کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

باید می‌دانستی من یک دختر دارم

26 ژانویه 2025

نویسنده: سمیه لطف‌محمدی
جمع‌خوانی داستان ‌کوتاه «خانواده‌ی مصنوعی1»، نوشته‌ی آن تایلر2


بعضی آدم‌ها می‌آیند که نمانند؛ آدم‌هایی که چاره‌ای جز رفتن ندارند. چیزی اجازه نمی‌دهد آن‌ها پاگیر ‌شوند پس می‌روند و تنها ردپاهای‌شان را جا می‌گذارند. «خانواده‌ی مصنوعی» داستان همین آدم‌هاست و تایلر چه خوب و ساده قصه‌ی این انسان‌ها را روایت می‌کند. مری که یک دختر دارد، وارد زندگی توبی می‌شود. اولین جمله‌ی کاملی که مری به توبی می‌گوید این است: «می‌دونستی من یه دختر دارم؟» با این جمله رابطه‌ی مری و توبی شروع می‌شود و آن تایلر نیز داستانش را با همین جمله آغاز می‌کند. نویسنده یک جمله از زبان شخصیت زن داستانش می‌گوید، اما در پس این جمله، ناگفته‌های زیادی است که همه با همین جمله نشان داده می‌شود. درواقع زن دارد می‌گوید: «می‌دانی که دخترم برایم از همه‌چیز مهم‌تر است؟ می‌دانی که اگر بخواهم رابطه‌ای را شروع کنم، دخترم در اولویت است؟ می‌دانی که اغلب اوقات‌مان باید سه‌تایی سپری شود؟ می‌دانی که هیچ فردی حق ندارد بین من و دخترم قرار بگیرد؟» حرف‌هایی که مری هیچ‌وقت به زبان نمی‌آورد، اما توبی خیلی از آن‌ها را می‌فهمد.
اگر خواننده اثری از تایلر نخوانده باشد تنها با جمله‌ی ابتدایی همین داستان می‌تواند بفهمد با نویسنده‌ای کاردرست روبه‌روست که بی‌شک آثارش برازنده‌ی نام پر‌آوازه‌ای است که دارد. توبی به‌خوبی متوجه می‌شود که باید به سامانتا، دختر پنج‌ساله‌ی معشوقش، نزدیک شود تا بتواند در قلب مری جای بگیرد. اما شیوه و میزان این نزدیک شدن و دوست داشتن را بلد نیست؛ وظیفه‌ی سخت پدری برای مردی که تابه‌حال پدر نبوده. آن‌تایلر سامانتا را شبیه بچه‌های قدیم توصیف می‌کند و نشان می‌دهد که او و مادرش بسیار شبیه یکدیگرند و حتی مثل هم لباس می‌پوشند. توبی به مری پیشنهاد می‌دهد سامانتا را به‌جای پرستار به او بسپارد، اما زن با نپذیرفتن پیشنهادش سعی در حفظ تعادل دارد. خانواده‌ی سه‌نفره‌ای شکل می‌گیرد. مری اتاق مخصوصی برای توبی در نظر می‌گیرد. او با این‌ کار نشان می‌دهد مرزبندی برایش مهم است؛ موضوعی که توبی و شرایط پیش‌آمده خیلی اجازه نمی‌دهند رعایت شود.
پدرومادر توبی به خانه‌شان می‌آیند و مادر مدام سعی می‌کند مصنوعی بودن خانواده را به رخ‌شان بکشد؛ باوجوداین، اتحاد این خانواده درهم نمی‌شکند، بلکه بیشتروبیشتر می‌شود. اما تایلر جمله‌ی جالبی به کار می‌برد: «حس تلاش دیگر از بین رفته بود.» همین از بین رفتن حس تلاش اوضاع را تغییر می‌دهد. حالا سامانتا به توبی نزدیک‌تر می‌شود، انگار رفاقتی که بین این‌دو به وجود می‌آید زنگ خطر را برای مری به صدا درمی‌آورد. دخترش دیگر به حرف‌‌هایش گوش نمی‌دهد و توبی لوسش کرده. همین کافی است تا زن را بترساند. تیر خلاص را به رابطه‌ی مرد و زن هدیه‌ای می‌زند که توبی آخرین‌ بار برای سامانتا می‌خرد. مری توبی را ترک می‌کند. جمله‌ی پایانی داستان نیز آن‌قدر درخشان است که روایت را برای همیشه در ذهن خواننده زنده نگه دارد: «می‌دانست که چیزی با خودشان نبرده‌اند، غیراز لباس‌های پیچازی بلندشان و همدیگر.» مری همان‌طورکه از ابتدا به توبی هشدار داده بود، رابطه‌ با دخترش از هرچیزی برایش مهم‌تر است. لباس‌های یک‌شکل مادر و دختر نیز نشان می‌دهد که مری تمایل دارد کپی‌ای ‌برابراصل و تحت‌نظارت خودش ایجاد کند، پس واضح است هرچیزی را که خلاف این موضوع عمل کند، کنار بگذارد. علاوه‌براین زن، آدم بحث و حل موضوع نیست. او پیش از این نیز با ترک شوهر اولش نشان داده که صورت مسئله را پاک خواهد کرد. راه‌حل او فرار از آن چیزی است که برنمی‌تابد.
