کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

می‌توانم، پس هستم

۲۲ دی ۱۴۰۳

نویسنده: فرزانه مهدی‌زاده
جمع‌خوانی داستان ‌کوتاه «قوانین بازی۱»، نوشته‌ی ایمی تن۲


«شش سالم بود که مادرم فوت‌وفن قدرت پنهان را یادم داد.» این جمله آغازی مناسب برای داستان «قوانین بازی» است، که ما را ازقبل نسبت به آنچه قرار است پیش روی‌مان باشد آگاه می‌کند. راوی داستان، ویورلی جونگ، دختربچه‌ای چینی است که همراه با پدرومادر و دو برادر بزرگترش در محله‌ی چینی‌ها در سان‌فرانسیسکو زندگی می‌کنند. آن‌ها علی‌رغم مشکلات و دغدغه‌های مهاجرت، توان زندگی در یکی از آپارتمان‌های تروتمیز محله، امکان خوردن سه وعده غذا و بازی در پشت رستوران‌ها یا زمین شنی انتهای کوچه را دارند. به‌همین‌دلیل ویورلی اوایل داستان می‌گوید: «فکر نمی‌کردم ما فقیریم.»
در آغاز داستان برادر ویورلی در مهمانی کریسمس کلیسا شطرنجی هدیه می‌گیرد. ویورلی خیلی زود به بازی علاقه‌مند می‌شود و فنون آن را می‌آموزد. پافشاری او بر این یادگیری و تمرین به‌حدی است که درادامه حتی وقتی برادرهایش علاقه‌ی خود را به بازی از دست می‌دهند، او موفق می‌شود در تورنمنت‌های محلی شرکت کند و مقام بیاورد. او در نه‌سالگی به سطح قهرمانی کشور می‌رسد و در این مسیر به‌جز پیرمردی که مدتی کوتاه در پارک به او آموزش می‌دهد، تنهاپشتوانه‌‌اش تلاش و خودآموزی خودش است؛ بااین‌همه درمقابل مادرش همان دختر خانه است که باید همراه او به شنبه‌بازار محلی برود و در خرید کمکش کند. اواخر داستان که ویورلی دیگر قهرمان شده و حتی مجله‌ی «لایف» عکس او را چاپ کرده، به مادرش که در بازار پز او را می‌دهد اعتراض می‌کند و فراری می‌شود. او پس از چند ساعت پرسه زدن در خیابان به خانه برمی‌گردد، به اتاقش می‌رود و در خیال شروع به حرکت دادن مهره‌های شطرنج درمقابل حریف خود ــ مادرش ــ می‌کند.
می‌توان گفت ویورلی با استفاده از آموخته‌ی مادرش در سطر اول داستان، موفق می‌شود قدرت پنهان خود را برای یادگیری و پیروزی در بازی شطرنج به‌ نمایش بگذارد. اما این ظاهر قضیه است. داستان درحقیقت آموزش قوانین بازی زندگی است. بخش‌هایی از داستان که آموخته‌های ویورلی از کتاب‌های کتابخانه و یا درس‌های لائو پو، پیرمرد پارک را مرور می‌کند، مملو از جملاتی است که می‌توان در زندگی واقعی معادلی برای به‌کارگیری آن‌ها یافت: «بازیکن بهتر کسی است که هم برای حمله و هم برای پرهیز از تله روشن‌ترین نقشه‌ها را داشته باشد» یا «مهره‌هایی را که گرفته‌ای، مرتب کنار صفحه بچین؛ مثل اسرایی که خوب به آن‌ها رسیدگی شده باشد.» مادر درواقع با نظارت پرقدرتی که بر بازی ویورلی اعمال می‌کند و آن را با انگلیسی دست‌وپاشکسته‌ای که با هنر مژده دقیقی به‌زیبایی ترجمه شده نشان می‌دهد، دختر را برای غلبه بر مشکلات زندگی آماده می‌کند. موتیف وزیدن باد نماد همان قدرت پنهانی است که هروقت لازم شود، تند می‌وزد تا پیروزی به همراه بیاورد. مادر درآغاز به ویورلی می‌گوید: «آدم عاقل آن کسی بود که مخالف باد نرفت.» جایی اواخر داستان ویورلی به شکاف‌های سیاه خطرناک چشم‌های مادر که به چشم‌های ببر تشبیه شده، اشاره می‌کند تا نماد وجود قدرتی باشد که مادر آن را با باد تندی که دیده نمی‌شود معرفی می‌کند؛ قدرتی که مدام در تقابل مادر و دختر که هریک قدرتی بلامنازع، یکی در شطرنج و دیگری در خانه هستند، نمود پیدا می‌کند.
به‌طور هم‌زمان، به‌شکلی تلویحی و هوشمندانه ایمی تن در این داستان قدرت زنان (ویورلی و مادرش) را درمقابل مردان (برادرهای ویورلی و حریف‌هایش) و نیز قدرت مهاجران را درمقابل مردم محلی، به‌خصوص وقتی میزبان آمریکا و مهاجر چینی است، به نمایش می‌گذارد. او چه در این داستان که از کتاب معروفش «باشگاه خوش‌شانسی» انتخاب شده و چه داستان‌های دیگر این مجموعه، تجربه‌ی زیسته‌ی خود را به مدد گرفته و رویارویی قهرمان داستان‌ها را که دختری چینی‌الاصل و بزرگ‌شده در آمریکاست، با مادر چینی و قدرتمندش به تصویر کشیده؛ مواجهه‌ای که در لایه‌های پنهان آن درس‌های زندگی برای استقامت، غلبه بر مشکلات و پیروزی برملا می‌شوند؛ درست شبیه درسی که مادر ویورلی در متن داستان به او که از ترس سرافکندگی باخت بازی نمی‌کند، می‌دهد: «آن‌وقت سرافکنده شد که هیچ‌کس هل نداد و تو افتاد.»


۱. Rules of The Game (1994).
۲. Amy Ruth Tan (1952).

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, قوانین بازی - ایمی تن, کارگاه داستان دسته‌‌ها: ایمی تن, جمع‌خوانی, داستان غیرایرانی, داستان کوتاه, قوانین بازی, کارگاه داستان‌نویسی

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد