کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

رقصی چنین میانه‌ی میدانم آرزوست

۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴

نویسنده: الهه روحی
جمع‌خوانی داستان ‌کوتاه «تو گرو بگذار، من پس می‌گیرم۱»، نوشته‌ی شرمن الکسی۲


شرمن الکسی در داستان کوتاه «تو گرو بگذار، من پس می‌گیرم»، یک ‌روز‌ از زندگی مردی سرخ‌پوست‌ به‌نام جکسون را روایت می‌کند؛ مردی بی‌خانمان و الکلی که در تلاش است لباس رقص آیینی مادربزرگش را از مغازه‌ی گروفروشی‌ای در سیاتل پس بگیرد. لباس پنجاه سال پیش دزدیده شده و حالا با قیمت هزار دلار پشت ویترین شیشه‌ای مغازه است. در نگاه نخست، داستان به نظر ساده و شخصی می‌آید، اما به‌تدریج لایه‌های پنهانی از خشونت علیه اقلیت، حافظه‌ی سرکوب‌شده و کالا شدن هویت آشکار می‌شود. الکسی با زبانی ساده و روایتی چندلایه، تجربه‌ی زیسته‌ی بومیانی را به تصویر می‌کشد که پس از استعمار سفید‌پوست‌ها، برای بازپس‌گیری آنچه زمانی متعلق به آن‌ها بوده، باید وارد بازی ناعادلانه‌ی سرمایه‌داری شوند. لباس مادربزرگ که روزگاری بخشی از مراسمی بومی بوده، حالا شده شی‌ئی نمایشی که از پشت ویترین قابل‌تماشاست. این فاصله‌ی شیشه‌ای استعاری میان جکسون و لباس فاصله‌ای است که نظام سرمایه‌داری میان افراد و گذشته‌شان ایجاد می‌کند. هویتی که زمانی زیسته می‌شد، حالا تنها در ویترین‌ها دیده می‌شود و برای دستیابی به آن باید هزینه پرداخت. چنین لباسی دیگر فقط نماد مادربزرگ نیست، نماد حافظه‌ای‌ است که مصادره و به کالا تبدیل شده.
سفر جکسون ساختاری آیینی دارد؛ شبیه سفر قهرمان‌های اسطوره‌ای. اما او قهرمان نیست؛ انسانی است معمولی با زخم‌هایی که هر بار مانع رسیدن او به هدف می‌شوند. جکسون در مسیر جور کردن پول، بارها کمی از نقطه‌ی صفر فاصله می‌گیرد، ولی بلافاصله آن پول را خرج می‌کند. الکل و خوش‌گذرانی برای او مسکنی است تا زخم و دردش را از یاد ببرد. البته او در ناخودآگاهش هم نسبت‌به شایستگی‌ خود برای بازپس‌گیری این میراث تردید دارد؛ گویی باوری در او شکل گرفته که لباس دیگر متعلق به او نیست یا او دیگر به آن تعلق ندارد.
قانون و نهادهای رسمی هم نقش مؤثری برای کمک به جامعه‌ی اقلیت ایفا نمی‌کنند. جکسون و فروشنده، هردو می‌دانند پلیس از جکسون دفاع نخواهد کرد. نظم حقوقی، درست مانند نظم اقتصادی، درظاهر بی‌طرف است، اما درعمل حافظ قدرتی ا‌ست که بومیان را از ابتدا در حاشیه نگه داشته. جکسون برای اثبات خودش باید چیزی را بخرد که زمانی متعلق به خانواده‌اش بوده. این لحظه‌ی بازپس‌گیری در نگاه اول احساسی و انسانی جلوه می‌کند، اما در بافت کلی داستان، نشانه‌ای از پیروزی منطق بازار است. فروشنده تنها پس از فهمیدن تلاش‌های جکسون درطی روز، پول درآوردن، خرج کردن و بازهم پول درآوردن، به این نتیجه می‌رسد که او لیاقت بازپس‌گیری این لباس را دارد. نه حق هویتی و نه عدالت تاریخی، بلکه توانایی مشارکت در منطق سرمایه‌داری است که دسترسی به گذشته را برای جکسون ممکن می‌کند. او در عمل می‌پذیرد که برای دستیابی به نشانه‌ای از گذشته‌اش، باید وارد بازی سفید‌پوست‌ها شود.
شخصیت‌های فرعی داستان نیز هرکدام تکه‌هایی از این پازل پسااستعماری‌اند. جونیور در کوچه‌ی پشت هیلتون از سرما جان می‌دهد و شارون به توپِنیش برمی‌گردد و با خواهرش در قرارگاه سرخ‌پوست‌ها زندگی می‌کند تا سرنوشت محتوم سرخ‌پوست‌ها را به تصویر بکشند. سرکارویلیامز سفید‌پوست هم اگرچه به‌ظاهر پلیسی مهربان است، اما نماینده‌ی ساختاری است که رفتارش همچنان شکل نابرابری دارد. داستان یادآوری می‌کند که بیشتراوقات مشکل فرد نیست، بلکه ساختاری است که توان بازسازی و نجات را از بیشتر افراد گرفته. درمیان همه‌ی این تلخی‌ها و سیاهی‌ها، جکسون برای دوام آوردن و بقا به طنز پناه می‌برد. او با جمله‌هایی مانند: «…اگر چیزی وجود داشته باشد به‌اسم در‌به‌در حرفه‌ای، به‌گمانم اسم من همین باشد. ای‌ بسا در‌به‌دری تنها چیزی باشد که همیشه استادش بوده‌ام» یا «ما سرخ‌پوست‌ها تو دروغ‌پردازی و افسانه‌بافی کارکشته‌ایم» خودش را معرفی می‌کند. این طنزْ خنده‌ی تلخی است دربرابر جهانی که نمی‌گذارد با جدیت حرف بزنی. خنده آخرین سنگر هویت است؛ تنها جایی که بومی می‌تواند هنوز صدایی مستقل داشته باشد، حتی اگر در قالب تمسخر خودش باشد. طنز، برای جکسون، شکلی از مقاومت است؛ نه برای خندیدن و خنداندن، برای این‌که فرونریزد.
صحنه‌ی پایانی داستان، رقص جکسون در چهارراه شلوغ شهر، معنی دیگری دارد. چهارراه تقاطعی است میان گذشته و حال، سنت و مدرنیته. در این نقطه، بدن جکسون تبدیل به رسانه‌ای می‌شود برای احضار حافظه و بازسازی هویت. رقص در این‌جا نه فقط حرکتی آیینی، که شکلی از اعتراض است؛ جست‌وجویی برای بازگرداندن معنا به بدنی که جامعه سال‌هاست آن را بی‌ارزش می‌شمارد. او دربرابر فراموشی می‌رقصد و این رقص شکلی از زیستن است. الکسی در این داستان از نجات نمی‌گوید. او از دوام آوردن حرف می‌زند. جکسون لباس را پس می‌گیرد، اما همچنان زخم‌هایش، بی‌خانمانی‌اش و جایگاهش درحاشیه دست‌نخورده باقی می‌ماند. این بازپس‌گیری نه آزادی است، نه بازگشت به گذشته، بلکه لحظه‌ای است از پذیرفته شدن مشروط در دل نظامی که هویتش را دزدیده و به فروش گذاشته.


۱. What You Pawn I Will Redeem (2003).
۲. Sherman Joseph Alexie (1966).

گروه‌ها: تو گرو بگذار، من پس می‌گیرم - شرمن الکسی

تازه ها

امتناع آخرین معجزه بود

مغازه‌ی معجزه

فراموشی خود در سایه‌ی نگاه دیگری

باری بر دوش

درباره‌ی تغییر شخصیت‌ها در داستان «تعمیرکارِ» پرسیوال اورت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد