نویسنده: پریسا جوانفر
جمعخوانی داستان کوتاه «فلامینگو1»، نوشتهی الیزابت کمپر فرنچ2
داستان «فلامینگو» نوشتهی الیزابت کمپر فرنچ روایتی ظریف و چندلایه از فرایند بلوغ دختری نوجوان است. این داستان در قالب روایتی گذشتهنگر یا بهاصطلاح تخصصیتر ــ آنگونه که ژرار ژنت تعریف میکند ــ روایت خودداستانی نوشته شده. خود راویِ بینام داستان شخصیت اصلی است که با نگاهی بازتابی از دل بزرگسالی تجربههای دردناک و معناساز نوجوانیاش را بازخوانی میکند. داستان «فلامینگو» درحقیقت روایتی است از بلوغ راوی که با پیرنگ بلوغ کلاسیک کمی متفاوت است. راوی در مواجهه با آسیبهای خانوادگی، تجربهی تجاوز، تنهایی و مرگ مادر سفری تدریجی اما عمیق را بهسوی بلوغ طی میکند. در این یادداشت ساختار روایت، فرایند تدریجی بلوغ شخصیت اصلی، استعارههای کلیدی و تفاوت آن با پیرنگ کلاسیک بلوغ با تکیه بر نظریههایی جوزف کمبل، کریستوفر ووگلر، رونالد توبیاس و کرول گیلیگان بررسی میشود و نشان داده خواهد شد که داستان «فلامینگو» درعین همخوانی با برخی مراحل کلاسیک از جهاتی کاملاً متفاوت و نوآورانه است.
تحلیل مراحل بلوغ راوی
پیرنگ بلوغ یکی از قدیمیترین و پرکاربردترین ساختارهای داستانی در ادبیات جهان است. در این پیرنگ شخصیت اصلی در گذار از کودکی به بزرگسالی تجربههای دشواری را از سر میگذراند و در پایان به نوعی شناخت تازه از خود و جهان میرسد. هرچند بسیاری از این آثار الگوی کلاسیکِ «سفر قهرمان» را دارند، در آثار معاصر و بهویژه در روایتهایی با محوریت زنان پیرنگ بلوغ شکلهای متفاوتتری به خود گرفته. این بخش به بررسی فرایند بلوغ راوی با توجه به پیرنگ بلوغ کلاسیک در هفت مرحلهی کلیدی همراه با استعارهها و عوامل محرک هر مرحله میپردازد.
مرحلهی اول در پیرنگ بلوغ وضعیت اولیه است و همراه است با معصومیت راوی. راوی داستان «فلامینگو» در ابتدا کودکـوالد ــ در روانشناسی خانواده ــ یا کودکـبالغ ــ طبق دستهبندی یونگ ــ است. او بهجای داشتن نقش کودک عادی نقش مادر عاطفی را برای مادرش که زنی تنها، بدون شوهر، افسرده و احتمالاً دچار اختلال شخصیت مرزی است، بازی میکند و این جایگاه را تا مرز سکوت و فروپاشی خودش ادامه میدهد.
در مرحلهی دوم که رویداد آغازگر است، همراه با شوک یا کشف، راوی با خودکشی دوست مادرش، لیبی، مواجه میشود. قبل از این شوک هدیهای که قرار است به لیبی بدهند، یعنی فلامینگویی چوبی، وارد خانهی آنها میشود و با مرگ لیبی در انباری میماند. فلامینگو بهطور تصادفی به راوی تعلق میگیرد و از شیئی بیرونی و مصرفی تبدیل میشود به ابژهای انتقالی. ابژهی انتقالی در روانشناسی به شیئی گفته میشود که کودک در دوران اولیهی رشدش به آن وابستگی عاطفی پیدا میکند تا بتواند فقدان یا نبودِ مادر (یا مراقب اولیه) را تحمل کند. او ازطریق این شی کمکم یاد میگیرد که میتواند تنها باشد، بدون اینکه دچار فروپاشی شود. در این داستان شیئی که کودک لازم دارد تا واسطهی بین دنیای درونی و دنیای بیرونی باشد، فلامینگو است که بهجای پیوند دادن کودک با مادر، او را به لیبی پیوند میدهد؛ چراکه لیبی شخصیتی حمایتگر دارد و تنها کسی است که راوی را میبیند و درک میکند. رابطه با فلامینگو اولین لمس ناخودآگاه کودک درون زخمیشدهی راوی است.
در مرحلهی بعد آقای شِنلی قصد تجاوز به راوی را دارد و در همین حین تصادفی هم رخ میدهد و راوی قدرت تکلم خود را از دست میدهد. این مرحله در پیرنگ بلوغ بحران، سردرگمی و انکار نام میگیرد. تجاوز برای دختری نوجوان سنگینتر از توان اوست و نمیخواهد علت تصادف را برای کسی بازگو کند. بنابراین لال شدن راوی نوعی انکار وضع موجود است. در این دوران تنها موجودی که با او ارتباط برقرار میکند همان فلامینگو است.
مرحلهی بعد اوج، تصمیم آگاهانه و خروج از انفعال است؛ مرحلهای که نوجوان پس از عبور از شوک، انزوا یا بحران به نقطهی تصمیمگیری میرسد. اینجا راوی برای اولین بار با اختیار شخصی خودش اقدامی انجام میدهد که نشانهی آغاز بلوغ یا خروج از انفعال است. فرایند تغییر در این مرحله تدریجی است و قدمبهقدم پیش میرود: برای تولد لیبی قرار است جشنی بگیرند؛ اول در خانه و بعد در قبرستان. بنابراین فلامینگو را از انباری به داخل خانه منتقل میکنند و بعد به قبرستان میبرند. راوی وقتی فلامینگو را در خانه میبیند با خودش فکر میکند کوچکتر و لاغرتر شده و در مراسم شام و خوردن مشروب دارد مادر و دوستهایش را همراهی میکند؛ گویی برای آنها تجسدی است از لیبی که تابهحال با آن روبهرو نمیشدهاند و آن را در انباری نگه میداشتهاند. در این لحظه راوی با تغییر مکان، تغییر کارکرد و درنتیجه تغییر معنای ابژهی انتقالی که توتم بلوغ او هم هست، روبهرو میشود: فلامینگو دیگر ابژهی انتقالی و توتم شخصی نیست.
بعد از آن به راوی برندی میدهند. نوشیدن مشروب اولین قدم در ورود به جهان دردناک بزرگسالی و چشیدن رنج آگاهی است و راوی با نوشیدنش این را بهطور استعاری بیان میکند: «حس کردم قلبم سوخت و سوراخ شد.» تصاویر دیگری هم وجود دارد که کاملکنندهی این مرحله است: گذاشتن ویسکی موردعلاقهی لیبی روی پای راوی، قرار گرفتن فلامینگو بین راوی و مادر و دست مادر که روی زانوی دختر است و نگاهش به بیرون. ترکیب اینها در ماشین درحالحرکت زمینهساز بلوغ و جدایی راوی از مادرش است.
درنهایت این مرحله پس از وداع با فلامینگو در قبرستان تمام میشود. قبرستان نماد مرگ و پایان دورهای از زندگی است. راوی از فلامینگو یعنی ابژهی انتقالی و درنتیجه کودکیاش بهطور کامل میگذرد و خودش را آماده میکند برای ورود به مرحلهای جدید. این وداع تاحدی آگاهانه است و پایان انفعال؛ کنشی نمادین که مرز میان سکوت و سخن، انفعال و کنش، کودکی و آگاهی را مشخص میکند. میتوان آن را آیین گذار هم دانست که از مهمترین مؤلفههای ساختار بلوغ در ادبیات است. بعد از بازگشت به خانه مادر به تختخواب میرود، درحالیکه راوی قبلش ظرفها را میشوید و خانه را تمیز میکند. او با نظم دادن به دنیای بیرون مرز میان مرحلهی پنجم و ششم را پر میکند و وارد مرحلهی ششم یعنی پذیرش واقعیت، آشتی با جهان یا خود میشود.
در مرحلهی ششم راوی روی تخت بدون فلامینگو و بدون تکیهگاه با خودش تنهاست و اینجاست که ترسِ خالص به سراغش میآید و این دقیقاً لحظهی پذیرش ترس وجودی است؛ چیزی که کودکی قادر به تحملش نیست، اما بزرگسالی یعنی دیدن و تحمل همین چیزها. سپس صدای فریادی خفه از درون خود میشنود و این یعنی تولد خودِ آگاه و مواجهه با رنج بهمثابه انسان و شاید هم تجزیه شدن کودک و بزرگسال در درون او. درواقع برای اولین بار منِ رنجکشیده را میشنود. تا اینجا بیشتر ناظر بوده و حالا تجربهکنندهی کامل درد است. در این مرحله به خواب میرود و خواب میبیند کلاغی از گلویش خارج میشود و او به کلاغ گلبرگ و سوسک میدهد. این خواب درمقابل تصویری است که قبلاً از مادر دیدهایم که دست روی گلویش گذاشته بود و تصویری که بعداً از او خواهیم دید. راوی در این صحنه دارد یاد میگیرد باید رنج و عشق را باهم بپذیرد. نقطهی آغاز بلوغ اینجاست: پذیرفتن تضادها و خوراک دادن به بخشهایی از خود که همیشه سرکوب شدهاند. این تولد بُعد جدیدی از خودِ اوست؛ نه زیبا، نه لطیف، ولی واقعی و زنده. دختر برخلاف مادر موفق میشود پرندهی گلویش را بیرون بیاورد. ازطرفی این پرنده صدایی است که از زمان تصادف دیگر شنیده نشده بود.
در مرحلهی بعد یعنی بازتعریف هویت، بازگشت به خود با تغییر تثبیت تحول، راوی با بدن نیمهجان و نیمهبرهنهی مادر روبهرو میشود. ناخودآگاه او را نه مامان که مادر صدا میکند و این کلمه بهمعنای دور شدن عاطفی از مادرش است. او در این صحنه با واقعیت تلخ بزرگسالی در تلخترین شکل خودش روبهرو میشود. در این مرحله او نه دیگر فلامینگو را دارد، نه مادرش و نه کودکیاش. راوی حالا بالغ و بزرگسال است. بدن مادر را میپوشاند و اورژانس را خبر میکند: رفتاری ازروی بلوغ و مسئولانه. بعد از آن راوی را از مادر جدا میکنند و بیشتراوقات نزد خانم میلدرد زندگی میکند.
معمولاً داستانهایی با پیرنگ بلوغ کلاسیک که اکثراً هم صدایی مردانه دارند و بلوغ شخصیتهای پسر را دنبال میکنند، در این مرحله و با جدایی شخصیت نوجوان از خانواده به پایان میرسد، اما در داستان «فلامینگو» میبینیم راوی ازطرف خانم میلدرد که مانند منتور و یا والدی همدل حمایتگر است، تا سنین بالاتر همراهی میشود. او با فراهم کردن محل امنی برای راوی حس امنیتی را که تا پیش از این نداشته بهش میدهد، بدون قضاوت حرفهایش را میشنود و کمک میکند راوی برای اولین بار با گذشته روبهرو شود، دست از انکار بردارد و دربارهی آن بدون خودسانسوری حرف بزند. این الگو برخلاف مربیان سنتی داستانهای مردانه (که دانایکل و معلمند)، بیشتر شبیه تسهیلگر تحول درونی است.
راوی در بیمارستان با دور شدن از مادرش اعلام استقلال میکند و بعد از آن بهجز رابطهی سالم با خانم میلدرد که مانند رحمی دوم برای او امن است، با افراد دیگری آشنا میشود تا به سن بزرگسالی برسد. او بعد از گذشت ده سال از مرگ مادرش و با تجربه کردن زندگی بزرگسالی به پذیرش و درک او میرسد و دربارهاش مینویسد. حالا یک چیز ساده درمورد مادرش میداند؛ اینکه او زنی تنها بوده. این مرحله که بلوغ روانی و عاطفی در بزرگسالی است، را میتوان بازاندیشی بیننسلی در بزرگسالی یا بازگشت به والد با چشمی بالغ نامید و به این پیرنگ میتوان پیرنگ بلوغ متأخر نام داد. در این مرحله شخصیت نهفقط خودش که پدر یا مادرش را هم ازنو میفهمد و با عبور از خشم یا قربانی بودن به نوعی ادراک، شفقت یا پذیرش میرسد. این مرحله بیشتر در روایتهای زنمحور و اتوبیوگرافیک دیده میشود. در پیرنگ کلاسیک بالغ شدن یعنی جدا شدن از والدین و تعریف هویت فردی، اما اینجا دختر با درک والد نه طردش بالغ میشود.
