه «خانم با سگ کوچک»، نوشته‌ی آنتوان چخوف


درمورد داستانی که بارها خوانده شده، تقدیر شده و برایش نقدها و تحلیل‌های فراوانی نوشته شده، سخت می‌شود چیز تازه‌ای گفت. چخوف با استفاده از ساده‌ترین امکانات روایی و داستانی زیر پوست شخصیت‌های داستانش می‌رود و روح‌وروان آن‌ها را برای خواننده نمایان می‌کند. «خانم با سگ کوچک» هم از این قاعده مستثنا نیست. دمیتری دمیترویچ گوروف مردی است بسیار معمولی از طبقه‌ی متوسط جامعه؛ کارمندی ساده که به‌‌تبع رویکرد سطحی مردهای جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کند، نگاهی سخیف به زن‌ها دارد و آن‌ها را جنس پست‌تر می‌خواند؛ هرچند راوی سوم‌شخص داستان به ما می‌گوید که او «حتی یک روز هم نتوانسته بدون این جنس پست‌تر سرکند». او که دو هفته‌ای است برای گذراندن تعطیلات به‌تنهایی به شهری ساحلی به‌‌نام یالتا رفته، زن جوان تنهایی را می‌بیند که مدام با سگ کوچکش برای قدم زدن به گردشگاه ساحلی می‌آید. دمیتری مردی ا‌ست میان‌سال، در عنفوان چهل‌سالگی که سه فرزند دارد و در جوانی، خود همسرش را انتخاب نکرده، بلکه «در سال دوم دانشکده دختری را برایش خواستگاری کرده»اند. او از زندگی مشترک با همسرش در مسکو راضی نیست و سال‌هاست که با ارتباط گرفتن با زن‌های دیگر، گهگاه به او بی‌وفایی می‌کند. همسرش زنی جدی، رسمی و متفرعن است که نگاهی ازبالابه‌پایین نسبت به او دارد. ازنظر مرد، او هم مثل بقیه‌ی زن‌ها جنس پست‌تر است که البته سطحی، کوتاه‌فکر و سبک‌سر نیز هست؛ بااین‌حال مرد از او می‌ترسد و کمتر در خانه می‌ماند. نویسنده با این توصیف‌ها سردی رابطه بین این زن‌وشوهر را نشان می‌دهد و تنها به همین اکتفا نمی‌کند. او با نشان دادن شیوه‌ای که زن مرد را خطاب می‌کند، اثری از نارضایتی پرتکرار و روزمره را در مرد، نسبت به زن آشکار می‌کند، که این ‌روزها به سوهان روح تشبیهش می‌کنیم.
چخوف با استفاده از کمترین واژگان، زیربنای نبود عشق در زندگی مشترک دمیتری و زنش را به‌زیرکی تصویر می‌کند؛ زنی که «حالا درنظرش کمابیش سنی دو برابر او [دارد]». با این تفاسیر خواننده به‌راحتی به مرد برای بی‌وفایی نسبت‌به زن حق می‌دهد تا کم‌کم برای مرحله‌ی بعد آماده شود. دمیتری با دیدن زن جوان جذب او می‌شود و می‌خواهد رابطه‌ای با او ایجاد کند. آنا که از شهری کوچک آمده و شوهر و خانوده‌اش در آن‌جا سرشناسند، با تلاش‌های دمیتری تن به رابطه می‌دهد. در جریان شکل‌گیری این رابطه، خواننده همان‌طورکه پیش‌تر به‌واسطه‌ی ذهنیت دمیتری با همسرش آشنا ‌شده، به‌واسطه‌ی تعریف‌های آنا شناختی نسبت به شوهر او هم پیدا می‌کند؛ شناختی که در مواجهه‌ی دمیتری با شوهر آنا، برای خواننده تعدیل می‌شود. درست است که او در مواجهه با دیگران از هر طبقه‌ی اجتماعی‌ای که باشند، اندکی تعظیم می‌کند، اما به‌هیچ‌وجه در نظر خواننده نوکرصفت نمی‌آید؛ هرچند دمیتری او را همان‌گونه‌که آنا تعریف کرده زمخت و نچسب می‌بیند. این تعظیم‌های پرتکرارند که برای آنا سوهان روح شده‌اند.
زیربنای تحول ساخته می‌شود. دمیتری آنا را جنس پست‌تر نمی‌داند. رابطه‌ای که به نظر می‌رسد با برگشتن زن جوان به شهرش پایان گرفته، چیزی را در دل و ذهن دمیتری بیدار می‌کند که گویی برایش تازگی دارد و تابه‌حال تجربه‌اش نکرده؛ چیزی که وقتی می‌خواهد با رفیقش از آن صحبت کند، با بی‌توجهی مواجه می‌شود و می‌فهمد دیگر درمیان مردها هم هم‌صحبتی ندارد. او نمی‌داند که عاشق شده و درپی عشقش است که تا شهر کوچک به ‌دنبال زن می‌رود. آن‌جا پیمان رابطه‌ای جدی‌تر با آنا می‌بندد و زن قول می‌دهد برای ادامه‌ی رابطه، مکرراً به مسکو بیاید. همین اتفاق می‌افتد و هردو هرچه بیشتر دل‌باخته‌ی همدیگر می‌شوند، تاجایی‌که تصمیم می‌گیرند برای رهایی از «پنهان‌کاری، دروغگویی، زندگانی در دو شهر و دورازهم و جدایی‌های طولانی» راهی پیدا کنند. این تصمیم وقتی گرفته می‌شود که مرد تعجبش را بابت این‌که چرا و چگونه چنین زن زیبایی با چنان زندگی اشرافی، دل در گروِ مردی چون او، که رو به سالمندی دارد بسته، کنار می‌گذارد؛ یعنی وقتی مرد باور می‌کند که زن به‌واقع دوستش دارد و او نیز هم، تصمیم هردوشان برای ادامه‌ی رابطه جدی و قطعی می‌شود؛ تصمیمی که آغازگر راه دورودراز، پیچیده و دشوار پیش‌ِروی‌شان است با این امید که به زندگی باشکوهی بینجامد.
چخوف مردی را که هیچ درکی از عشق‌وعاشقی ندارد درمقابل زنی سرگردان‌به‌دنبال‌عشق می‌گذارد و حیوانی ملوس را واسطه‌ی این آشنایی قرار می‌دهد. مردی پابه‌سن‌گذاشته که از تیپ، قیافه و ثروت چندانی برخوردار نیست در کنار زنی زیبا، جوان و از طبقه‌ی اجتماعی بسیار بالاتر، آرام‌وقرار می‌گیرد. عشق مفهومی است که نویسنده در این داستان به سراغش رفته و چگونگی آغاز و شکل‌گیری آن را در قالبی نامتعارف برای خواننده بازنمایی کرده و به‌تمامی برای خواننده ‌ساخته و پرداخته است.

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, خانم با سگ کوچک – آنتوان چخوف, کارگاه داستان دسته‌‌ها: آنتوان چخوف, جمع‌خوانی, خانم با سگ کوچک, داستان غیرایرانی, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی

تازه ها

وقتی ادبیات به دیدار نقاشی می‌رود

غولی در این چراغ نیست.

جعبه‌ی پاندورا

مهم‌ترین آرزویت را بگو، برآورده می‌شود

پنجره‌ای رو به فلسفه‌ی زندگی

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد