نویسنده: سمیه لطفمحمدی
جمعخوانی داستان کوتاه «تو گرو بگذار، من پس میگیرم۱»، نوشتهی شرمن الکسی۲
شرمن الکسی از سرخپوستان اسپوکن آمریکاست، پس جای تعجب ندارد اگر سراغ نوشتن داستانهایی برود که شخصیت اصلی آنها سرخپوستند. در داستان «تو گروه بگذار، من پس میگیرم.» نیز او سراغ سرخپوست فقیر و دربهدری میرود که هویتش را خیلی مهم میداند. نویسنده از تکگویی بیرونی استفاده میکند و درحالیکه راوی او جایی دورتر ایستاده و روایتش را تعریف میکند، میتواند بهاندازهی کافی به اعماق ذهن او نفوذ کرده، افکارش را برای خواننده بیان کند.
در همان پاراگراف ابتدایی داستان و با خواندن جملهی «سرخپوستها باید تلاش کنند که رازهای زندگیشان دست این سفیدهای فضول نیفتد»، دو مسئلهی اساسی و مهم روشن میشود: هویت که برای راوی خیلی اهمیت دارد و مشکل تقابل نژادی که راوی باکنایه به آن اشاره میکند؛ بهعبارت دیگر میتوان گفت علاوهبر وفاداری به هویت و پایبندی به اصالتی که در این جمله به چشم میخورد، نویسنده اشارهای هم میکند به مسئلهی تبعیضنژادی و قرار گرفتن سفیدپوستان در مقابل رنگینپوستان؛ موضوعی که درادامه بیشتر روشن میشود. سرخپوست که جکسون نام دارد، لباس رقص مادربزرگش را در مغازهی گروفروشی میبیند. فروشنده سفیدپوست است. حالا مسئلهی تقابل شکل میگیرد.
جکسون لباس رقص مادربزرگ را فقط در چند عکس دیده، ولی آنچه باعث میشود اطمینان داشته باشد، حسش است و بهکمک نشانهای حرفش را به فروشنده ثابت میکند و از او میخواهد که لباس را برگرداند. اما جکسون فقط پنج دلار پول دارد و هزینهی لباس هزار دلار است. فروشنده بیستوچهار ساعت به جکسون فرصت میدهد تا هزینهی لباس را جور کند و برگردد. شاید لباس رقص نمادی برای هویت سرخپوستی است و تعصب راوی برای پس گرفتن آن نشانهای بر بازپس گرفتن هویتی که سالها از سرخپوستان صلب شده. فروشنده با حسننیت بیست دلار به جکسون میدهد و بهاینترتیب چرخهی پس گرفتن هویت شروع میشود.
جکسون در فرصتی که دارد به انواع مختلف، پول به دست میآورد، اما هر بار آن را بهشیوهای برای افرادی خرج میکند که حس خویشاوندی و همنژادی با آنها دارد. این موضوع چندین بار تکرار میشود و سرانجام با پنج دلار به مغازهی مرد فروشنده برمیگردد. فروشنده از سرخپوست میپرسد آیا این پنج دلاری همان پنج دلاری قبلی است و با جواب منفی سرخپوست، از قیمت واقعی لباس صرفنظر میکند و لباس را به او پس میدهد. فروشنده به سرخپوست کمک میکند بتواند آنچه را که نشانی از اصالتش است، بازپس بگیرد. اصطلاح برنده بودن که سرخپوست به کار میبرد، نشانهای از این به دست آوردن دوبارهی فرهنگش است. فروشنده هم بعد از بازگشت سرخپوست به برد او کمک میکند.
زمان روایت خطی است و ریتم تندی دارد. این سرعت با طنزی که نویسنده به کار برده آمیخته شده و توانسته به خوانایی و قدرت روایت کمک کند، طوریکه خواننده در خوانش دچار وقفه یا دلزدگی نشود. نویسنده مدت زمان یکونیمروزهای را برای روایت در نظر میگیرد که ازلحاظ ساختاری برای داستان کوتاه بسیار مناسب است. ازطرفی بازهی زمانی را با بیان ساعت بخشبندی میکند. او ازاینطریق ریتم روایت را کنترل کرده و با ایجاد هیجان نزدیک شدن به پایان، خواننده را برای پیش رفتن در داستان ترغیب میکند.
محور اصلی داستان حول پس گرفتن لباس مادربزرگ میچرخد، اما وقایع زیادی درطول روایت اتفاق میافتد که با هنرمندی نویسنده انسجام داستان را حفظ و به پیشبرد روایت کمک میکند. شخصیتهای داستان نیز بهجا خلق شدهاند. برای راوی چند رفیق آورده میشود تا خصوصیات بیشتری از سرخپوستها به خواننده نشان داده شود، و فروشنده و پلیس سفیدپوست که گرچه راوی از سفیدپوستها دل خوشی ندارد، اما نویسنده با زیرکی هرچه تمامتر بهجای او نمینشیند و قضاوتگری نمیکند. الکسی پلیس سفیدپوست داستانش را آدمی منطقی و بامنش در نظر میگیرد که نهتنها راوی را دستگیر نمیکند، بلکه به او پول هم میدهد. فروشنده بااینکه جکسون را در بازی سرمایهداری میاندازد، اما وقتی میفهمد او برای پنج دلار زحمت کشیده لباس را به او میدهد. درمقابل این دو فرد، شخصیت صاحب بار قرار میگیرد که باوجود همهی پولی که جکسون به او داده وضعیتش را درک نمیکند و او را با مشتولگد بیرون میاندازد. این ویژگی در شخصیت راوی قابلتوجه است. باوجود اینکه همهی شرایط و فضای داستان در این راستا هستند که بازندهی میدان باشد، اما او خود را در نقش قربانی نمیبیند، ادامه میدهد و برای به دست آوردن پول بازهم تلاش میکند. درپایان اگرچه میداند پولش کافی نیست به مغازهی گروفروشی برمیگردد و همین دلیلی میشود که فروشنده او را برنده بداند.
شرمن الکسی بهخوبی فرهنگ سرخپوستی را به خواننده داستانش نشان میدهد. او در پس لایهی ظاهری ساده و آسانی که برای داستان میسازد، موضوعات مهم و قابلتوجهی را مطرح میکند؛ بهعنوان مثال، انتقادهایی فرهنگی و اجتماعی به جامعه وارد میکند و از آسیبهای زیستمحیطی حرف میزند؛ موضوعاتی که در سایهی روایت داستانی بهخوبی مطرح میشود و توی ذوق مخاطب نمیزند. نویسنده از افزودن اندکچاشنی اروتیکی نیز به داستان غافل نمیشود تا جنبهی سرگرمی و هیجان آن را بیفزاید. او با تصویرسازی ناپدید شدن مغازهی گروفروشی یا بیان جوانتر شدن صاحب مغازه هیجانی لحظهای برای خواننده ایجاد میکند و با این ترفند حتی تا لحظههای پایانی تعلیق را نگه میدارد. درپایان لباس مادربزرگ بهعنوان نشانی از گذشته تبدیل به خود مادربزرگ میشود و جکسون با گفتن این جمله که «خود مادربزرگ بودم که میرقصید»، هویت گذشتهی خود را پیدا میکند، به آن پیوند میخورد و با آن یکی میشود. رقص افزون بر نمادی از هویت راوی همچنین میتواند نشانهای از شادی بازیافتن این هویت و پیوند خوردن دوباره با آن باشد.