درنهایت میتوان گفت بلوغ شخصیت اصلی در این روایت ترکیبی از فروپاشی، بازسازی و فاصلهگیری است. او ازطریق مواجهه با آسیب، گسست از مادر، پذیرش تنهایی و یافتن صدای شخصیاش به بلوغ میرسد. مسیر او درعین همپوشانی با مراحل کلاسیک پیرنگ بلوغ تفاوتهایی جدی دارد. او شخصیت برونگرای پرماجرایی نیست، بلکه دختری است در دل زخم که راهش را با سکوت، گوش سپردن و نوشتن باز میکند. این ساختار نمونهای کامل از پیرنگ بلوغ زنانه در ادبیات معاصر است. برخلاف پیرنگ کلاسیک که معمولاً در نوجوانی پایان میپذیرد، بلوغ شخصیت داستان «فلامینگو» در بزرگسالی کامل میشود؛ زمانیکه او به زنی کامل تبدیل شده و میتواند از منظر درک و نه قضاوت به گذشته نگاه کند. اینجا بلوغ نه نتیجهی پیروزی، بلکه حاصل فهم، مراقبت و بخشش است. روایت پایانبندی بستهای ندارد و بازمیگردد به نوشتن دربارهی مادر. در این مسیر مربی خانم میلدرد است: سرپرست جدید راوی که بدون قضاوت و بدون نصحیت به او گوش میدهد.
جدول مراحل پیرنگ بلوغ راوی در داستان کوتاه «فلامینگو»
| جمعبندی فرایند بلوغ کلاسیک | فرایند بلوغ در داستان | عامل محرک | استعارهها | وضعیت |
|---|---|---|---|---|
| وضعیت اولیه، معصومیت | کودکـوالد | اختلال رابطه والد و کودک | مادرِ ناتوان، سکوت، نبود پدر | راوی نقش مراقبتکننده از مادر افسرده را دارد، نه کودک. |
| رویداد آغازگر، شوک یا کشف | ورود فلامینگو | تغییر نگاه به اشیاء و خاطرات | فلامینگو | فلامینگو به خانه میآید. |
| آغاز گسست با مرگ لیبی | مواجهه با مرگ غیرمنتظره | فلامینگو در انباری، مرگ، بیجایی | خرید فلامینگو برای لیبی که ناگهان میمیرد. | |
| بحران، سردرگمی و انکار | ضربهی جنسی | شوک روانی و فروپاشی امنترین نقطه | سکوت، تنهایی، شکستن زبان | با تجاوز آقای شنلی راوی قدرت تکلمش را از دست میدهد. |
| اوج، تصمیم آگاهانه و خروج از انفعال | تجربهی ورود به بزرگسالی | آزمونِ کشف هویت یا انکار آن | نوشیدن مشروب | مشروب میخورد: قدم اول بهسمت گریز از درد. |
| قبرستان و وداع | اولین گام آگاهانه برای رها کردن | فلامینگو = گذشته، کودکی | با فلامینگو در قبرستان وداع میکند. | |
| - | تطهیر و آمادهسازی | آمادگی برای مواجهه با حقیقت | شستن = تطهیر | ظرفها را میشوید، خانه را مرتب میکند. |
| پذیرش واقعیت، آشتی با جهان یا خود | تولد دوباره | بازگشت صدا، هویت جدید | کلاغ = فریاد محبوس، سکوت شکسته | خواب میبیند کلاغی از گلویش بیرون میآید. |
| بازتعریف هویت، بازگشت به خود با تغییر تثبیت تحول | مواجهه با مادر | گسست نهایی از نقش کودکـوالد | صدا زدن مادر = جدایی روانی دختر، مادرش را نجات نمیدهد، بلکه او را «واگذار» میکند. | با مادرِ نیمهجان روبهرو میشود، او را «مادر» مینامد. |
| - | بلوغ در فاصله | بازنگری گذشته با نگاه زن بالغ | درک، همدلی، روایت | نزد خانم میلدرد بزرگ میشود، دوستان جدید پیدا میکند، از مادر مینویسد. |
1. Flamingo (2001).
2. Elizabeth Kemper French.
