نویسنده: علی حسینپور
جمعخوانی داستان کوتاه «دروغگو1»، نوشتهی توبیاس وُلف2
داستان کوتاه «دروغگو» نوشتهی توبیاس وُلف، با زبانی موجز و روایتی چندلایه، به کاوش در روان نوجوانی میپردازد که دروغگویی برایش نه صرفاً عادت، بلکه ابزاری برای معنی دادن به جهان، فرار از اضطراب و ساختن هویتی قابلتحمل است. این داستان درظاهر روایتی ساده از کشف یک نامه و تصمیم مادر برای فرستادن پسرش به لسآنجلس است، اما در بطن خود، لایههایی از خاطرات، ترسها و بازسازیهای ذهنی را ازطریق فلشبکهایی دقیق و هدفمند جای داده و ولف با مهارتی کمنظیر دو خط روایی در متن آن تنیده:
۱. روایت کوتاه: از کشف نامه تا آغاز سفر
این خط روایی، در زمان حال داستانی جریان دارد و از لحظهای آغاز میشود که مادر جیمز، راوی داستان، نامهای را در کشوی اتاق او پیدا میکند. در این نامه، جیمز بهدروغ نوشته مادرش بیمار است و خون سرفه میکند؛ ادعایی که بهشدت موجب برآشفتن مادر میشود، چراکه او به سلامت خود افتخار میکند و چنین دروغی را توهینی به حقیقت میداند.
مادر، که زنی مذهبی و منضبط است، ابتدا به کلیسا میرود تا برای راهحل دعا کند، سپس با دکترمورفی، پزشکی که پیشتر جیمز را برای درمان دروغگوییاش دیده بوده، تماس میگیرد. مکالمهی مادر و مورفی نشان میدهد مادر تصور کرده بوده جیمز «درمان» شده، درحالیکه مورفی صرفاً گفته بوده جیمز «مسئول» رفتارهایش است، نه اینکه آنها را ترک میکند.
درادامه مادر تصمیم میگیرد جیمز را برای مدتی به لسآنجلس بفرستد تا پیش برادر بزرگترش، که با نوجوانان فراری کار میکند، بماند. این تصمیم نقطهی آغاز سفر جیمز است؛ سفری که نهفقط جغرافیایی، بلکه روانی و هویتی نیز هست. در اتوبوس، جیمز بار دیگر شروع به دروغگویی میکند، اما این بار دروغهایش جنبهای مثبت و الهامبخش دارند: او داستانی خیالی دربارهی کمک به پناهجویان تبتی از خود میسازد و حتی زبان مقدسی را جعل میکند تا بتواند دیگران را آرام کند.
2. روایت بلندتر: فلشبکها و بازسازی حافظه
در دل روایت خطی، جیمز بارها به گذشته بازمیگردد و خاطراتی از پدرش، دوران کودکی و سفر خانوادگی به پارک یوسمیتی بازگو میکند. این فلشبکها هم اطلاعات زمینهای ارائه و هم ساختار روانی شخصیت را شکل میدهند.
پدر جیمز مردی بدبین، منزوی و ناتوان در مواجهه با جهان بوده. او بیشتر وقتش را صرف خواندن روزنامه و شکایت از وضعیت دنیا میکرده، بیاینکه هیچگاه تلاشی برای تغییر آن کند. جیمز، برخلاف مادرش که فعال و اجتماعی است، احساس نزدیکی بیشتری با پدرش داشته، بهویژه در نحوهی مواجهه با ترس و اضطراب ازطریق شوخی و انکار.
در سفر به یوسمیتی، وقتی خرسی به اردوگاه نزدیک میشود، مادر باشجاعت واکنش نشان میدهد و با پرتاب سنگ و فریاد زدن حیوان را دور میکند. درمقابل، پدر اصرار دارد اردوگاه را ترک کنند و بعداً با شوخیهای بیمزه ماجرا را کوچک جلوه میدهد. جیمز، برخلاف خواهربرادرهاش که از رفتار پدر ناراضیاند، با ترس پدر همدلی و آن را درک میکند. این همدلی ریشهی گرایش جیمز را به دروغپردازی نشان میدهد: دروغ، همانند شوخیهای پدر، ابزاری برای کنار آمدن با اضطراب و ناتوانی است.
همچنین، خاطرهی مراسم خاکسپاری پدر، که در آن جیمز گریه نمیکند و بعدتر گریهای نمایشی برای مادر انجام میدهد، نشاندهندهی شکاف میان احساسات واقعی و نمایشهای اجتماعی در ذهن اوست. این شکاف دروغگوییهای بعدیاش را بهعنوان نوعی «اجرا» برای دیگران معنی میبخشد.
از این دو خط روایی میتوان به این نتیجه رسید که در داستان «دروغگو»، روایت کوتاهِ زمان حال چهارچوب بیرونی داستان را شکل میدهد، درحالیکه روایت بلندتر لایههای روانشناختی و انگیزشی شخصیت را آشکار میکند. این دو روایت نهتنها مکمل یکدیگرند، بلکه در تعاملشان، به بازنمایی پیچیدگی ذهنی نوجوانی میپردازند که دروغ را همچون زبان دوم خود برگزیده؛ زبانی که آن را نه برای فریب که برای بقا، معنی و همدلی با جهان اطرافش به کار میگیرد.
1. The Liar (1981).
2. Tobias Wolff (1945).
