نویسنده: منصوره محمدصادق
جمعخوانی داستان کوتاه «پنجرهی جومری۱»، نوشتهی آنیتا راو بادامی۲
آنیتا راو بادامی روایتش را با ورود جومری به اولین صحنهی داستان که خانهی آماست، شروع میکند؛ دختری که آمدنش با گوشوارههایی شبیه گوشوارههایی مینا کوماری این پیشآگهی را به خواننده میدهد که قرار است مخاطب داستانی باشد که تراژدی زندگی جومری، ستارهی داستان را به تصویر میکشد. بادامی در داستان «پنجرهی جومری» به نمایش فقر فرهنگی هند میپردازد. به این منظور او زنهای داستان را از سه گروه سنی با جایگاه اجتماعی متفاوت در یک خانه کنار هم مینشاند تا جامعهی زنانی را نمایندگی کنند که انگار کمابیش سرنوشت یکسانی خواهند داشت؛ چرا که این سرنوشت را نه جایگاه اقتصادی متفاوتشان بلکه زیستن در بستر فرهنگی مشابه رقم میزند. او با این انتخاب قصد دارد نشان دهد فقر فرهنگی مصیبتی فراگیرتر و بزرگتر از فقر اقتصادی است. علاوهبراین جلوهی ظاهری شخصیتهای مرد داستان _ مانگرو و پدر _ گستردگی این فقر فرهنگی را در داستان تقویت میکند؛ مانگرو و پدر دو سر طیف جامعهی سنتی مردسالاری را نشان میدهند که بهرغم بیسواد و تحصیلکرده بودن، به خود این حق و اجازه را میدهند که نقش و هویت زنان جامعه را تعیین و تبیین کنند.
بادامی تشابه زندگی و سرنوشت زنان داستان را از همان صفحهی نخست با نمایش همذاتپنداری مادر با جومری به خواننده نشان میدهد. روزهایی که جومری با گوشوارههای مینا کوماری، بازیگر فیلمهای تراژدی، وارد خانه میشود، مادر حال او را میفهمد و سختگیری کمتری برای دیر رسیدن او و اهمال در وظایفش نشان میدهد. او پیش از آنکه جومری هردوِ آنها را کلفت خانه خطاب کند، این حقیقت را بهخوبی درک کرده و میداند با یک میلیون پنجره همانقدر از دیدن دنیای اطراف محروم است که جومری با پنجرهی نداشتهاش. همانطورکه جومری پنجرهای برای تماشا ندارد، مادر هم از ترس نشستن گردوخاک و اضافه شدن کارهای بیپایان خانه، پردهها را میکشد و در قفس نیلوفرهای روندهاش هم چیز بیشتری از باغچهی خودشان نمیبیند؛ مردهای زندگی هر دو ــ پدر سختگیر سونا و پدر و برادران جومری ــ به هیچکدام آنها فرصتی برای فراغت و تماشا نمیدهند.
نویسنده با بهرهگیری از باورها و آدابورسوم جامعهی هند داستانش را بسط و توسعه میدهد و علاوهبر ساختن جهان داستان، ریشههای فرهنگی و سنتی باورهای جامعه را به خواننده معرفی میکند. مادر سیتای داستان «رامایان» است که غبطه میخورد ای کاش مانند جومری میتوانست آزادانه از خانه بیرون برود و لاکشمان نماد جامعهی مردسالاری است که جلوِ خانهی سیتاهای شهر خطی میکشد و مدعی است عبور از آن بلای بزرگی را برایشان رقم خواهد زد. نویسنده همچنین با اشاره به این داستان سوگیری دوگانهی ذهنی و عملی مادر را دربرابر آنچه جامعه به او حقنه کرده نیز نشان میدهد. مادر ازطرفی در جواب جومری که آیندهی سونا را مانند خودش و مادر پیشبینی میکند، اعتراض کرده، میگوید سونا قرار است درس بخواند و آیندهی بهتری را برای خودش رقم بزند، اما ازطرفدیگر چنان نقش خودش را پذیرفته که درعمل با بیان این داستان سلطهپذیری را به دخترش آموزش و به او هشدار میدهد که اگر دربرابر دستورات مادر عصیان کند، لاکشمان همین بلا را سر او هم خواهد آورد.
در جای دیگری از داستان نویسنده آما را به الههی دورگا نسبت میدهد؛ الههی مادر و جنگاوری که در هر دستش سلاحهای مختلف دارد؛ گرچه آما دست از جنگیدن کشیده و بهامید گوشهچشمی ازطرف لاکشمی ــ الههی توانمندی و کامیابی ــ به مورگا و مانگرو ــ که مردهای سالم و توانمندی هستند ــ چند روپیه میدهد تا نظر لاکشمی را جلب کند. آمدن او در روز دیوالی تنها معجزهی زندگی آماست و برای تحققش تمام درها و پنجرههای خانه را باز میگذارد تا شاید نیرویی فراتر از آدمهای واقعی اطراف برای پایان دادن به ملال زندگیاش سربرسد. معجزهی زندگی سونا اما وجود جومری است که از تمام وجوه در تقابل با مادرش قرار دارد. لباسهای جومری برخلاف مادر پر از رنگ است. او جدیت مادر را ندارد و با ذهن متخیل و بازیگوشش پایهی شیطنتهای سوناست. راوی حرفهای عجیب جومری را وقتی میگوید شال قرمزش را عنکبوتی بافته و یا قصد دارد پنجرهای برای خانهاش بخرد یا زیر لباسش بالش پنهان کرده بیشتر از حرفهای پدرومادرش باور میکند؛ چون جومری زبان و دنیای کودکانهی او را بهخوبی میشناسد و برخوردهای دوگانهی مادروپدر را ندارد. جومری برخلاف پدر که به سونا میگوید برای ترسهایش از هانومان، خدای بدهیبت و ترسناک، کمک بگیرد، بهطور عملی از او حمایت میکند و با جارو به جنگ روح آتش زیر تخت سونا میرود و او را میکشد. به همین خاطر است که سونا مادر را در روز دیوالی بیشتر دوست دارد، چون او با پرتوپلا گفتن و پوشیدن لباسهای رنگی شبیه به جومری میشود و میتواند به دنیای او راه پیدا کند.
داستان در کنار نمایش فقر فرهنگی جامعه با اشاره به شرایط زندگی جومری و خانوادهاش فقر اقتصادی جامعه را نیز نشان میدهد و بر این باور است جایی که ایندو درهم آمیخته شوند راه برای هرگونه عصیان و رهایی بسته میشود. نصیحت آما به جومری برای پذیرش مانگرو تصور گذشتهی اما را به ذهن میآورد؛ شاید آما هم، که همیشه از پدر میترسد و هیچ هویت و نامی جز مادر در زندگی خانوادگیاش ندارد، گذشتهای شبیه به جومری داشته؛ جومریای که از ابتدای داستان با تصور خرید پنجرهای از آن خود در پی یافتن استقلال و تحقق رؤیاهایش است و با پس زدن مانگرو تاحدامکان دست به عصیان زده و درنهایت وقتی هیچ حمایتی ازطرف پدر و برادرانش نمیبیند، دوباره با گوشوارههای مینا کوماری سرمیرسد و مانگرو را میپذیرد. گوشوارههایی که در ابتدا و انتهای داستان به گوش جومری است، عدم امکان او را برای تغییر سرنوشتش نشان میدهد.
مانگرو شخصیتی است که درطول داستان از شرایط و امکاناتش بهترین استفاده را میکند. بادامی در جایی از داستان به عادت خوابیدن زیر درخت نیم اشاره میکند. شاید جومری در زندگی مانگرو همان درخت نیم است؛ درختی که تابآوری زیادی در شرایط سخت دارد و در فرهنگ هند به درخت چهل معروف است، که براساس باورهای سنتی، چهل درد را درمان میکند و بهخاطر رشد سریع و سایهی گستردهاش در شرایط سخت پناهگاهی امن تلقی میشود. بادامی با نمایش یکی شدن مادر و جومری در پایان داستان جامعهی زنانی را نشان میدهد که گریزی از سرنوشت مشابهشان که به دست مردان جامعه مقدر میشود، ندارند؛ سرنوشتی که از آنان زنانی عبوس و کمحوصله مانند آما میسازد و رؤیاها و رنگهای و فردیتشان را میبلعد.
۱. Jhoomri’s Window (1993).
۲. Anita Rau Badami (1961).