نویسنده: منصوره محمدصادق
جمعخوانی داستان کوتاه «فلامینگو1»، نوشتهی الیزابت کمپر فرنچ2
«فلامینگو» داستان زنی است که با بازخوانی گذشته، مسیر پرفرازونشیب زندگیاش را تا رسیدن به ثبات برای خواننده نقل میکند. این داستان مواجهه با ترسها و تنهاییهاست و بیان همهی حسها و تجربههایی که راوی داستان در این مسیر از سر گذرانده، پیکرهی داستان را میسازد. ترس، تنهایی، ناامنی و وابستگی کلیدواژههایی است که الیزابت کمپر فرنچ در مسیر نقشهی داستانش قرار میدهد و تلاش و تقلای راوی را برای گذر از این تجربهها تا رسیدن به لحظهی مواجهه و پذیرش به تصویر میکشد.
نویسنده میداند راوی داستانش، که حالا زن کاملی است، برای بازگشایی پروندهای قدیمی باید دنبال ریشههایی باشد که روال همیشگی اما سخت زندگیاش را بر هم زده و وخیمتر کرده، ازاینرو لحظهی مرگ لیبی را نقطهی آغاز داستان قرار میدهد؛ لحظهی کوبندهای که فرنچ بهکمک آن الزام روایی شخصیت داستان را برای بازخوانی و مرور گذشته میسازد. اولین جملهی داستان که از مرگ لیبی درست پیش از تعطیلات کریسمس میگوید، مانند تیتر خبری هولناک فراخوانی است که نهتنها اشتیاق خواننده را به شنیدن داستان برمیانگیزاند، بلکه با نمایش تضاد و تقابل دنیای تاریک راوی و انتظاراتی که یک کودک از رسیدن کریسمس دارد، تأثیرگذاری این لحظه در زندگی راوی را به چشم او پررنگتر میکند.
پایه و زیربنایی که کمپر فرنچ در همان صفحهی نخست داستان را بر آن مستقر میکند درخورتوجه است. او با انتخاب نظرگاهی دقیق دست شخصیت داستان را برای روایتگری باز میگذارد تا حرکت راوی در گذشته و آینده امکانپذیر شود و لحن و زبان لزوماً محدود به فهم یک کودک نباشد. راوی در همان چند سطر شروع داستان با گفتن از سنوسالش، معرفی شخصیتهای کلیدی زندگیاش و فضاسازی کنج خلوتی که به آن پناه میبرد، به ترسهایش اشاره میکند. انتخاب این نظرگاه مانند کپسولی از زمان، فشردگی اطلاعاتی را که به خواننده داده میشود قابلهضم میکند و به نویسنده مجال پرداختن به جزئیات و نزدیک شدن به جهان راوی را در ادامهی داستان میدهد. کمپر فرنچ درخلال مقدمهای که بهاینترتیب بهعنوان مدخل داستان میسازد، پای فلامینگو را در نقش گوش شنوای دختر به داستان باز میکند و تنهایی و نیازهای روانی او را به تصویر میکشد: «صورتم را روی قوس یکی از بالهایش میگذاشتم، یا دستها را دور پاهای سفتش حلقه میزدم.» با این تصویر بیپناهی راوی و نیازش برای تکیه کردن به شانهای امن یا پاهایی استوار و محکم که او را در فرازونشیب زندگی همراهی کند ساخته میشود.
خلق تصاویر ملموس و گویایی ازایندست برای نزدیک کردن خواننده به راوی از دیگرنقاط برجستهی داستان است. گردن کج فلامینگو وقتی قرار است بادقت و همدلی به حرفهای راوی گوش بدهد و گردن باریک و کشیدهاش وقتی رو به پایین خم شده و به قبر لیبی نگاه میکند و شبتابهایی که توی نورهای رنگی ریسهی دور گردنش انگار عاشق هم میشوند، تصاویری است که ذهن متخیل و نگاه دقیق کودک داستان را شکل میدهد و روایتش را باورپذیرتر میکند. ازاینرو داستان «فلامینگو» داستان جزئیات است؛ جزئیاتی که گرچه آدمبزرگها ندیدهاند، اما از چشم کودک داستان دور نمانده و ترسها و اضطرابهایش را رقم زده. او همانطورکه لرزش دستهای مادر را وقتی میخواهد کار ظریفی انجام دهد میبیند، عضلات گردنش را که لحظهبهلحظه پیش از مراسم لیبی سفت میشوند و لرزش دستهایش را موقع بالا بردن گیلاسش هم میبیند و میداند که قرار است اتفاق بدی بیفتد.
نویسنده در کنار پرداختن به جزئیات و ساختن تصاویر و توصیفات گویا با شخصیتپردازی نیز گام بلندی در پیش بردن و باورپذیری داستان برمیدارد. حضور لیبی بهعنوان نقش مکملی برای شخصیتپردازی مادر میتواند ریشهی ترسها و حس ناامنی دختر را نشان دهد؛ کسی که تنها فرد باخبر از اوضاع خراب خانه است. جزئیاتی که نویسنده از خصوصیات لیبی میآورد هم شخصیتپردازی او را کامل میکند و هم بیانگر کمبودهای راوی است. لیبی قوی، با اعتمادبهنفس و جسور است. عطرهای تند میزند، سیگار میکشد و گاهی فحشهای رکیک میدهد. برای راوی که هرگز حضور مردی را بهعنوان پدر و حامی تجربه نکرده، توصیف وجه مردانهی لیبی در تقابل با شکنندگی مادر نهتنها نیازش را به حضور پدر بلکه دلایل اهمیت لیبی را در زندگی او و مادر هم نشان میدهد. کمپر فرنچ با اشاره به رابطهی ناپایدار مادر با پدر راوی اشاره میکند حالوهوای متزلزل مادر شاید در اثر فشارهایی باشد که بزرگ کردن یک کودک بهتنهایی بر شانههایش تحمیل کرده. با رفتن لیبی بحرانهای روحی مادر چند برابر میشود، چون حالا کسی نیست که او را حمایت کند و سرپا نگهش دارد.
کمپر فرنچ رویدادهای داستان را مانند دانههای زنجیر درهم چفت میکند. رفتن لیبی اولین و مهمترین تکیهگاه راوی را از او میگیرد و وخیم شدن حال مادر تحمل اوضاع را برایش سختتر میکند. برای همین اتفاقی که در ماشین آقای شنلی میافتد با همهی تلخیاش، بهچشم او موهبت و گریزگاهی است که میتواند بار سنگینی را که روی دوشش گذاشته شده با سکوت و همراهی نکردن با حالواوضاع مادر پایین بگذارد. نویسنده درخلال ساختن صحنهی تصادف به دختر آقای شنلی نیز اشاره میکند و با نمایش حس ناامنی و دلهرههای او در مدرسه یا موقع برگزاری مسابقات، داستان را در طول و عرض بسط میدهد و این ایده را به ذهن میآورد که شاید او هم مثل راوی داشتن والد نامناسب و شرایط ناامن را در خانه تجربه میکند.
صحنهی تصادف و فرورفتن راوی در لاک دفاعیاش مقدمهای است برای تنهاتر شدن مادر. او پس از رفتن لیبی دومین تکیهگاهش را هم از دست میدهد و به فروپاشی روانی میرسد. لحظهی خودکشی مادر لحظهی مهمی است که مواجهه و پذیرش راوی را میسازد. او برای اولین بار مادرش را «مادر» خطاب و درک درستی از جایگاه خودش و مادر پیدا میکند. این خودآگاهی به او میفهماند قرار نیست برای مادرش مادری کند و باید اجازه بدهد هرکدام نقش خودشان را بازی کنند.
نویسنده سیر تدریجی بلوغ و استقلال راوی را گامبهگام پیش میبرد. مرگ لیبی و تنها شدن راوی اولین مرحله از این سیر است. بیرون رفتن فلامینگو از خانه و توصیف دقیقی که نویسنده با شکستن ابهت و بزرگی او از این لحظه به دست میدهد ــ «فلامینگو بیرون از جای همیشگیاش لاغرتر و کوچکتر به نظر میرسید» ــ مرحلهی مهم دیگری است که راوی برای کندن از دام وابستگی طی میکند و قدرت تابآوریاش را بالاتر میبرد. مواجهه با دور شدن فلامینگو و از دست دادن دومین پناهگاهش هم به او کمک میکند بپذیرد همانطورکه به مادر نزدیک میشود باید بتواند از او فاصله بگیرد و به وابستگیهایش پایان دهد. او در پایان مرور خاطراتش، مادر را نه مقصر بلکه زنی آسیبدیده به خاطر میآورد که به آرامش و سکوت نیاز داشته.
1. Flamingo (2001).
2. Elizabeth Kemper French.