نویسنده: الهه روحی
جمعخوانی داستان کوتاه «بیستسالگی۱»، نوشتهی هاروکی موراکامی۲
داستانهای کودکانهای مانند داستان «علاءالدین و چراغ جادو» تصویری خیالی از دنیای ایدهال را در ذهن مخاطب به وجود میآوردند؛ دنیایی که در آن با یافتن چراغ جادو و برآورده شدن آرزوها، زندگی قهرمان داستان تغییر میکند، همهی مشکلات حل میشود و همهچیز به کمال میرسد. هاروکی موراکامی در «بیستسالگی» با همین ترفند به سراغ خواننده میرود، اما در داستانش رؤیا نمیبافد، بلکه مخاطبش را از خواب خوش بیدار میکند. شخصیت اصلی داستان دختر جوانی است که در رستوران پیشخدمتی میکند. او که مجبور میشود در روز تولد بیستسالگیاش سر کار برود، فرصتی پیدا میکند تا مالک رستوران را ببیند. مالک رستوران پیرمردی خوشپوش و مرموز است و وقتی میفهمد همان روز تولد بیستسالگی دختر است، تصمیم میگیرد هدیهای به او بدهد. اما آن هدیه چیزی قابللمسی نیست. پیرمرد به دختر میگوید میتواند بهبهانهی تولدش آرزویی را برایش برآورده کند؛ آرزویی که درطول داستان نه میفهمیم چیست و نه میفهمیم برآورده شده یا نه. این ابهامی که در داستان وجود دارد نکتهای طلایی است که داستان «بیستسالگی» را از دنیای افسانهها و داستانهای کلاسیک که در آنها همهچیز روشن و واضح است جدا و تبدیل به داستانی عمیق و تأملبرانگیز میکند.
مبهم بودن آرزوی دختر فقط تکنیکی برای جذابتر شدن داستان نیست، بلکه بازتابی است از ماهیت وجودی زندگی. زندگی پر است از ابهامها و عدمقطعیتها و هیچگاه بهطور کامل روشن و شفاف نیست. موراکامی بهطور غیرمستقیم به خواننده میگوید زندگی همیشه بهشکل معمایی باقی میماند و ما تنها میتوانیم در مسیرش گام برداریم، بدون اینکه از تمامی جنبههای آن آگاه باشیم. همچنین باید بپذیریم که زندگی هرگز کامل نیست و ما بهجای خیالپردازی و فکر کردن به آرزوهای دورودرازی که ممکن است ما را به فردی کاملاً متفاوت تبدیل کند، باید به آنچه هماکنون در زندگی داریم توجه کنیم و از آن بهره ببریم. داستان از برآورده شدن آرزو نمیگوید. به مفهوم زندگی و نگاه ما به آن میپردازد و به یاد ما میآورد که زندگی رسیدن به موفقیتهای بزرگ نیست و نباید انتظار داشت که عالی و بینقص پیش برود. باید آن را سفری دانست که خواسته یا ناخواسته در مسیرش با چالشها، ناکامیها و نقاط ضعف خود روبهرو میشویم.
بهعلاوه زندگی واقعی هیچگاه پایان ایدهآل یا معجزهآسایی ندارد و آنچه مهم است نه رسیدن به هدفی بزرگ، که نگرش و مواجههی ما با چالشهای آن است. درآخر، باید قبول کنیم سپر ماشین برای قر شدن است و مهم نیست چه آرزوهایی داریم؛ هیچوقت نمیتوانیم آدم دیگری باشیم. پذیرفتن خودمان حتی اگر زیباترین یا باهوشترین و پولدارترین نباشیم و قبول کردن زندگیمان حتی اگر سپر ماشینمان قر باشد شاید تنها راه رسیدن به خوشبختی باشد و این همان نکتهای است که موراکامی در داستان «بیستسالگی» به ما یادآوری میکند.
۱. Birthday Girl (2002).
۲. Haruki Murakami (1949).