نویسنده: پرستو جوزانی
جمعخوانی داستان کوتاه «سخنرانی۱»، نوشتهی آیزاک باشویس سینگر۲
«سخنرانی» داستان فرورفتن به درون ذهن است؛ رويکردی که سپر دفاعی ماست دربرابر فجايع؛ فجايعی مانند آنچه يهوديان لهستان در زمان جنگجهانی دوم از سر گذراندهاند. داستان در سه اپيزود تنظيم شده. در اپيزود اول راوی آمادهی سفر میشود و با وسواس تمام تمهيدات را برای مواجهه با موانع احتمالی اين سفر به کار میبندد؛ ازجمله لباسهای گرم، کنياک، يک جعبه بيسکويیت شور و از همه مهمتر متن سخنرانی. سخنرانی راوی دربارهی زبان فراموششده و روزبهروز درحال اضمحلال ييديش است، اما راوی در متن خوشبینانهی خود آيندهی درخشانی را برای آن پيشبينی میکند. در اپيزود اول او قصد دارد جهان بيرون را ناديده بگيرد. وقتی برف شديد میشود و روز به پايان میرسد و حرکت قطار کند میشود، راوی در صندلی خود فرومیرود و کنياکش را مینوشد. او حرفها را میشوند، ولی معنی آنها را درست نمیفهمد. دلش به لباسهای گرم و جعبهی بيسکوييت خودش خوش است. کتابش را میخواند و میخواهد به همه نشان بدهد که اين اضطرابها اثری بر او ندارد و او فراتر از وقايع پيشپاافتادهی روزمره است. در همين اپيزود اول جهان بيرون واگن حذف میشود. راوی سعی میکند بيرون را نگاه کند، ولی فقط فضای داخل واگن را میبيند. فلسفهی اصالت نفس دارد خودش را بروز میدهد. جرج برکلی که راوی از این فلسفهی او نام میبرد، فيلسوف ايدهآلیست ايرلندی است. در نگاه او درک شدن توسط حواس، شرط وجود است. او منکر دنيای خارج میشود و معتقد است آنچه در نظر ما وجود جلوه میکند، ايدهای بيش نيست و خداوند صور محسوس را در ذهن ما ايجاد میکند. در اين نگاه جهان زبان خداست و قواعد اين جهان بهمثابه صرفونحو اين زبان. ازطرفی راوی استاد زبانی فراموششده است و اساساً سخنرانی او دربارهی اين زبان است. اصولاً مسئلهی زبان چندين بار در داستان طرح میشود.
بعد از آغاز شب راوی حرفها را میشوند اما معنی آنها را نمیفهمد. تمام داستان کشف اين زبان و قواعد آن است. جلوتر میبينيم که بينل هم زبان مرد دائمالخمر را نمیفهمد که کبريت آورده تا روشنايی را برگرداند. همينطور راوی زبان مرد همسايه را نمیفهمد که در اوج تنهايی او از پلهها عبور میکند و بهزبان فرانسهی اهالی کانادا با او حرفی میزند. اما کليد گشايش اين زبان در اشياء نهفته است. در فلسفهی برکلی شیء بیاعتبار نيست، بلکه با تصور خود يکی است. وقتی راوی در اپيزود دوم که شرح ملاقات او با بينل و مادرش است وارد خانهی آنها میشود، بوی پياز گنديده، سيبزمينی کپکزده و انبوهی از اشياء چون ظروف ترکخورده و بشقابهای لبپريده فلاکت زادگاهش را به او تحميل میکنند و آن را به لحظهی حال فرامیخوانند. اپيزود اول با حذف جهان بيرون و خزيدن به درون واگن قطار همراه است. از اين راه واقعيت لهستانی خود را به رؤيای آمريکايی تحميل میکند. اپيزود دوم با ورود به خانهی پيرزن و دخترش همراه است. ساعت دوونيم نيمهشب است و باد تند شبانه از هر سپر دفاعیای که راوی برای خودش انديشيده عبور میکند. در اپيزود سوم جهان راوی بازهم تاريکتر و محدودتر میشود. حالا او در تختخوابی گير افتاده که حتی فکر جابهجايی هم به جيرجير میاندازدش. اين تختِ سفری عذابآور مستقيم اردوگاههای هيتلر را فرامیخواند و يکجور زندهبهگوری را تداعی میکند که راوی به آن دچار شده تا جايی که با جنازهای در خانه تنها میماند. بايد به ياد بياوريم که از ابتدا راوی نگهبان زبان نيمهجانی بوده و حالا با يک جنازهی تمامعيار طرف است. اگر اوج داستان را کنار اين انديشه بگذاريم که در نگاه برکلی جهان زبان خداست، راوی در پايان با اشياء و جهان بيرون است که موفق به کشف قواعد اين زبان میشود. درحالیکه متن سخنرانیاش گم شده به برگهی تابعيتش پناه میبرد. تعلق و قانون درنهايت او را از سه لايهی فرورفتگی در ذهن بيرون میکشد. او که در واگن قطار با همه بيگانه بوده، حالا بينل را در آغوش میگيرد، چون بهزعم برکلی بودن همان درک کردن است.
۱. The Lecture (1967).
۲. Isaac Bashevis Singer (1904-1991).