کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

از زندگی با مطبوعات تا تحول با آلبرکامو

21 آگوست 2025

نویسنده: کاوه فولادی‌نسب
مصاحبه‌ی سایه برین با کاوه فولادی‌نسب، منتشرشده در تاریخ 06 مرداد 1400، از پرونده‌ی «کتاب‌های خاطره‌انگیزِ» ایبنا


کاوه فولادی‌نسب نویسنده، مترجم و روزنامه‌نگار ادبی است. او در خانواده‌ای کتابخوان بزرگ شده و می‌گوید نوع رفتار پدرومادرش با نویسنده‌ها و فضای ادبی‌ای که از کودکی در خانه‌شان جریان داشته، او را به نویسندگی علاقه‌مند کرده. فولادی‌نسب آثار بزرگ ادبی را در کودکی با گزینش خانواده خوانده، نگاه جهان‌شمولی به کتاب‌ها دارد و این مسئله را طیف گسترده‌ای از آثاری که معرفی می‌کند، نشان می‌دهد. مجموعه‌داستان «مزار در همین حوالی» و رمان‌های «هشت و چهل‌وچهار» و «برلینی‌ها» ازجمله آثار تألیفی این نویسنده است. «بئاتریس و ویرژیل» اثر یان مارتل و مجموعه‌ی چهارجلدی «حرفه: داستان‌نویس» نیز از مهم‌ترین ترجمه‌های او همراه همسرش مریم کهن‌سال نودهی به شمار می‌رود.
در این قسمت از پرونده‌ی «کتاب‌های خاطره‌انگیز» سراغ فولادی‌نسب و جهان متفاوتش رفته‌ایم؛ جهانی که در آن مطبوعات برایش دریچه‌ای به مطالعات ادبی باز کرده‌اند، آلبر کامو باعث تغییر نگاهش شده و با «همسایه»‌های احمد محمود هم‌ذات‌پنداری کرده.

ارتباط کم با مطبوعات؛ افسوسی برای نسل جدید
کاوه فولادی‌نسب می‌گوید: «وقتی ما بچه بودیم، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان اعتبار داشت و آثار خوبی درمی‌آورد. کانون در آن سال‌ها علاوه‌بر کتاب، محصولات کمک‌آموزشی‌ای مثل «گردونه‌ی تصویر» هم تولید می‌کرد که اولین تجربه‌ی من و بسیاری از هم‌نسل‌هایم از نقاشی متحرک بود؛ استوانه‌ای شیاربندی‌شده که نوار کاغذی باریک نقاشی‌شده‌ای را توی آن می‌گذاشتیم و وقتی استوانه حول محوری مرکزی‌اش می‌چرخید، ازمیان شیارها شکلی از انیمیشن را می‌دیدیم. ذوق دیدن آن نقاشی متحرک ــ برای بچه‌ی پنج‌شش‌ساله‌ای که من بودم ــ هیچ‌جوره قابل‌وصف نیست.»
سپس با تأکید بر این‌که نخستین کتاب‌هایش از آثار کانون بوده، ادامه می‌دهد: «اولین کتابی را که خواندنش را به یاد می‌آورم، کتابی است به‌نام “شش شاگرد تازه”. شش‌تا موش خواهروبرادرند و قرار است بروند مدرسه. داستانْ روز اول مدرسه‌شان را روایت می‌کند. کتاب “هر کاری راهی داره” را هم یادم است. این هم یکی از اولین کتاب‌های شخصی‌ام بود. در این کتاب کلاغی درگیر ماجرایی می‌شود و دیگران به او مشورت‌هایی می‌دهند.»
او می‌گوید: «آن زمان اوضاع مطبوعات هم مثل الان نبود؛ یعنی که بهتر بود. من کیهان بچه‌ها می‌خواندم. بعدها برادرم کیهان ورزشی می‌خواند. این‌ها قابل‌اعتنا بودند. وقتی به کلاس دوم و سوم دبستان رسیدم و سواد خواندنم بیشتر شد، کتاب‌های ژول‌ورن را می‌خواندم؛ طبعاً نه ورژن کاملش را ــ که آن‌موقع هنوز اصلاً در ایران ترجمه نشده بود ــ اقتباس‌های ویژه‌ی کودکان و نوجوانان را می‌خواندم و خیلی هم ترتمیز نگه‌شان می‌داشتم. اساساً با راهنمایی مادروپدرم اقتباس زیاد می‌خواندم: “هاکلبری فین”، “سفید دندان” و “بینوایان”. یکی از خوش‌شناسی‌های من این بود که مادروپدرم اهل کتاب بودند. گاهی هم با راهنمایی آن‌ها سراغ کتاب‌های بزرگ‌سالان می‌رفتم و بلندپروازی‌ام را ارضا می‌کردم. “خواجه‌ی تاجدار” را دوازده‌سیزده سالم بود که خواندم. کتاب خواندن سحرم می‌کرد؛ جهانم را بزرگ‌تر و جالب‌تر می‌کرد. در نوجوانی رفتم سراغ کتاب‌های جیبی حسینقلی مستعان مثل “قصه‌ی رسوایی”؛ که هنوز هم حس‌های نوستالژیکم را برمی‌انگیزد.»
این نویسنده از مجله‌ها هم می‌گوید: «مجله‌ها برایم جالب بودند. جذاب بودند و متنوع. ادبستان، دنیای سخن، فیلم، کاریکاتور، گل‌آقا، گردون، آدینه و… میز وسط نشیمن خانه‌ی ما همیشه پر از مجله بود و ما بچه‌ها ــ من و خواهربرادرهایم ــ خواهی‌نخواهی آن‌ها را برمی‌داشتیم و ورق می‌زدیم. آن مجله‌ها برای منِ کنجکاو دریچه‌ی بازی بودند به دنیایی اغواکننده و سحرانگیز؛ دنیایی که دور از دسترسم بود، اما در خیال می‌دیدم که روزی جزئی از آن شده‌ام. خیلی از اولین مواجهه‌های من را مجله‌ها رقم زدند؛ مثلاً اولین بار اسم اکبر رادی را در آدینه دیدم؛ سر آن نامه‌ی جنجالی‌اش به فرج سرکوهی. یادم است که مادروپدرم ساعت‌ها درباره‌ی آن نامه حرف زدند و من هم کنجکاو شدم بخوانمش. بعد از خواندن آن نامه بود که از مادرم درباره‌ی اکبر رادی پرسیدم و فهمیدم او یکی از بهترین نمایشنامه‌نویس‌های ایران است.»
افسوس فولادی‌نسب این است که نسل جدید به‌اندازه‌ی آن سال‌ها، به مجله‌های پرمحتوا و عمیق دسترسی ندارد.

اهالی ادبیات برای پدرومادرم محترم‌تر بودند
این نویسنده دلیل اصلی علاقه‌مندی به نویسنده شدن را خانواده‌ی خود می‌داند. او می‌گوید در آن سال‌ها به‌واسطه‌ی کتابخانه‌ی بزرگی که مادروپدرش داشته‌اند و هنوز هم برقرار است، به کتاب‌خوانی علاقه‌مند شده. فولادی‌نسب تعریف می‌کند: «در طیف دوستان خانوادگی ما همه‌جور آدمی بود؛ از هنرمند و فرهنگی تا سرمایه‌دار و تاجر. و من به‌وضوح می‌دیدم که اهالی ادبیات و فرهنگ برای پدرومادرم محترم‌تر و عزیزترند. آن‌ها خودآگاه و ناخودآگاه جهان ارزش‌های من را شکل دادند؛ این‌که پول ارزش اصیلی نیست، شعور و فرهنگ آدم‌هاست که اصالت دارد.»
او ادامه می‌دهد: «مادروپدرم مدام درباره‌ی کتاب‌هایی که می‌خواندند، توی خانه حرف می‌زدند. خیلی پیش‌تر از آن‌که در جوانی به محضر جمال میرصادقی بروم و از او درس داستان بگیرم یا هانیبال الخاص را ازنزدیک ببینم و محو شخصیت جذابش شوم، ازطریق کتاب “بادها خبر از تغییر فصل می‌دهند” نوشته‌ی میرصادقی بود که با این آدم‌ها آشنا شدم. بچه بودم که این کتاب درآمد. مادروپدرم نوبتی آن را می‌خواندند و هفته‌ها در خانه‌ی ما صحبتش بود. بعدتر هم جزء اولین کتاب‌هایی بود که زودترازموعد رفتم سراغش و خواندمش.»
فولادی‌نسب توضیح می‌دهد که نوع برخورد پدرومادرش، به‌ویژه مادرش، باعث شده عطش نویسندگی در او به وجود بیاید. او می‌دیده در نظام ارزشی خانواده، نویسنده‌ها به‌واسطه‌ی اندیشه‌ای که دارند چقدر محترم و شریف دانسته می‌شوند و می‌گوید همین شده که از کودکی احساس کرده باید نویسنده شود: «در نوجوانی آثار آلبر کامو و مصطفی رحیمی را می‌خواندم. نگاه آزادی‌خواهانه‌ی کامو حسی از امید و تقلا برای ساختن جهانی بهتر را در من برمی‌انگیخت.»

«بیگانه»‌ی کامو زندگی‌ام را به قبل و بعد خود تقسیم کرد
فولادی‌نسب درباره‌ی تأثیرگذاری کتاب‌ها تأکید می‌کند: «خیلی مهم است که ما چه کتابی را در چه سن‌وسالی و حتی حال‌وهوایی می‌خوانیم. یک کتاب واحد در زمان‌های مختلف تأثیرهای متفاوتی را روی آدم می‌گذارد. من در نوزده‌سالگی “بیگانه”ی آلبر کامو را خواندم و بعد از آن دیگر آدم سابق نبودم. نگاهم به جهان با خواندن این رمان تغییر کرد و زندگی‌ام به قبل و بعد آن تقسیم شد.»
سپس توضیح می‌دهد: «کامو بعد از چاپ اول این کتاب مقدمه‌ای کوتاه بر آن می‌نویسد و آن‌جا می‌گوید که مورسو ــ شخصیت محوری داستان ــ یگانه‌مسیح زمانه‌ی ماست. کامو می‌گوید دروغ گفتن فقط این نیست که حرفی خلاف‌واقع بزنیم، این هم هست که راستی را راست‌تر از آنچه هست جلوه دهیم. مواجهه‌ی مورسو با پدیده‌ها واقعاً عجیب و الهام‌بخش است؛ مثلاً وقتی زنی ــ ماری ــ به او ابراز علاقه می‌کند و می‌گوید “من دوستت دارم. دوست داری با من ازدواج کنی؟” او جواب می‌دهد که برایش فرقی ندارد. رودرواسی و ملاحظه نمی‌کند و تن به آوای عمومی تحمیلی ازطرف جامعه نمی‌دهد. مورسو جهان را آن‌طورکه واقعاً هست می‌خواهد، نه آن‌طورکه قراردادهای اجتماعی بسته‌بندی‌اش می‌کنند. او تلفیقی عالی از عصیان و صداقت است.»
این نویسنده ادامه می‌دهد: «رمان “همسایه‌ها” از احمد محمود و زندگی با خالد، برای من رهایی از امیال سرکوب‌شده‌ام بود؛ آنچه خیال می‌کردم به‌این‌سادگی‌ها در جهانِ واقع قابل‌تحقق نیست، آن‌جا محقق می‌شد و من کیف می‌کردم: انقلابی‌گری و عصیان دربرابر نهاد قدرت.»
او دیگررمان تأثیرگذار روی خودش را «برادران کارامازوف» می‌داند؛ رمانی که آن را در میانه‌های دهه‌ی بیست زندگی‌اش خوانده و بعد، از پروست می‌گوید: «رمان دیگری که من را به جهان دیگری برد، “در جست‌وجوی زمان ازدست‌رفته”ی پروست بود. این رمان چیزهایی را در من کامل کرد یا تغییر داد. اثر بزرگی است. مثل همه‌ی شاهکارهای ماندگار ادبیات جهان، مثل “ایلیاد” و “اودیسه”، مثل “شاهنامه”ی فردوسی، مثل “کمدی الهی”، یک دوره از تاریخ زندگی بشر را نمایندگی و روایت می‌کند.»
کاوه فولادی‌نسب از تأثیر ادبیات کلاسیک هم می‌گوید. او تأکید می‌کند: «”رباعیات” خیام بخشی از جهان‌بینی من را شکل داده. “غزلیات” سعدی هم که به درونی‌ترین عواطف و احوالات بشری می‌پردازد، همیشه برایم تأثیرگذار بوده، هست و فکر می‌کنم خواهد بود. “گلستان” که سراسر پند و اندرز است و درس اخلاقی می‌دهد، برایم ملال‌آور است، ولی در “غزلیات” سعدی حسی و تعریفی از عشق ارائه می‌شود که دست کمترکسی به آن رسیده.»
او معتقد است کتاب‌هایی که باعث تغییر نگاه آدم می‌شوند ــ ولو این تغییر اندک باشد ــ فراوانند و نمی‌شود همه‌شان را نام برد. اما یادآوری می‌کند که چند سال پیش در هفته‌نامه‌ی کرگدن مجموعه‌یادداشت‌هایی نوشته با نام «ابرهایی که بر من باریده‌اند» و در آن‌ها بیست رمان خارجی را معرفی کرده. و ادامه می‌دهد: «مشغول نوشتن مجموعه‌ی دیگری به‌نام “باغ‌هایی که در آن‌ها گشته‌ام” بودم برای معرفی رمان‌های تأثیرگذار ایرانی، که عمر کرگدن دیگر کفاف نداد و آن مجموعه نیمه‌کاره ماند.»

شخصیت داستان‌ها را می‌شناسیم؛ همسایه‌مان را نه!
این نویسنده درباره‌ی شخصیت‌های داستانی دوست‌داشتنی‌اش می‌گوید: «اعجاز داستان این است که گاهی شخصیت‌های داستان از آدم‌های واقعی برای ما واقعی‌تر می‌شوند. فکر می‌کنم همه‌ی ما ــ یا دست‌کم بیشتر ما ــ آقای اسکروچ و خانم هاویشام را می‌شناسیم، اما ممکن است همسایه‌ی طبقه‌ی بالایی‌مان را نشناسیم.»
و ادامه می‌دهد: «برای من خالد “همسایه‌ها”، زری “سووشون”، ایوان “برادران کارامازوف”، سرهنگ آورلیانو بوئندیای “صد سال تنهایی” و ژان ‌وال ‌ژان “بینوایان” جذابند. هرکدام‌شان به‌نوعی در عصیانگری من تأثیر داشته‌اند و بهم یاد داده‌اند که اگر لازم باشد می‌توانی به‌نام انسان و برای انسان از قانون فراروی کنی.»
اما تأکید می‌کند اگر بخواهد از «ترین‌ها» صحبت کند، باید برود سراغ موموی «زندگی در پیشِ‌رو» و شارل سوان «در جست‌وجوی زمان ازدست‌رفته»: «سوان را به‌خاطر عاشق‌پیشگی‌اش دوست دارم؛ به‌خاطر عاطفه‌ی غلیظ و تجربه‌هایی که سراغ‌شان می‌رود. او از تجربه کردن نمی‌ترسد؛ می‌رود جلو، می‌رود جلو، می‌رود جلو و توی تجربه غرق شود. عمواسدالله در “دایی‌جان‌ناپلئون” هم یکی دیگر از “ترین‌ها”ست برای من؛ آدم بذله‌گویی که بیشتر شوخی‌هایش وجه اروتیک دارد و میان‌مایه به نظر می‌رسد، اما یک جایی توی داستان می‌فهمیم که چه دردی به جان دارد و این شکل خیامی زیستن مبارزه و واکنش دفاعی اوست برای تاب آوردن رنج هستی.»
این نویسنده می‌گوید: «حالا که نگاه می‌کنم، می‌بینم وجه اشتراک شخصیت‌هایی که دوست دارم این است که همه‌شان سعی می‌کنند خودشان باشند و تسلیم قراردادهای اجتماعی و آوای عمومی نشوند. آن‌ها جامعه‌گریز نیستند، معتقد به اصالت وجود خودشانند.»

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, خبرگزاری ایبنا, گفت‌وگو دسته‌‌ها: خبرگزاری ایبنا, کاوه فولادی‌نسب

تازه ها

ساختار سیال یا مغشوش؟ تحلیل و نقد ساختاری روان‌شناختی داستان «شام شب عید»

«شام شب عید» با دسر کابوس و خیال هم مزه نداشت

یک روز فشرده

مردی در آستانه‌ی فصلی سبز

دلبستگی و رنج

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد