نویسنده: رضا صالحی
جمعخوانی داستان کوتاه «تو گرو بگذار، من پس میگیرم۱»، نوشتهی شرمن الکسی۲
مقدمه: «سفر قهرمان» نظریهای است در اسطورهشناسی که توسط جوزف کمبل مطرح شد. این نظریه میگوید بسیاری از داستانها، اسطورهها و افسانهها ساختار پیرنگی مشابهی دارند که میتوان آن را بهصورت سفر چندمرحلهای توصیف کرد. بعدها پژوهشگران زیادی به نظریهی کمبل پرداختند و آن را برای ادبیات و سینما بهینهسازی و سادهسازی کردند. در این یادداشت کوتاه قصد دارم یکی از الگوهای بهینهشده را روی داستان «تو گرو بگذار، من پس میگیرم»، نوشتهی شرمن الکسی پیادهسازی کنم و از آنجا به فرم روایی داستان پل بزنم و درنهایت در آخرین بخش یادداشت دربارهی محتوا و درونمایهی اثر نتیجهگیری کنم.
• پیادهسازی الگو روی داستان «تو گرو بگذار، من پس میگیرم»: در اینجا میتوان پرسید که چرا اساساً الگوی سفر قهرمان طی میشود و چرا انسانها هنوز هم پس از گذشت چندهزار سال میتوانند با این الگو همذاتپنداری کنند؟ در جواب باید گفت قهرمان (یا معادل مدرن آن با تفاوتهای بنیادینش، شخصیت اصلی) الگوی سفر قهرمان را به این دلیل طی میکند که باید طی این سفر مجازی یا واقعی به نوعی بلوغ، فهم، رشد و آگاهی برسد. قهرمان و شخصیت اصلی در این الگو ابتدا غالباً در جهانی آشفته و نامتعادل و ناقص زندگی میکند و در انتها به نوعی نظم، تعادل و کمال میرسد. داستان «تو گرو بگذار، من پس میگیرم» نیز داستان سرخپوست دربهدری است بهنام جکسون جکسون که هیچ شباهتی به قهرمانهای داستانهای اساطیری ندارد. او الکلی و کتکخور است و اساساً از قابلیتهای قهرمانانه بیبهره. این سرخپوست روزی لباس رقص مادربزرگش را (که در بخش سوم یادداشت به معنی استعاری آن اشاره خواهم کرد) در فروشگاهی میبیند، ولی پول کافی برای خریدش ندارد. او از خود صاحب فروشگاه سرمایهی اولیهای دریافت میکند و بهدنبال بقیهی پول راهی جامعهی سرمایهداری آمریکا میشود. پس از گذشت بیستوچهار ساعت که درمانده شده و نتوانسته پول را کامل جور کند، به مغازه برمیگردد، ولی صاحب فروشگاه این بار لباس مادربزرگ را به او پس میدهد. درنهایت او لباس را تن میکند و در شهر میرقصد. درادامه به بررسی الگوی سادهشده و پیادهسازی آن روی داستان «تو گرو بگذار، من پس میگیرم» از شرمن الکسی میپردازم:
ـ مرحلهی اول: معرفی قهرمان در دنیای عادی. این مرحله در همان ابتدای داستان رخ میدهد؛ جایی که جکسون جکسون (در پاراگراف دوم داستان) شروع میکند به معرفی خودش: «من یک سرخپوست اسپوکنی هستم، یک سالیش بومی. آباواجدادم در صد مایلی اسپوکن، تو ایالت واشینگتن، دستکم دههزار سال روزگار گذاراندهاند […] بیستوسه سال پیش رفتم دانشگاه سیاتل. ترم دوم تمام نشده، اخراجم کردند و افتادم به هزار جور فعلگی با چندرغاز دستمزد […] الان شش سالی میشود که دربهدرم، خانهبهدوش و آلاخونوالاخون. اگر چیزی وجود داشته باشد بهاسم دربهدر حرفهای، بهگمانم اسم من همین باشد.» بنابراین وضعیت عادی زندگی جکسون جکسون و آشفتگی او در همین مرحله نمایان میشود.
ـ مرحلهی دوم: ندای ماجراجویی. دقیقاً جایی که جکسون جکسون هنگام پرسهزنی در شهر، لباس مادربزرگ و منجوق زرد رویش را میبیند و میخواهد آن را پس بگیرد این مرحله رخ میدهد.
ـ مرحلهی سوم: رد کردن ندا. درواقع این مرحله در این داستان بهطورکامل بروز پیدا نمیکند؛ اما درهرحال، شخصیت اصلی داستان ما پول کافی برای چیزی که میخواهد و حتی برای ماجراجویی ندارد.
ـ مرحلهی چهارم: ملاقات با مرشد و دریافت وسیلهی جادویی. مرشد در این داستان همان صاحب فروشگاه است. او قهرمان سرخپوست ما را به ماجراجویی میفرستاد. وسیلهی جادویی نیز همان پنج دلار است؛ چیزی که قرار است به قهرمان ما در طی کردن سفرش کمک کند. بار دیگری که به شخصیت اصلی داستان امداد غیبی یا وسیلهی جادویی اعطا میشود، در اواخر داستان است؛ جایی که شخصیت سرکارویلیامز بهعنوان دومین مرشد وارد داستان میشود.
ـ مرحلهی پنجم: عبور از آستانه و ورود به دنیای ناشناخته. قهرمان سرخپوست ما درواقع وارد جهان متفاوتی نمیشود. او در همان آمریکاست، منتها حالا شرایط عوض شده: در جیبش پولی دارد و در سرش هدفی. حالا شرایط بهکل با قبل متفاوت است و ناشناخته.
ـ مرحلهی ششم: آزمایشها، متحدها و دشمنها. جکسون جکسون فردی است شدیداً معتاد به الکل. او همچنین نمیتواند بر نفس خود نسبتبه الکل غلبه کند. شاید اصلیترین دشمن قهرمان دربهدر این داستان، همان الکل و دربهدری باشد. این موضوع میتواند داستان «ده نفر سرخپوست» ارنست همینگوی را هم یادآوری کند. متحدان جکسون جکسون سایر سرخپوستان شهرند و آزمایشها همان راههای جور کردن پول، یا شاید برای جکسون جکسون، راههای به باد ندادنش.
ـ مرحلهی هفتم: غار درونی. در این مرحله از سفر، قهرمان داستان به درونیترین ترسهایش نزدیک میشود. در ظاهر دربهدری جکسون جکسون کاملاً مربوط به مادیات است، اما عمیقترین بحران او مربوط به هویتش میشود، که در بخش بعدی بیشتر به آن میپردازم.
ـ مرحلهی هشتم: بحران و سختترین آزمون. در این مرحله جکسون جکسون شبانه به آخرین بار میرود و آنجا حسابی مست میکند. او درواقع از دشمن اصلیاش، الکل، شکست میخورد و درنهایت کتکخورده از بار بیرونش میاندازند. اما هنوز ماجرا تمام نشده و امداد غیبی در راه است.
ـ مرحلهی نهم: پاداش یا دستاورد. صبح شده و قهرمان دربهدر داستان ما افتاده روی ریل راهآهن. اینجاست که امدادی از غیب میرسد و او را نجات میدهد: سرکارویلیامز. او شخصیت اصلی را به مرکز ترک اعتیاد نمیبرد و حاضر میشود کمکش کند. جکسون جکسون به فروشگاه میرود و باقیماندهی پولش را به صاحب مغازه میدهد و میگوید این پنج دلار با آن پنج دلاری که دیروز گرفته بوده فرق دارد. در چرخهی اقتصاد و سرمایه، آن پنج دلار جادویی توسط سرخپوست یک دور تمام زده و دوباره برگشته به دست صاحبش. حالا صاحب مغازه لباسی را که دراصل متعلق به اجداد خود سرخپوست بوده، به او پس میدهد.
ـ مرحلهی دهم: بازگشت. قهرمان سرخپوست دوباره برمیگردد به شرایط عادی زندگیاش، اما با یک تفاوت…
ـ مرحلهی یازدهم: رستاخیز و دگرگونی. او تغییر کرده و حالا هویت خودش را ازطریق لباس رقص مادربزرگ به دست میآورد: «میدانستم آن تکمنجوق زرد تکهای از وجود من است. میدانستم اصلاً خودم، کموبیش، همان منجوق زرد هستم. خودم را پیچیدم تو لباس رقص مادربزرگ و بوی او را به سینه کشیدم. از پیادهرو رفتم وسط چهارراه. مردمی که تو پیادهرو بودند ایستادند. ماشینها ایستادند. شهر ایستاد. همه نگاهم میکردند که با مادربزرگم میرقصم. خود مادربزرگ بودم که میرقصید.»
• فرم روایی داستان: میدانیم که الگوی سفر قهرمان غالباً بهشکل دایره ترسیم میشود. قهرمان از شرایط عادی و دنیای هرروزهی خود شروع به ماجراجویی میکند و درنهایت با پاداشی در دست، به همان جای نخستین برمیگردد. اگر به فرم قطعهقطعهی داستان «تو گرو بگذار، من پس میگیرم» دقت کنیم، میبینیم داستان از ساعت ۱۲ ظهر شروع میشود و در ۱۲ ظهر فردایش پایان مییابد. درواقع این فرم روایی دایرهوار در هماهنگی کامل با سفر قهرمانی جکسون جکسون عمل میکند.
• تحلیل محتوای داستان و نتیجهگیری: درنهایت میتوان گفت داستان «تو گرو بگذار، من پس میگیرم» داستانی است دربارهی مفهوم هویت. جکسون جکسون آواره و دربهدر است، یک پاپاسی توی جیب ندارد و به الکل معتاد است، اما اساسیترین دغدغه و درونیترین ترس او بیهویتی است. برای همین است که لباس رقص مادربزرگ در معنی استعاری تبدیل میشود به هویت ازدستشدهی سرخپوستان بیوطنشدهی آمریکا. قهرمان سرخپوست داستان باید برای بازپسگیری این هویت تلاش کند و راهی یک سفر قهرمانی، مانند سفر قهرمانان اسطورهها شود. او باید با بازپسگیری لباس رقص مادربزرگ هویت فرهنگی خودش را از پشت ویترین مغازه و نگاه موزهای شهروندان به آن نجات دهد.
در انتهای یادداشت بهتر است بار دیگر به ابتدا و سرآغاز داستان بازگردیم. جکسون جکسون میگوید: «امروز برای خودت خانهای داری و سقفی بالا سرت هست، فردا دربهدری. نمیخواهم دلایل خاص این دربهدری را نقل کنم، چون یک راز است، سرخپوستها هم باید تمام زورشان را بزنند که رازهای زندگیشان دست این سفیدهای فضول نیفتد.» میبینیم که از همین ابتدای داستان، تقابل دوتایی سفیدپوست/سرخپوست مطرح میشود. رازی وجود دارد و سرخپوست داستان ما باید آن را بهقول خودش از گزند سفیدپوستهای فضول حفظ کند. ازسویی شروع داستان با کلمههای خانه و سقف بالایسر است و دو بار هم کلمهی دربهدری در همان پاراگراف اول تکرار میشود. همهی اینها، کنار هم میتواند نشانی از بیوطنشدگی شخصیت سرخپوست داستان باشد.