کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

تأثیر تروما بر راوی داستان کوتاه «جناب آقای رئیس‌جمهور»

27 جولای 2025

نویسنده: پریسا جوانفر
جمع‌خوانی داستان‌ کوتاه «جناب آقای رئیس‌جمهور»، نوشته‌ی گِیب هادسون


در داستان کوتاه «جناب آقای رئیس‌جمهور» نوشته‌ی گیب هادسون تصویری تکان‌دهنده و درعین‌حال خونسرد و طنازانه از انسانی بازگشته‌از‌میدان‌جنگ را می‌خوانیم؛ انسانی که دیگر بازگشت‌پذیر نیست. او ذهن و بدن خود را در جنگ جا گذاشته. داستان نه با سکانس‌های گلوله و میدان مین، که در دل سکوت پس‌‌ازجنگ و در تنهایی روایت می‌شود. راوی داستان سربازی آمریکایی ا‌ست که جنگ را به‌ظاهر پشت سر گذاشته، اما رد آن هنوز در ذهن و بدنش باقی مانده. این رد چیزی فراتر از خاطره و اندوه است؛ به بدن او نفوذ کرده، به جانش نشسته و حتی به‌شکل گوش اضافه‌ای بر روی دنده‌ی چپش ظاهر شده. این عضو جدید نخستین نشانه‌ی فیزیکی از تروماست.
براساس دیدگاه بسل فن در کولک در کتاب «بدن فراموش نمی‌کند»، تروما نه‌فقط تجربه‌ی روانی، بلکه تجربه‌ای عمیقاً بدنی ا‌ست؛ بدنی که نه می‌تواند فراموش کند، نه همیشه می‌تواند آنچه را که بر او گذشته به زبان بیاورد. در غیاب زبان یا شنونده، بدن خود به سخنگوی تجربه‌ی آسیب تبدیل می‌شود. فن در کولک تأکید می‌کند افراد دچار تروما اغلب با گسست از بدن خود، احساس بی‌زمانی، بی‌ثباتی هیجانی، توهم و ناتوانی در یافتن حس ایمنی و تعلق مواجهند. بااین‌حال یکی از گام‌های کلیدی در مسیر بهبودی ساختن معنی از دل رنج است – نه به‌معنی توجیه رنج، بلکه به‌معنی فهم و روایت دوباره‌ی آن.
با نگاهی به داستان «جناب آقای رئیس‌جمهور» می‌توان تمام این ویژگی‌ها را در راوی یافت؛ از انکار و ازهم‌پاشیدگی روانی تا بدن زخمی، قطع ارتباط با واقعیت، توهم فرشته ‌شدن و تلاش برای معنی بخشیدن به درد ازطریق نوشتن نامه. این داستان نمونه‌ای درخشان از تجسم ادبی دیدگاه فن در کولک درباره‌ی تروما و اثرات آن بر روان، بدن و زبان انسان است.
تروما به‌عنوان منشأ اصلی فروپاشی راوی در این داستان همان نیروی پنهانی ا‌ست که ذهن و بدن او را از درون متلاشی کرده، بی‌آن‌که خود او به‌روشنی آن را بشناسد یا بپذیرد. تجربه‌ی جنگ نه‌تنها ساختار روانی راوی را گسیخته، بلکه او را از زمان حال، از بدنش و از روابط انسانی‌اش جدا کرده. او دیگر نه توان هم‌حسی دارد، نه زبان سالمی برای بیان آنچه دیده و زیسته، و همین گسست سرچشمه‌ی تمام انکارها، توهم‌ها و معنی‌بخشی‌های دفاعی او است. گوش روی دنده، درد نادیده‌ی کمر و خیال پرواز همگی پیامدهای تنشی هستند که درون راوی انباشته شده و حالا به‌شکل‌های استعاری و بدنی بروز کرده‌اند. در ادامه به بررسی نشانه‌های تروما در داستان که مانند نیرویی ریشه‌دار و زیرپوستی سکوت او را با تصویرهای آشفته و منطقش را با تمنای پرواز جایگزین کرده، می‌پردازیم.
ــ انکار و قطع ارتباط با بدن: در نگاه نخست رشد گوشی اضافه روی بدن و در جایی نامتعارف می‌تواند صرفاً نشانه‌ای سوررئالیستی به نظر برسد، اما داستان که پیش می‌رود، کم‌کم درمی‌یابیم گوش استعاره‌ای ا‌ست از زخمی که دیگر پنهان نیست و آشکار شده؛ زخمی که بدن به‌جای ذهن آن را حمل می‌کند. درطول روایت روشن است که راوی نمی‌خواهد جنگ را به‌عنوان ویرانگر زندگی‌اش بپذیرد، مخصوصاً در جمله‌ای تأثیرگذار که می‌گوید همه در جنگ چیزی را از دست می‌دهند، او ولی چیزی هم به‌ دست آورده‌: یک گوش. این جمله‌ی به‌ظاهر‌ساده درواقع پایه‌گذار نوعی گفتمان دفاعی روانی ا‌ست؛ نوعی انکار، خودتطهیری و یا ساختن معنی مثبت از دل فاجعه.
ــ توهم، روان‌پریشی و گیر افتادن در چرخه‌ی تروما: در ذهن راوی مرز میان واقعیت و خیال درحال فروریختن است. او همسرش را با دهانی در پشت سر توصیف می‌کند، پسرش بینی ندارد و خودش را انسانی می‌بیند که علاوه‌بر داشتن گوشی روی دنده‌ی چپ، قرار است بال هم در‌بیاورد. گرچه این توهم‌ها به‌جای آن‌که به‌عنوان اختلال یا بیماری خوانده شوند، می‌توانند به‌مثابه‌ زبان استعاری ذهنی باشند که دیگر ابزار کافی برای بیان خودش ندارد.
بدن راوی دائماً نشانه‌هایی از گسست و ناسازگاری بروز می‌دهد. او ادعا می‌کند از درخت افتاده و کمردرد دارد، اما درد را نادیده می‌گیرد و با جمله‌ای عجیب آن را تبدیل به نوعی مزیت می‌کند: «وقتی قوز می‌کنم، دردش کمتر می‌شود.» این جمله لحن ساده‌ای دارد، اما در کنار نادیده گرفتن گوش روی بدن ازنظر روان‌شناختی نمونه‌ای عالی ا‌ست از مکانیسم انکار و سازگاری ناسالم. راوی به‌جای مواجهه با درد آن را با وضعیت بدتری یعنی قوز کردن حل می‌کند و این تصویری‌ است استعاری از وضع کلی روانش: انحنا، انکار و وارونگی حقیقت. او حتی در مواجهه با بدن رنجور خود همچنان می‌خواهد وانمود کند هیچ اتفاقی نیفتاده یا دست‌کم چیزی بدتر نشده. او حتی فکر می‌کند این درد به‌خاطر بال درآوردن است.
ــ فقدان حس ایمنی و تعلق: گوش روی دنده‌ی چپ شاید پاسخی باشد ناخودآگاه به عدم ایمنی و به جهان کرولال بیرونی که نه راوی را می‌شنود و نه درک می‌کند. در این خوانش گوش نه برای شنیدن، بلکه برای دیده‌ شدن است؛ اندامی اضافه و درعین‌حال تنهاسندی که ثابت می‌کند راوی واقعاً ترومایی را از سر گذرانده.
مطابق با آنچه فن در کولک درمورد سربازان بازگشته‌ازجنگ نوشته، بسیاری از آن‌ها حتی اگر آسیب‌های زیادی دیده باشند، از تجربه‌ی جنگ به‌عنوان دوره‌ای پرمعنی یاد می‌کنند؛ زمانی که هدف داشته‌اند، دیده می‌شده‌اند و احساس تعلق می‌کرده‌اند. راوی هم دقیقاً در همین نقطه ایستاده: در جنگ کسی بوده، وظیفه‌ای داشته و هر روز قرص ضدسلاح‌میکروبی می‌خورده؛ یعنی بدنش تحت مراقبت بوده، ولو به‌طرزی نظامی و غلط. اما اکنون در زمان صلح تنها مانده، بدنش دچار تغییر شده و طرد ازسوی نزدیک‌ترین آدم‌ها ــ زن و فرزندش؛ طردشدنی که زخم روانی ثانویه‌ای ا‌ست، شاید حتی عمیق‌تر از خود جنگ.
– ساختن معنی از دل رنج: ذهن راوی پس از تجربه‌ی جنگ و پس از طرد ازسوی خانواده و جامعه در تلاش است واقعیتی جدید خلق کند؛ واقعیتی که بتواند درد را معنی، تنهایی را توجیه و جایگاه تازه‌ای برای او تعریف کند. او هیچ‌کس را ندارد که به او گوش دهد و درنتیجه به نامه نوشتن روی می‌آورد؛ نه برای همسرش، نه برای پسرش، بلکه برای بالاترین مقام ممکن: رئیس‌جمهور. این انتخاب درعین‌حال که رگه‌ای از طنز سیاسی دارد، استعاره‌ای ا‌ست از نیاز به شنیده شدن، از میل به تأیید و از تلاش برای بازسازی معنی. راوی در فضایی که هیچ‌کس دیگر او را نمی‌بیند، به مقام نمادین و غایی قدرت متوسل می‌شود، شاید به‌امید آن‌که اگر رئیس‌جمهور صدای او را بشنود، دیگران هم بالأخره او را خواهند دید.
هدف از نوشتن این نامه شاید فرار از تنهایی، برقراری دوباره‌ی ارتباط انسانی و یافتن رهایی باشد، اما در زیرلایه‌ی داستان متوجه می‌شویم که نیاز او یافتن معنی در دل ویرانی جنگ و زوال است. او در این مسیر حتی از معنی‌بخشی مذهبی هم نمی‌گذرد. جمله‌ی «شاید دارم بال درمی‌آرم»، در پایان داستان درظاهر توهمی شاعرانه است، اما لایه‌های پنهان مهمی در خود دارد. این جمله می‌تواند تصویری از تطهیر نهایی، تبدیل به فرشته شدن و قداست‌بخشی به رنجی باشد که راوی می‌کشد.
او در سقوط، در درد و در طرد شدن هنوز می‌خواهد بگوید که شایسته‌ی پاداش است، که رنج‌هایش بیهوده نبوده و حالا شاید سزاوار پرواز هم باشد. این جمله فقط پایان داستان نیست، بلکه جمع‌بندی تمام تلاش روان او برای معنی دادن به بی‌معنایی است. او خود را تنها سربازی زخمی نمی‌بیند، بلکه کسی می‌بیند که ازطریق جنگ به چیزی بالاتر رسیده؛ کسی که حتی اگر زمین‌گیر شده، درحال تبدیل شدن به چیزی ا‌ست که از جنس زمین نیست.
این تلاش برای خلق معنی به‌ویژه در رابطه‌ با جنگ و تروما اهمیت پیدا می‌کند. بنابراین «جناب آقای رئیس‌جمهور» داستان انسانی ا‌ست که در سکوت پس‌ازگلوله‌ها، در تنهایی پس‌ازمیدان‌نبرد و در زخم‌هایی که نه‌ دیده می‌شوند، نه حتی باور، تلاش می‌کند خودش را ازنو بسازد. او از دل گوش اضافی، نامه‌های بی‌پاسخ، پرنده‌ها و خیالات بال درمی‌آورد. در این بازسازی ذهنی هرچند واقعیت انکار می‌شود، اما حقیقتی عمیق‌تر از هر واقعیت اجتماعی شکل می‌گیرد؛ حقیقتی که تروما نه‌تنها زخم می‌زند، بلکه زبان هم می‌آفریند. و این زبان هرچند گاه آشفته و گمگشته است، اما شاید تنها چیزی ا‌ست که از او باقی مانده.


1. Dear Mr. President (2002).
2. Gabe Hudson (1971–2023).

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, جناب آقای رئیس‌جمهور - گیب هادسون, کارگاه داستان دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, جناب آقای رئیس‌جمهور, داستان غیرایرانی, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی, گیب هادسون

تازه ها

ساختار سیال یا مغشوش؟ تحلیل و نقد ساختاری روان‌شناختی داستان «شام شب عید»

«شام شب عید» با دسر کابوس و خیال هم مزه نداشت

یک روز فشرده

مردی در آستانه‌ی فصلی سبز

دلبستگی و رنج

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد