کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

اصلاً ارزشش را نداشت

۳ آذر ۱۴۰۳

نویسنده: منصوره محمدصادق
جمع‌خوانی داستان ‌کوتاه «خانه‌ی سرباز۱»، نوشته‌ی ارنست همینگوی۲


داستان «خانه‌ی سرباز» روایت دوپار‌گی جهان جوانی به‌نام هارولد کرِبز است. او که پس از تمام شدن جنگ به کشورش بازگشته، خود را در شهر زادگاهش بیگانه می‌بیند. اما این حس بیگانگی نه ازجانب شهر ــ که تقریباً دست‌نخورده به نظر می‌رسد ــ بلکه از درون به او تحمیل می‌شود و او را از شهر و آدم‌هایش متمایز می‌کند. همینگوی در این داستان درصدد است نشان دهد چگونه آدم‌هایی که تجربه‌ی جنگ را از سر گذرانده‌اند، هرگز شبیه آدم‌های قبل از این تجربه نخواهند شد. او داستان را با توصیف دو عکس شروع می‌کند. گرچه شاید شروع مقدمه‌وار این داستان شباهتی به سایر ‌آثار همینگوی نداشته باشد، اما اختصاری که ویژگی آثار اوست در این داستان هم با آوردن این دو عکس که مانند پیش‌درآمدی وضعیت گذشته و حال کربز را نمایش می‌دهند، به چشم می‌خورد. عکس اول که کربز را در کانزاس‌سیتی آمریکا میان جمعی از هم‌کلاسی‌هایش در کالجی مذهبی نشان می‌دهد، نه‌تنها به‌ باورها و تمایلات مذهبی کربز و خانواده‌اش اشاره می‌کند، بلکه در ادامه‌ی داستان، تحول او پس از بازگشت از جنگ و بیزاری‌اش را حتی از‌ باورهای مذهبی‌اش ــ آن‌جا که از دعا خواندن سر باز می‌زند و اعتراف می‌کند که دیگر در زمین خدا نیست ــ می‌سازد. عکس بعدی کربز را در زمانی نزدیک‌تر به زمان حال، به‌‌‌عنوان سرباز با لباس نظامی در آلمان و کنار رود راین نشان می‌دهد. در این عکس به‌شکل طعنه‌‌‌‌آمیزی حال‌وروز کربز به نمایش گذاشته می‌شود. همه‌ی عناصر تصویر از معنای واقعی یا شورانگیز خود تهی به نظر می‌رسند: لباس کربز تنگ و نازیباست، بنابراین سرو‌‌ظاهر دلچسبی به او نداده، دخترها چنگی به دل نمی‌زنند و رود راین هم که در پس‌زمینه بهانه‌ی گرفتن عکس است، اصلاً در عکس پیدا نیست. همینگوی حرف اصلی داستانش را در همان سطرهای اول با خالی بودن این تصویر نشان می‌دهد: تصویری کامل برای نمایش آنچه جنگ از خود بر جا می‌گذارد.
با بازگشت کربز به زادگاهش آنچه در عکس به‌‌‌عنوان پیش‌‌‌‌آگهی آمده، بسط پیدا می‌کند؛ زمان برای استقبال از کربز زیادی دیر است، شور و هیاهوی مردم فرونشسته و قهرمان‌های جنگ و داستان‌های‌شان از رونق افتاده‌‌. جنگ نه در درون کربز چیز شکوهمندی به یادگار گذاشته و نه در بیرون او را با استقبالی درخور یک قهرمان و رنج‌هایش مواجه کرده. تمایلات و جهان‌بینی کربز بعد از این تجربه رنگ‌وبوی دیگری گرفته. بی‌میلی او به دخترها، کم‌حرفی و درخودخزید‌گی‌اش، حتی نشان دادن احساس او نسبت‌به ماشین ــ به‌‌‌عنوان نمادی که پیش و پس از جنگ هیچ تغییری نکرده ــ نشان‌دهنده‌ی بیگانگی او با خودش و دوگانگی دنیای درون و بیرون اوست. همینگوی این دوگانگی را با گریز او از مواجه شدن با جامعه و انفعالش پررنگ‌تر می‌کند؛ انفعالی که ناشی از نگرانی او برای تجربه‌ی شکستی دوباره است. کربز مانند هر سرباز دیگری تمام وجوه دردناک زندگی را که به‌تدریج برای هر فرد درطی عمر تا رسیدن به نقطه‌ی پایان روی می‌دهد و فرد به‌مرور برای پذیرفتن و مواجهه با آن آماده و پخته می‌شود، گویی در کپسولی از زمان تجربه می‌کند؛ درحالی‌که ظرف جوانی‌اش به‌قدر کافی در گذر زمان ظرفیت پیدا نکرده و با این تجربه مغایر است و این درک زودهنگام نه‌تنها جهانش را دوپاره کرده، بلکه شور و شوق جوانی‌اش را هم بلعیده است. کربز با تمام توانش در صحنه حاضر شده و جنگیده و حالا مانند پیرمردی، خسته‌تر از آن است که دست به ماجراجویی بزند، و کاری جز نظاره‌گر بودن ندارد. او ساعت‌های متوالی در شهر قدم می‌زند، به دخترها و تغییرات‌شان خیره می‌شود و حتی از کتاب‌هایی که درباره‌ی جنگ نوشته شده، به‌جای کلمه انتظار تصاویر بیشتر دارد تا بتواند مدت‌ بیشتری به آن خیره شود و صحنه‌های جنگ را به خاطر بیاورد. همینگوی با نشان دادن علاقه‌ی کربز به خواهر کوچک‌ترش و پرداختن به رابطه‌ی آن‌ها، پناه بردن او به معصومیت دنیای کودکانه را نشان می‌دهد. تنهایی و بی‌هم‌زبانی کربز و راهی که در پایان داستان «خانه‌ی سرباز» انتخاب می‌کند، شخصیت نیک‌ آدامز در داستان «آدمکش‌ها»ی نویسنده را به ذهن می‌‌آورد. نیک هم مانند کربز در کشمکش کوتاهی ــ که بی‌شباهت به جنگ نیست ــ به‌واسطه‌ی حضور دو آدمکش داستان، جهان ناشناخته‌ای را تجربه می‌کند و ازآن‌جاکه هنوز برای مواجهه با آن و ایستادن دربرابرش به‌قدر کافی آب‌دیده نشده، چاره‌ای جز ترک صحنه و رفتن از شهر نمی‌بیند؛ همان‌طورکه کربز در پایان داستان خسته و بیزار از همه‌چیز صحنه را ترک می‌کند و به شهر دیگری می‌رود.


۱. Soldier’s Home (1925).
۲.
Ernest Hemingway (1899-1961).

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, خانه‌ی سرباز - ارنست همینگوی, کارگاه داستان دسته‌‌ها: ارنست همینگوی, جمع‌خوانی, خانه‌ی سرباز, داستان غیرایرانی, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی

تازه ها

وقتی ادبیات به دیدار نقاشی می‌رود

غولی در این چراغ نیست.

جعبه‌ی پاندورا

مهم‌ترین آرزویت را بگو، برآورده می‌شود

پنجره‌ای رو به فلسفه‌ی زندگی

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد