نویسنده: نیما صالحی کرمانی
جمعخوانی داستان کوتاه «تو گرو بگذار، من پس میگیرم1»، نوشتهی شرمن الکسی2
جکسون جکسون باآنکه درظاهر ولگرد الکلی بیهدفی است، در عمق خود حامل شکوهی است شکستهشده: او بقا یافته؛ نه بهعنوان قهرمان کلاسیک، بلکه بهعنوان نمادی از بقای شکنندهی حافظهی جمعی یک قوم. الکسی بامهارت از قهرمانسازی رمانتیک دوری میکند و نشان میدهد در جهان معاصر، گاهی بزرگترین پیروزی فقط این است که «بازهم ایستاده باشی»، هرچند با دستان خالی. جکسون درحال تلاش برای بازپسگیری چیزی است فراتر از یک شیء مادی: لباس رقص مادربزرگ که در pawn shop (گروفروشی) گذاشته شده. این لباس نماد هویت فرهنگی و شخصی اوست. جکسون در جستوجوی خود است و از این نظر داستان نوعی بازگشت به ریشهها و پیدا کردن هویت گمشده در جهان مدرن است و لباس مادربزرگ که بهعنوان نشانی از گذشته، فرهنگ و خانواده عمل میکند، برای جکسون به آینه تبدیل شده. او در این جستوجو، میخواهد به خودش بگوید هنوز هویت فرهنگیاش زنده است، حتی اگر همهچیز در دنیای بیرونی ازهم گسیخته باشد.
جکسون دائماً دربرابر فشارهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگیای قرار دارد که روی ذهن و رفتار او تأثیر میگذارد. این شخصیت بیخانمان، برای گذران زندگی مجبور به استفاده از استراتژیهای مقابلهای میشود، مثل اعتیاد به الکل یا بهانهجویی دربرابر موقعیتهای اجتماعی. این نوع رفتارها در روانشناسی به واکنشهای جبرگرایانه به فشارهای بیرونی شناخته میشوند. جکسون با ایجاد واکنشهای دفاعی سعی میکند بر مشکلاتش غلبه کند و احساس ناکامی و شکست را در خود کاهش دهد.
الکسی، برخلاف سنتهای کلاسیک داستان کوتاه آمریکایی که در آثار نویسندگانی چون همینگوی یا اندرسون بر ایجاز رئالیستی و تعلیق نهایی تأکید میشد، به شکلی از روایت شلختهی ارگانیک روی میآورد؛ روایتی که آگاهانه پیرنگ را از مرکزیت بیرون میراند و به حاشیههای زندگی، سرگردانی و شکستهای عادی ارزش داستانی میبخشد.
ساختار غیرخطی داستان، با یادآوریهای پراکنده و فلاشبکها به گذشتهی جکسون و زندگی پیشین او مسیر جستوجوی هویتی او را درمقابل چشمان تماشاگران قرار میدهد. در «تو گرو بگذار، من پس میگیرم»، ما با خط داستانی کلاسیک مواجه نیستیم. جکسون جکسون، بومی بیخانمان، قصد دارد لباس رقص مادربزرگش را که گرو گذاشته شده، بازپس گیرد. اما این سفر نه قهرمانانه است و نه حماسی؛ سفری است در دل شکست، بیهودگی و گمگشتگی.
زبان داستان بهشدت خودمانی، محاورهای و آغشته به شوخطبعی تلخ است. این زبان یادآور تحولی است که از دههی ۱۹۶۰ به بعد در داستان کوتاه آمریکایی پدید آمد: فروپاشی جدیت سنگین مدرنیستی و ظهور صدایی بیواسطهتر، انسانیتر و سرکشتر، همانند آنچه در آثار کارور و وولف نیز میبینیم. اما الکسی این زبان را به ویژگیهای بومیآمریکایی نیز آغشته میکند؛ طنز تلخ، نگاه کنایی به مصائب تاریخی و هویت قومی و نوعی پذیرش تراژیک زندگی.
نویسنده درپایان بهعمد هیچ نتیجهگیری قاطعی از روند تحول جکسون ارائه نمیدهد. او بهظرافت از اینکه نشان دهد جکسون بهطورکامل نجات یافته، اجتناب میکند و این نگاه به عدم رستگاری کامل در زندگی اشاره دارد؛ بااینحال او موفق به بازپسگیری لباس مادربزرگش میشود و در خیابانها میرقصد؛ انگار که جکسون در لحظهی رقص به ریشههای خود پیوند میخورد و تمام درد و رنج هویتی خود را فراموش میکند.