کفه‌ی ترازوی رابطه وقتی به ‌هم می‌خورد که مرد نمی‌تواند تعادل را نگه دارد. دوست داشتن بیش‌ازحد مرد به‌قول مری عشق زن را هدر می‌دهد. مرد هرگز پدر نبوده، اما همان‌طورکه خودش می‌گوید دختر زن را بیشتر از فرزندی که می‌تواند از خودش باشد دوست دارد. او پدر نبوده تا لذت پدر شدن و ابراز عشق به دخترش ذره‌ذره وجودش را فرابگیرد. توبی به‌یک‌باره در نقش پدری قرار گرفته و همین موضوع باعث شده نتواند موازنه‌ی رابطه‌ی خانواده‌ی سه‌نفره‌شان را حفظ کند: حکمت نام داستان روشن می‌شود: خانواده‌ای که مصنوعی است نه طبیعی و اعضایش به خودشان اجازه نمی‌دهند روابط به‌مرور شکل بگیرد و پخته شود؛ به‌ویژه مرد خانواده که به‌سمت پدر شدن شیرجه می‌رود. قطعاً اگر توبی نیز پیش از این طعم پدر شدن را چشیده بود، بهتر می‌توانست عمل کند. مری احساس خطر می‌کند و مرد را بین خود و دخترش می‌بیند. همین دلیلی می‌شود تا یک‌دفعه از رابطه بیرون برود. اما فکر ترک رابطه ناگهان شکل نمی‌گیرد، او در همه‌ی دفعاتی که با مرد بحث نمی‌کرده، این موضوع در ذهنش بوده؛ تنها به‌یک‌باره است که به تصمیم نهایی می‌رسد و بلافاصله هم آن را اجرا می‌کند.
نکته‌ی قابل‌توجه دیگری که بر مهارت آن تایلر تأکید می‌کند، شیوه‌ای او در بیان روایتش است. او در جاهایی از روایت که نیاز به بیان گزارشی دارد، از افعال ماضی استمراری استفاده می‌کند تا گذر زمان را نشان دهد. اما فعل بخش‌هایی از روایت که در یک نقطه رخ می‌دهد، ماضی ساده است تا روزی مشخص یا واقعه‌ای معین را بازگوید. او گذارها را با استفاده‌ی درست از افعال استمراری به صحنه‌های روایی تبدیل می‌کند؛ به‌عبارت‌دیگر بازه‌ی زمانی ده‌ماهه‌ای را که به‌نسبت برای داستان کوتاه مدتی طولانی‌ای است به‌این‌شکل در داستانش جا می‌اندازد. ازنظر معنی نیز تایلر به‌خوبی در داستان نشان می‌دهد رابطه امری دوطرفه است، ترس بلایْ آن، و نگاه داشتن تعادلْ ضامن بقایش. احساس ترس و خطر می‌تواند آدم‌ها را به رفتن وادارد. آدم‌هایی مثل مری نمی‌مانند، چراکه طرف مقابل‌شان خواسته یا ناخواسته کاری می‌کند که حس ترس و نگرانی به سراغ‌شان بیاید. ازطرف‌دیگر، این‌ها آدم‌های ماندن و تلاش برای ساختن نیستند. ترجیح می‌دهند بروند تااین‌که بمانند و سعی کنند چیزی را تغییر دهند که به درست شدنش خیلی هم مطمئن نیستند. تایلر با خانواده‌ای کوچک موضوع مهمی را می‌پروراند: هر رابطه‌ای باید اجازه داشته باشد به‌مرور جا بیفتد و قوام یابد؛ چراکه احساسات شعله‌ور سبب سر رفتن ظرف آدم‌ها می‌شود. داستان آن‌قدر خوب و روان روایت می‌شود که خواننده در نهایتِ همراهی با آن قرار می‌گیرد. در پایان نیز همان‌طورکه جای پای مری و دخترش برای همیشه بر قلب مرد می‌ماند، نشان و اثر داستان نیز بر ذهن خواننده همیشگی می‌شود.


1. The Artificial Family (1975).
2. Anne Tyler (1941).

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, خانواده‌ی مصنوعی - آن تایلر, کارگاه داستان دسته‌‌ها: آن تایلر, جمع‌خوانی, خانواده‌ی مصنوعی, داستان غیرایرانی, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی

تازه ها

زنبورهای بی‌کندو

راهی برای بقا

زنبورها همیشه به خانه برمی‌گردند

بررسی ویژگی وحدت در عین کثرت در داستان «زنبورها؛ بخش اول»

تولید یک کتاب واقعی

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد