نویسنده: پریسا جوانفر
جمعخوانی داستان کوتاه «تو گرو بگذار، من پس میگیرم1»، نوشتهی شرمن الکسی2
شرمن الکسی نویسنده و شاعر بومی آمریکایی در داستان کوتاه «تو گرو بگذار، من پس میگیرم» مخاطب را با جکسون جکسون، پروتاگونیست داستان همراه میکند؛ مردی بیخانمان اهل اسپوکن که درظاهر بهدنبال بازپسگیری پیراهن مادربزرگش است، اما در عمق ماجرا سفری درونی و نمادین را برای بازیابی هویت و ریشههای فرهنگیاش آغاز میکند، همانطورکه نام داستان هم گواه این موضوع است. این یادداشت قصد دارد چگونگی طی کردن مسیر شخصیت اصلی را نشان دهد. در نگاه اول جکسون جکسون فقط میخواهد پیراهن مادربزرگش را از ویترین گروفروشیای پس بگیرد، اما همین خواستهی ساده بهسرعت تبدیل به استعارهای برای جستوجوی هویت، اصالت و پیوند با گذشتهی خانوادگی و قومی میشود. برای جکسون هویت چیز انتزاعی یا روانشناسانهی صرف نیست. او متعلق به فرهنگی خاص یعنی بومیان آمریکاست که تاریخشان پر از سرکوب، جابهجایی اجباری، حذف فرهنگی و فراموشی سیستماتیک است. پیراهن رقص مادربزرگ حامل نشانههای قومیتی است که جکسون از آن جدا افتاده. بازپسگیری پیراهن یعنی بازگشت به گذشتهای که هنوز فراموش نشده.
جکسون که خود را در ابتدای داستان «دربهدر حرفهای» مینامد و در فضایی از گمگشتگی و بیثباتی زندگی میکند، با پیدا کردن این پیراهن همهچیز برایش عوض میشود. جملههایی چون «مدتهاست چیزی برایم اینقدر مهم نبوده» یا «به خودم گفتم اگر این گروفروشی را پیدا نکنم، تلف میشوم» کلید درک سیر تحول شخصیت اوست و اشارهای مستقیم بهعنوان داستان دارد که خود اعلان مبارزه است: «What You Pawn, I Will Redeem» [چیزی را که تو گرو میگذاری، من پس خواهم گرفت]. در این داستان واژهی «Pawn» بهمعنی گرو گذاشتن، مفهومی عمیقتر از معاملهی مالی دارد؛ نوعی سرقت فرهنگی و تاریخی است که استعمار بر سر بومیان آورده، چراکه با ارزشگذاری کالاها به بیارزش کردن معنیها دست میزند. ازطرفی «Redeem» معنایی چندپهلو دارد. این کلمه علاوهبر داشتن مفهوم پرداخت پول برای پس گرفتن چیزی، مفاهیمی چون جبران کردن کاستیها یا جنبههای بد چیزی، انجام کاری که عملکرد یا رفتار ضعیف گذشته را جبران کند، آزاد کردن (خود یا دیگری) از بردگی یا اسارت با پرداخت باج، به انجام رساندن یا انجام دادن قول یا وعده و کفاره دادن یا جبران کردن گناه و خطا برای نجات دادن روح را در بر دارد. این چندمعنایی بهطرز درخشانی با روح داستان همخوان است.
داستان با لحنی طنزآمیز اما تلخ انگار به ما میگوید: اگر قرار است تاریخ ریشه و هویت ما را بیمعنی کند، من هم با عزمی خاموش، آن را پس میگیرم و کفارهی خطای گذشته را میدهم تا روحم را از بردگی نجات دهم. همین جا لازم است اشاره کنیم به موقعیت لباس که پشت ویترین گروفروشی است و میتوان آن را استعارهای از نگاه موزهای به فرهنگ بومی دانست. اینکه پیراهن در ویترین چنین مغازهی قرار دارد، بیدلیل نیست. اشیای بومی که باید در بستر معنوی و فرهنگی خودشان معنی داشته باشند، در بازار سرمایه و مصرفگرایی به اشیای تزئینی تبدیل شدهاند: پیراهنی که روزی پوششی بوده در دنیای معنویت، هویت و عشقی خانوادگی سرخپوستی، حالا تبدیل شده به کالایی فروشی، با برچسب قیمت؛ همانطورکه فرهنگ مسلط میراث بومی را با جهانی از فرهنگها، خاطرهها و انسانیت تبدیل به کالا کرده و جکسون در تلاش است آن را از موقعیت نمایشی بودن درآورد و در بستر زندگی به کار بگیرد، که درنهایت با رقصیدن با آن همین کار را میکند.
علاوهبراین، جکسون گواه صداقتش را دربارهی مالکیت پیراهن یک منجوق زرد میداند. بهنقل از جکسون جکسون در سنت بومیان آمریکا نباید کامل و بیعیب بود، چون فقط خدا کامل است. بنابراین چیز نامربوطی را جایی از لباس میدوزند که مجبور شوند دنبالش بگردند. جکسون در پایان داستان میگوید: «من همان منجوق زردم.» این جملهی بهظاهر ساده، بار معنایی عظیمی دارد. او خود را نه کامل، نه قهرمان، بلکه جزئی ناقص اما حقیقی از یک فرهنگ میبیند: منجوق نامربوطی که عامل نقص است. او با نقل ویژگیهای خود مثل بیخانمانی، اعتیاد و سایر شکستها در شروع و نشان دادن آنها درطول داستان، خود را نقص یک فرهنگ میداند. او میخواهد همانگونهکه هست، به ریشههایش برگردد. برای مردی که سالها بیخانمانی، سرخوردگی و جدایی از جامعه را تجربه کرده، پیراهن چیزی فراتر از شیئی فیزیکی است. او بار دیگر معنی تعلق را تجربه میکند. در جامعهای که مدام حذفش کرده، این پیراهن راهی است برای بازنویسی خویشتن. جکسون جکسون در این برش مهم از زندگیاش میفهمد که حتی در بیخانمانیاش هم میتواند سفیر حافظهی جمعی قومش باشد.
درنهایت میتوان گفت که داستان کوتاه «تو گرو بگذار، من پس میگیرم» داستانی است دربارهی بازپسگیری نه فقط یک لباس، بلکه حافظه، معنی و هویت. جکسون جکسون نمایندهی نسلی از بومیانی است که در شهرهای مدرن گم شدهاند، اما با تمام ضعفها، تلاش میکنند خود را بازیابند. او همان منجوق زرد است: ناهماهنگ، ناقص، اما ضروری برای کامل شدن طرح.
