کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

قدم زدن در جهان «دیگری»

15 دسامبر 2024

نویسنده: پرستو جوزانی
جمع‌خوانی داستان ‌کوتاه «کلیسای جامع1»، نوشته‌ی ریموند2


«کلیسای جامع» داستانی ا‌‌ست درباره‌‌ی تغییر جهان‌‌بینی از نگاه بیرونی به درکی درونی؛ به‌‌عبارتی داستان درباره‌‌ی ورود به جهان دیگری‌‌ است برای درک و شناخت آن. راوی مردی ا‌‌ست که هیچ‌‌کس را به نام صدا نمی‌‌زند: از زن در داستان اسمی نمی‌‌برد؛ او زنش است. دوست زنش همان مرد کور است و همسر سابق زنش افسر است. این نوع خطاب نشان می‌‌دهد که هیچ‌‌کدام از این آدم‌‌ها، حتی همسرش که طبیعتاً باید نزدیک‌‌ترین فرد به او یا از نزدیک‌‌ترین‌‌ها باشد هم برای مرد شناخته‌‌شده نیستند و انگار در جهان ذهنی او جایی برای آن‌‌ها وجود ندارد. ما برای چیزهایی اسم‌‌گذاری می‌‌کنیم یا اسم آن‌‌هایی را به‌‌ خاطر می‌‌سپاریم و به ‌زبان می‌‌آوریم که وارد جهان ذهنی و فهم ما شده باشند. هرچه داستان پیش‌‌تر می‌‌رود شخصیت‌‌پردازی مرد بیشتر به ما نشان می‌‌دهد که او چقدر نسبت به زن و به‌‌طور کلی جهان پیرامونش بی‌‌توجه است. او علاقه‌‌ای به شعرهایی که زن سالی یک بار می‌‌سراید ندارد و از لمس جادویی رابرت و خودکشی زن با لحنی همان‌‌قدر بی‌‌تفاوت حرف می‌‌زند که از چیزهای دیگری که خارج از جهان او هستند و حوصله‌‌اش را سر می‌‌برند. همین شخصیت وقتی به‌‌اصرار زن نوار پرشده‌‌ی رابرت را که درباره‌‌ی او حرف زده گوش می‌‌کند، درست ‌‌جایی‌ که حرف به او می‌‌رسد از گوش دادن طفره می‌‌رود و می‌‌گوید: «هرچه را می‌‌خواستم بشنوم شنیده بودم.» و آنچه می‌‌خواسته همان هیچ است؛ او نمی‌‌خواسته هیچ‌‌چیز بشنود. مرد نمی‌‌خواهد وارد جهان دیگری بشود. جلوتر در داستان می‌‌بینیم که خواننده به‌‌واسطه‌‌ی زن از اسم رابرت مطلع می‌‌شود، اما خود راوی بدون نام باقی می‌‌ماند. خواننده هم بخشی از جهانی است که مرد هرگز وارد آن نشده و برای آن ناشناس و بی‌‌نام باقی مانده.
مرد همان‌‌طور که از شناختن اجتناب کرده، از شناخته‌‌ شدن نیز محروم مانده؛ بااین‌‌حال اوست که جهان را می‌‌بیند. پس باید از قطار، سیگار، غذا، زن و کلیساهای جامع بیشتر از مرد کور سر دربیاورد. رقابت و حسادت مرد از همان خطوط اول در لحنش پیداست. اما او این حسادت را به چاشنی حقارت می‌‌آمیزد تا خود را از آن مبرا بداند، چون رقت‌‌انگیز است که آدم به مردی کور حسادت بورزد. همین است که آن را زیر لایه‌‌ای از تمسخر و تحقیر پنهان می‌‌کند: به زن پیشنهاد می‌‌دهد مرد کور را به بازی بولینگ دعوت کند، از او می‌‌پرسد کدام سمت قطار نشسته و در گفت‌‌وگوهای ذهنی‌‌اش مدام این تحقیر را بازتاب می‌‌دهد. اما مرد کور شیک‌‌پوش است. او درمقابل تجربه‌‌ها و زندگی کسالت‌‌بار مرد، کوری همه‌‌فن‌‌حریف است. زنش سال‌‌ها برای مرد کور نوار پر کرده و حالا که بعد از ده سال کنارش نشسته، چشم از او برنمی‌‌دارد و لبخند از لبش دور نمی‌‌شود، طوری‌که مرد در خانه‌‌ی خودش احساس غریبی می‌‌کند. این رقابت در ولعی که در صحنه‌‌ی شام وجود دارد، خود را به‌‌وضوح نشان می‌‌دهد.
بعد از شام زن روی کاناپه بین دو مرد به خواب می‌‌رود، درحالی‌‌که رب‌دوشامبرش کنار رفته. حالا کلیسای جامع روی صفحه‌‌ی تلویزیون تبدیل به موضوع بحث دو مرد می‌‌شود. تمام رقابت از زن منتقل می‌‌شود به کلیسای جامع. کلیسا بدیل زن می‌‌شود و دو مرد بر سر درکی از کلیسا به رقابت می‌‌نشینند. مرد راوی با خودش می‌‌گوید: «فرض کن زندگی‌‌ات به همین وابسته باشد…» مسئله از کلیسا یا حتی زن فراتر رفته. مسئله تبدیل به درک او از جهان و ارتباط او با آن شده. حالا جهان‌‌بینی مرد است که زیر سؤال رفته. او حتی نمی‌‌داند چطور می‌‌تواند توصیف پدیده‌‌ای چنین بدیهی را شروع کند. می‌‌گوید: «اولاً که خیلی بلندند.» در صحنه‌‌ی بعد زن را می‌‌بینیم که با رب‌دوشامبری باز روی کاناپه خوابیده و مردها جلوِ پای او روی زمین نشسته‌‌اند. تصویر زن و کلیسا یکی شده. این‌‌که در این لحظه نویسنده فضای معماری را برای توصیف انتخاب کرده هم بی‌‌جهت و ازسر اتفاق نبوده. اگر در این صحنه با توصیف یک تابلوی نقاشی روبه‌‌رو بودیم، چنین معنی‌ای در داستان به ‌دست نمی‌‌آمد. اما کلیسا و به‌‌طور کلی معماری دارای فضای درون و بیرون است؛ تنها هنری که درک آن نیازمند ورود به اثر است. هرگز نمی‌‌شود از روی عکس یا حتی تماشای فضای بیرونی یک بنا به درک کاملی از آن رسید. باید به درونش قدم گذاشت و بخش بزرگی از درک فضا ازاین‌طریق است که اتفاق می‌‌افتد.
برای رابرت دیدن بی‌‌اعتبار است. او می‌‌گوید: «مردانی که از اول عمر روی‌شان [کلیساها] کار کرده‌‌اند، زنده نماندند که شکل نهایی کارشان را ببینند. ازاین‌نظر با ماها فرقی ندارند.» او هیچ پرسشی درباره‌‌ی ظاهر کلیسا نمی‌‌کند، درعوض می‌‌پرسد: «تو هیچ به خدا اعتقاد داری؟» و جواب منفی است. پس بخش دیگری از درک نیز از دست رفته؛ بخش مهمی که هیچ ارتباطی به بینایی ندارد؛ نوعی از درک که اساساً به درون یا بیرون فضای کلیسا و به‌‌طور کلی به حواس انسانی مربوط نمی‌شود. این‌‌جاست که مرد اعتراف می‌‌کند که اصلاً مایه‌‌اش را ندارد بگوید کلیسا چه ‌‌شکلی است و بیشتر از این از او برنمی‌‌آید.
پایان درخشان داستان از همین‌‌جا شروع می‌‌شود. رابرت دست مرد را می‌‌گیرد تا او نقش کلیسا را روی کاغذ برایش بکشد. وقتی برنامه‌‌ی تلویزیون تمام و کلیسا از صفحه‌‌ی تلویزیون محو می‌‌شود، زن چشم‌‌هایش را باز می‌‌کند. باید توجه کرد که درست وقتی زن خوابش برده بود، برنامه‌‌ی کلیسا شروع شد و انگار این دو در صحنه‌‌ی داستان جای‌‌شان را به‌هم می‌‌دهند. حالا رابرت از مرد می‌‌خواهد چشم‌‌هایش را ببندد و چون ما داستان را از زاویه‌‌دید مرد می‌‌بینیم، پس چشم‌‌های مخاطب هم انگار بسته شده و زاویه‌دید به درون چرخیده. ما فقط صداها را می‌‌شنویم. صدای رابرت انگار که دارد معاشقه‌‌ای را پیش می‌‌برد، ترغیب‌‌کننده و تشویق‌‌کننده است. تمام شدن نقش کلیسا را رابرت اعلام می‌‌کند. می‌‌گوید: «گمانم درست شد. گمانم موفق شدی.» رابرت که هرگز کلیسای جامعی را ندیده، چطور تشخیص می‌‌دهد که نقش کامل شده؟ این‌‌جا کشیدن نقش کلیسا شبیه به دست یافتن به درون زن در معاشقه‌‌ای تمام‌‌عیار است. معاشقه تمام شده. شناخت کامل شده و مرد دارد فکر می‌‌کند کمی دیگر هم همین‌‌طور چشم‌‌هایش را بسته نگه دارد. او به ابزار جدیدی برای درک زن، خانه‌‌، کلیساهای جامع و جهان هستی‌‌ دست یافته، و آن ابزار قدم زدن در جهان دیگری است.


1. Cathedral (1983).
2. Raymond Carver (1938-1988).

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان, کلیسای جامع - ریموند کارور دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, داستان غیرایرانی, داستان کوتاه, ریموند کارور, کارگاه داستان‌نویسی, کلیسای جامع

تازه ها

زنبورهای بی‌کندو

راهی برای بقا

زنبورها همیشه به خانه برمی‌گردند

بررسی ویژگی وحدت در عین کثرت در داستان «زنبورها؛ بخش اول»

تولید یک کتاب واقعی

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد