کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

من همیشه پدرت هستم، حتی اگر گاهی نامت را به یاد نیاورم.

5 مارس 2025

نویسنده: سمیه لطف‌محمدی
جمع‌خوانی داستان ‌کوتاه «بتمن و رابین دعوا می‌کنند1»، استیون کینگ2


آلزایمر یا زوال عقل بیماری سختی است که البته نمی‌توان گفت این سختی بیشتر برای اطرافیان بیمار عرصه را تنگ می‌کند یا خود او، و استیون کینگ چه خوب و درست این دشواری را در داستانش می‌سازد و به خواننده نشان می‌دهد. آلزایمز پر است از به‌ یاد ‌آوردن و فراموش کردن. بیمار بین این دو وادی حرکت می‌کند. گاهی خیلی چیزها را که انتظار می‌رود به یاد داشته باشد، فراموش می‌کند و به‌ناگاه چیزی را به یاد می‌آورد که اطرافیان او توقعش را ندارند. کینگ پدر و پسری را در داستانش به تصویر می‌کشد که تحت ‌تأثیر این بیماری هستند. داستان با راوی سوم‌شخصی روایت می‌شود که بیشتر به ذهن پسر نزدیک است و از دریچه‌ی ذهنی او به فکر پدر آگاه می‌شویم.
پدر در مرکزی که پسر آن را «سرای نخبگان» می‌نامد نگهداری می‌شود. از همین نام‌گذاری و ایهامی که در آن وجود دارد می‌توان به زیرکی استیون کینگ پی برد. پدر هنوز هم دسرهای زنش را ترجیح می‌دهد؛ همسری که حالا دیگر نیست و کسانی را در اطرافش احساس می‌کند که هیچ‌کدام وجود ندارند. صبر و حوصله‌ی ساندرسن پسر که دیگر می‌داند چگونه باید با پدرش رفتار کند، ستودنی است. پدر بارها درطول داستان نام پسر را فراموش می‌کند و هر بار پسر باصبروحوصله برایش توضیح می‌دهد که برادرش مرده و نام او دوگی است. هرچند پدر گاهی او را به یاد نمی‌آورد اما پسر که پدرش را می‌شناسد، باید طبق شناخت خودش با او رفتار کند. انگار جای پدر و پسر در بزرگ‌سالی عوض ‌شده.
در هنگام دستشویی بردن پدر خاطره‌ای برای پسر زنده می‌شود که شاید دوساله بوده و پدر به او آموزش می‌داده. جمله‌ای که استیون کینگ برای توصیف خاطره به کار می‌برد ممتاز است: «مثل ذره‌ی درخشان شیشه‌ای است که کنار جاده افتاده باشد، چنان برق می‌زند که تصویرش در ذهنت باقی می‌ماند. حافظه این‌قدر پررمزوراز است.» پررمزوراز بودن حافظه به‌خوبی در روایت نشان داده می‌شود؛ حافظه‌ای که هرچقدر هم بیماری آلزایمر پنهانش کرده باشد، گاهی چنان برق می‌زند و خود را نشان می‌دهد که تعجب‌آور است. پدر خاطره‌ای از کودکی پسرش به یاد می‌آورد که در آن حامی فرزند بوده. با این ترفند نویسنده خاطره‌ای در بازی کودکانه را در دعوایی در بزرگ‌سالی شبیه‌سازی می‌کند. دعوایی با تصادف ماشین رخ می‎دهد. پسر که به حمایت پدر دلگرم است، با راننده‌ی ماشین درگیر می‌شود و درنهایت این پدر است که مثل همیشه حضورش سبب نجات پسر می‌شود. نقش پدر و پسر در داستان به‌درستی جابه‌جا می‌شود: گاهی پسر از صورت فرزندی بیرون می‌آید تا نقش پدری برای پدر خود ایفا کند و بار دیگر در جایی پدر به هیئت پدری خود بازمی‌گردد.
شاید خواننده فکر کند که نویسنده گذشته‌ی پدر را مطرح می‌کند تا وضعیت یادآوری خاطرات را بسازد یا درمورد تصادف پسر خانواده صحبت می‌کند تا ارتباط پدر و دوگی را نشان دهد، اما درواقع کینگ یک ‌تیر و دو نشان می‌زند. او خوب می‌داند چه چیزی را از گذشته‌ی شخصیت‌ها باید در داستان بیاورد و کجا آن‌‌ها را استفاده کند. از این می‌گوید که پدر قلدر گردن‌کلفتی بوده تا این ویژگی در حال و زمان تصادف پسر بروز پیدا کند و پدر بتواند جلوِ آسیب رسیدن پسرش را بگیرد. سال‌ها پیش پسر دیگر خانواده بر اثر تصادف فوت کرده؛ پس تصادفی که اتفاق می‌افتد باید کنش پدر را برانگیزاند تا از کشته‌ شدن فرزند دیگرش در جلوگیری کند. و به‌این‌طریق نویسنده ارتباط درستی بین گذشته و حال روایت برقرار می‌کند.
زمان در داستان نقشی دوگانه دارد؛ نه‌تنها وضعیت زمانی داستان را می‌سازد، بلکه در خلق کیفیت معنایی روایت نیز مؤثر است. آلزایمر به‌نوعی زیستن بیمارگونه در حال است مبتنی‌بر فراموشی گذشته و یادآوری ناگهانی آن؛ پس زمان روایت داستان باید حال انتخاب شود. همچنین لازم است خاطرات مؤثری از گذشته در داستان بیاید تا زمان حال به آن گره بخورد. خواننده در پایان داستان متوجه می‌شود ساندرسن شصت‌و‌یک‌ساله است؛ موضوعی که نویسنده به‌عمد در خطوط پایانی مطرحش می‌کند تا تصویر پسر بودن او را آن‌گونه که باید باشد در ذهن خواننده جا بیندازد.
استیون کینگ با طنزی که در داستان می‌گنجاند، تلخی آن را می‌گیرد و بین حس‌‌های داستان توازن برقرار می‌کند. او غم‌انگیزی داستانش را نه درشت می‌کند و نه کم. همه‌چیز در روایت آن‌چنان است که باید باشد. پدری که به‌حمایت از فرزند بر مرد قلدر پیروز می‌شود، کمی بعد شلوارش را خراب می‌کند. این رنجی که در روایت نهفته است احساس خواننده را بسیار تحت ‌تأثیر قرار می‌دهد، اما درعین‌حال دلگرمی پسر به پدر خوشایند است. کینگ تمام تلاش خود را درراستای نشان دادن شرایط دشوار شخصیت‌های داستانش به کار می‌گیرد و وضعیت و موقعیتی می‌سازد که هر خواننده‌ای را با خود همراه می‌کند. او چیزی را توضیح نمی‌دهد، سعی نمی‌کند این دشواری را به چشم خواننده‌ بیاورد، بلکه تنها واقعیت زندگی آدم‌های ساده و معمولی داستانش را صادقانه نشان می‌دهد و همین سبب می‌شود که مخاطب همراه روایتش شود و خود را در کنار پدر و پسر احساس کند.


1. Batman and Robin Have an Altercation (2012).
2.
Stephen King (1947).

گروه‌ها: اخبار, بتمن و رابین دعوا می‌کنند - استیون کینگ, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان دسته‌‌ها: استیون کینگ, بتمن و رابین دعوا می‌کنند, جمع‌خوانی, داستان غیرایرانی, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی

تازه ها

آنتی اپیفنی

جادوگر واقعی مادر است

عصیان جو و فریادهای بی‌صدای جک

داستانی برای بیدار شدن پدر و دختر

چیزهای راستکی

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد