کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

زندگی درست و اصیل

۱۹ آبان ۱۴۰۳

نویسنده: کاوه سلطان‌زاده
جمع‌خوانی داستان ‌کوتاه «مرگ ایوان ایلیچ۱»، نوشته‌ی لئو تولستوی۲


تولستوی با قرار دادن مراسم تشییع‌جنازه ایوان در فصل اول، دیدگاهی صمیمی از جامعه‌ای که ایوان در آن زندگی کرده ارائه می‌کند و درنتیجه آن را مستعد ارزیابی و نقد قرار می‌دهد. او همچنین نگرش‌های متضاد و متفاوتی را نسبت‌به جنبه‌های ناخوشایند زندگی که مسئله‌ی اصلی داستان «مرگ ایوان ایلیچ» است ایجاد می‌کند. روابط سطحی و رفتار مصنوعی و خودخواهانه‌ی همسر، همکاران و دوستان ایوان نشان‌دهنده‌ی ریاکاری جامعه‌ی اوست و ارزش‌هایی را که ایوان زندگی‌اش را براساس آن‌ها سپری کرده، تضعیف می‌کند. این واقعیت که همکاران ایوان بیشتر تحت ‌تأثیر موقعیت شغلی ایوان هستند ــ تا جایش خالی شود ــ تا مرگ دوست و همکارشان، به همان اندازه که نشان‌دهنده‌ی منفعت‌طلبی شخصی آن‌هاست، نشان‌دهنده‌ی اصول اشتباهی هم هست که ایوان با آن‌ها زندگی کرده. به‌همین‌ترتیب، بی‌تفاوتی پراسکویا نسبت‌به مرگ شوهرش، هم ناتوانی ایوان در ایجاد رابطهی محبت‌آمیز با همسرش و هم سطحی و تصنعی بودن این رابطه را برجسته می‌کند. به‌این‌ترتیب، فصل اول تاحدی به‌عنوان حمله‌ای ازسوی نویسنده، به شیوه‌ی زندگی پوچ، بی‌ارزش و بی‌رحمانه‌ی جامعه‌ای است که ایوان بخشی از آن بوده. در این فصل، تولستوی شکل نادرست روابط، عدم صداقت در تعاملات و اولویت دادن منافع شخصی را مورد هجوم قرار می‌دهد. در فصل اول نگرش‌های متضاد نسبت‌به مرگ نشان داده می‌شود. نه پتر، نه شوارتز، نه پراسکویا و نه همکاران ایوان، هیچ‌کدام حاضر نیستند با چشم‌انداز مرگ خود روبه‌رو شوند. آن‌ها از این فکر اجتناب و آن را انکار می‌کنند و به‌کل تأثیرش را بر وجودشان نادیده می‌گیرند؛ بنابراین، عادت به نادیده گرفتن ناخوشایندی‌های زندگی عرف جامعه‌ی ‌ایوان است. ازسوی‌دیگر، خدمتکار دهقان، گراسیم، تنها شخصیتی است که آشکارا فانی بودن خود را می‌پذیرد و با مرگ و ناملایمات زندگی به‌عنوان جنبه‌ای اجتناب‌ناپذیر از زندگی روبه‌رو می‌شود. بنابراین، تولستوی با قرار دادن جهان‌بینی گراسیم دربرابر جهان‌بینی دیگراعضای جامعه‌ی پیرامون ایوان، زمینه را برای کاوش در عمق یکی از مسائل اصلی داستان فراهم می‌کند.
شکی نیست که نویسنده با دستورکار اخلاقی مشخصی روایت را پیش می‌برد. داستان «مرگ ایوان ایلیچ» به‌گونه‌ای طراحی شده که خواننده با خواندنش شیوه‌ی زندگی خود را زیر سؤال ببرد و درنهایت رفتارش را با نوع زندگی درست تطبیق دهد. می‌توان گفت باورهای تولستوی به‌جای این‌که به‌وضوح به‌صورت استدلال منطقی بیان شود، در قالب داستان نوشته شده. او با توصیف افکار، خواسته‌ها و اهداف مردی از طبقه‌ی متوسط و بروکراتیک یک جامعه و قرار دادن بقیه‌ی افراد آن طبقه در کنارش، طرحی ترکیبی از همه‌ی ما خلق می‌کند. تولستوی خواننده را وامی‌دارد با شخصیت اصلی داستان هم‌ذات‌پنداری کند و او را ازلحاظ عاطفی نیز با اندوه و مرگ رنج‌آور شخصیت پیوند می‌دهد. ارزش‌هایی که ایوان به آن‌ها پایبند بوده و اهدافی که در زندگی برای خود در نظر گرفته، شباهت بی‌نظیری با ارزش‌ها و اهداف انسان در جامعه‌ی امروزی دارد؛ ارزش‌ها و اهدافی که می‌توانند مردن را به بحران تلخ و آزاردهنده‌ی فلسفه‌ی وجود تبدیل کنند و همه‌ی باورها را زیر سؤال ببرند. تولستوی با تأمل در فلسفه‌ی وجود، بی‌رحمانه به ماتریالیسم و روابط ریاکارانه‌ی جامعه‌ی ایوان طعنه می‌زند و به خواننده نشان می‌دهد بدبختی و ناراحتی ایوان چندان هم دور به نظر نمی‌رسد. او ازطریق شیوه‌ی مواجهه‌ی گراسیم با زندگی، درمقابل برخورد ایوان با مرگ، درس بزرگی به خواننده می‌دهد: «زندگی درست و اصیلْ» زندگی محبت‌آمیز و ایثارگرانه است. گراسیم دیگران را نه به‌عنوان وسیله‌ای برای رسیدن به اهداف، بلکه به‌عنوان انسان‌هایی با افکار، احساسات و خواسته‌های منحصربه‌فرد می‌بیند. زندگی اصیل به‌کمک روابط انسانی پرورش پیدا می‌کند، انزوا را در هم می‌شکند و امکان تماس واقعی بین افراد را بیشتر فراهم می‌آورد. زندگی درستْ قدرت را ازطریق همبستگی و راحتی و آرامش را ازطریق همدلی تقویت می‌کند، پیوندهایی می‌سازد و ما را برای ملاقات با مرگ آماده می‌کند. گراسیم تنها شخصیتی است که به‌طور کامل و بدون ابهام به‌شیوه‌ی درست زندگی می‌کند و تصادفی نیست که او تنها شخصیتی است که از مرگ و مواجهه با آن نمی‌ترسد. او معنای واقعی زندگی را نه‌تنها به ایوان می‌آموزد، بلکه برای خواننده نیز به‌عنوان راهنمای اخلاقی عمل می‌کند.
تولستوی با توصیف زندگی نادرست ایوان، رنج‌های متعاقب آن و متحول شدن در لحظات پایانی، موفق می‌شود نقشه‌ی راهی اخلاقی را فراهم کند. او روایت خود را در قالب مکان و زمان که درحال کوچک شدنند، قرار می‌دهد. مکان و زمان به‌تدریج درطول داستان منقبض می‌شوند تااین‌که در لحظه‌ی مرگ ایوان به نقطه صفر می‌رسند. چهار فصل اول بیش از چهل سال از زندگی شخصیت اصلی را در بر می‌گیرند. تولستوی روایت خود را از زندگی ایوان، در فصل دوم، از دوران کودکی آغاز می‌کند. پیشرفت شغلی و ازدواجش را شرح می‌دهد و تا شروع بیماری‌اش پیش می‌رود. ایوان در این مدت آزادانه از شهری به شهر دیگر در رفت‌وآمد است و مرزهای مکانی او تقریباً نامحدودند. در چهار فصل دوم، زمان داستان کوچک‌تر شده، تنها چند ماه را در بر می‌گیرد. بیماری ایوان درحال گسترش است. او برای مقابله با زوال فیزیکی خود تلاش می‌کند و ازنظر مکانی به خانه و حوزه‌ی مطالعه‌اش محدود می‌شود و اندک‌اندک شروع به اندیشیدن می‌کند. زمان در چهار فصل پایانی داستان بیشتر آب می‌رود و کمتر از پنج هفته را شامل می‌شود. این چهار فصل به زوال و مرگ دردناک ایوان اختصاص یافته‌اند و کوتاه‌ترین زمان را درطول داستان دارند. ابعاد فضای حرکتی ایوان به‌شدت کوچک، و محدود می‌شود به کاناپه‌ی اتاق مطالعه. این آب رفتن مداوم زمان و مکان، حس فلج، درماندگی و اضطرابی را که ایوان درگیر آن است، در ذهن خواننده تشدید می‌کند و احساس مرگ قریب‌الوقوع را به روشی ظریف و مؤثر افزایش می‌دهد؛ چیدمانی که بیش از تأکید بر مرگ، به نویسنده اجازه می‌دهد تا مسئله‌ی اصلی داستان را بیان کند. ازآن‌جایی‌که مکان و زمان ازهمه‌طرف به ایوان تنگ می‌آید، با ناپدید شدن تدریجی وجود جسمانی‌اش، گویی او دوباره در یک زندگی معنوی متولد می‌شود. او لحظه‌ای بدون تغییر و درد را تجربه می‌کند و با دیدن نور، مرزهای زمان و مکان را با عبور روحش به معنویت ازهم می‌گسلد. بنابراین، نه‌تنها چهارچوب مکانی‌ـ‌‌زمانی کوچک و کوچک‌تر می‌شود و هم‌ذات‌پنداری خواننده را با شخصیت اصلی افزایش می‌دهد، بلکه این امکان را برای نویسنده فراهم می‌کند تا موضوع دنیای معنوی درمقابل دنیای مادی را کشف و به خواننده ارائه کند. یکی دیگر از ابزارهای ساختاری ظریف در این داستان نسبتاً بلند تولستوی، درمورد میزان کلماتی است که او برای ساخت، پرداخت و توصیف رویدادها استفاده می‌کند. کمابیش هر فصل از داستان به‌تدریج کوتاه‌تر از فصل قبل است. اندازه‌ی روبه‌کاهش فصل‌ها، چهارچوب زمانی و ابعاد مکانی روبه‌کاهش را تکمیل می‌کند، به داستان شتاب می‌بخشد و خواننده را به‌سمت پایان اجتناب‌ناپذیر زندگی ایوان سوق می‌دهد؛ انگار نویسنده در فصل آغازین داستان آخرین دانه‌ای را نشان می‌دهد که از ساعت‌شنی عمر ایوان ایلیچ فرومی‌افتد. او تا انتهای فصل اول بهت و حیرت خودخواهانه‌ی اطرافیان ایوان را نشان می‌دهد و سپس، با شروع فصل دوم ساعت‌شنی را برمی‌گرداند و سیر زندگی شخصیت اصلی را از بدو تولد تا فروغلتیدن در مرگی پرازدردورنج نشان می‌دهد. همان‌طورکه به‌نظر می‌رسد، هرچه قسمت بالایی ساعت‌شنی خالی شود، سرعت افتادن دانه‌های شن هم کمتر می‌شود، تولستوی این تصویر را به‌شکلی هنرمندانه جوری طراحی کرده که ریتم داستان هرچه به پایان نزدیک‌تر می‌شود، کندتر جلوه کند؛ تا سرانجام به جایی می‌رسد که دانه‌ی آخر دوباره فروبیفتد و ساختاری دایره‌ای برای داستان شکل بگیرد.


۱. The Death of Ivan Ilyich (1886).
۲. Leo Tolstoy (1828-1910).

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان, مرگ ایوان ایلیچ - لئو تولستوی دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, داستان غیرایرانی, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی, لئو تولستوی, مرگ ایوان ایلیچ

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد