نویسنده: هدا مدد
جمعخوانی داستانکوتاه «تعمیرکار»، نوشتهی پرسیوال اِوِرِت
داستان کوتاه «تعمیرکار» نوشتهی پرسیوال اورت در قالبی ساده و با لحنی سرد، روایتی از مردی ارائه میدهد که میتواند همهچیز را تعمیر کند: از وسایل فنی گرفته تا شکستگیهای استخوان، بیماریهای روانی و حتی مرگ. اما زیر این روایت عجیب و درخشان، با نوعی کمدی تاریک درباب «فایدهگرایی مطلق» مواجهیم و در لایهای عمیقتر، شاید بتوانیم فروپاشی یک سوژهی انسانی را دربرابر نگاه دیگری نیز دنبال کنیم؛ انسانی که آنقدر مفید است که دیگر «خود» ندارد.
شرمن اولنی، شخصیت محوری داستان، درظاهر مردی ساده و بیادعاست، اما با کنشهای معجزهآسایش، به نمادی از کارآمدی محض تبدیل میشود. در جهانی که انسانها برمبنای کارایی و سودمندیشان سنجیده میشوند، شرمن همان انسانی است که فایدهاش بینهایت است و درنتیجه، ارزش انسانیاش ناپدید میشود. او دیگر نیاز به خواستن، مخالفت کردن یا حتی حرف زدن ندارد. جهان فقط از او طلب میکند و او فقط میدهد. طنز تلخ داستان در همین نقطه زاده میشود: شرمن همان کالای ایدهآل نظام سرمایهداری است اما در لباس انسان.
از منظر روانکاوی لکانی، این وضعیت شرمن واجد نشانههایی از درونپاشی سوژه در مواجهه با نگاه دیگری است. در نظریهی لکان، سوژه همیشه در آینهی دیگری ساخته میشود و اگر این آینه فقط یک تصویر را منعکس کند (مثلاً: تو فقط وقتی هستی که مفیدی)، سوژه گرفتار خودفریبی خواهد شد. شرمن دقیقاً در چنین وضعیت روانیای است: او «خود» ندارد، چون تنها چیزی که از خود دیده و بازتاب گرفته، تصویر تعمیرکاری بینیاز و بیصداست.
شرمن خودش را نمیبیند، فقط تصویری را که دیگران از او خواستهاند، بازتولید میکند. داستان با ساختار موجز و تدوین تدریجی نیازها، این وضعیت را تقویت میکند. او اول فقط دستگاهها را درست میکند، سپس بدنها، بعد روانها را، و درنهایت مرگ را به تعویق میاندازد. این صعود تدریجی در سطح خواستهها کاملاً با سقوط تدریجی سوژه در عمق خودآگاهی در تضاد است. اورت با مهارتی درخشان، از نقطهی اوج دراماتیک چشم میپوشد و داستان را به نقطهای ختم میکند که در آن هیچ اتفاق ویژهای نمیافتد؛ فقط شرمن است و مردی که هنوز نمیفهمد چه دیده. این پایان بیکاتارسیس نمودار سقوط روانی شرمن را کامل میکند: او آنقدر «ابزار» شده که دیگر حتی تراژدی هم نمیتواند باشد.
ازنظر فن داستاننویسی، اورت از ابزارهایی مثل روایت سومشخص ناظر، حذف دیالوگهای کلیدی و توصیف خنثی برای تقویت نگاه انتقادیاش بهره میبرد. شرمن هیچگاه مستقیم با ما سخن نمیگوید و راوی نیز در موقعیت فعال قرار نمیگیرد. این سکوت، بخشی از خشونت روایت است: انفعال راوی مکمل بیصدایی شرمن است. نه کسی سؤالی میپرسد، نه جوابی داده میشود. همهچیز در سطح «درست کردن» باقی میماند، و «فهمیدن» به تعویق میافتد، اگر نگوییم محو میشود.
در میانهی داستان شرمن جملهای میگوید: «برای درست کردن کویر، باید یک دریا را خالی کرد. من همان دریای خالیام» که آن را نهفقط میتوان استعارهای از فداکاری دانست، بلکه میتوان بهمثابه اذعان یک سوژه به تهیبودگیاش دربرابر ساختاری استثماریاش هم خواند. او با آگاهی یا بیخبری اعلام میکند خودش را خالی کرده تا دیگران نجات پیدا کنند. اما کدام نجات؟ نجاتی که سوژهای در آن باقی نمانده. چیزی که مانده فقط یک عملکرد بیوقفه است.
درنهایت «تعمیرکار» داستان سقوط انسان در جهانی است که تنها کارکردش را میبیند. شرمن نه قربانی کامل است، نه قهرمان مقدس. او آینهای است از آنچه ممکن است در جهانی فایدهمحور برای هر انسانی رخ دهد: فراموشی خود، در سایهی نگاه دیگری.