نویسنده: سحر جعفرصالحی
جمعخوانی داستان کوتاه «کشاورز آمیش1»، نوشتهی وَنس بورجِیلی2
وَنس بورجِیلی از نویسندگان معروف آمریکایی است که آثارش بهدلیل وجه فلسفی، عمق روانشناختی و نوآوری در ساختار روایی موردتوجهند. بورجیلی را عضوی از نسل نویسندگان پساجنگ میدانند، که اساساً در آثارش با بهرهگیری از تجربههای شخصی ازجمله حضور در جنگجهانی دوم، توانسته داستانهایی خلق کند که در آنها انسان هنگام مواجهه با چالشهای اخلاقی و کششهای درونی به تصویر کشیده میشود. او با زبانی دقیق و بهرهگیری از ساختارهای چندلایه، خواننده را به دنیایی از انتخابهای دشوار و ارزشهای متغیر میکشاند؛ ویژگیهایی که در داستان «کشاورز آمیش» نیز بهخوبی نمایان است.
آمیشها گروهی مذهبی و سنتی با ریشه در جنبش آناباپتیستهای اروپا هستند که در آمریکا و کانادا زندگی میکنند. آنها به سادهزیستی و پرهیز از فناوریهای مدرن شناخته میشوند و همین فاصلهگذاری از جهان مدرن، سبک زندگیشان را مثل جزیره، عجیب و منزوی، وسط تمدن معاصر جلوه میدهد. بورجیلی با انتخاب این بستر فرهنگی داستانی مینویسد که از دل تضاد میان سنت و تجربهی زیستهی فردی زاده میشود.
داستان «کشاورز آمیش» درظاهر روایتی ساده و تکراری دارد: روایت زوج جوان، نوئل، (نویسندهای تازهکار) و همسرش، دان، که به مزرعهای در جامعهی آمیشها نقل مکان کردهاند و در شبی زمستانی ماشینشان در راه گیر میکند و نوئل مجبور میشود از دنیل (کشاورز آمیش) تقاضای کمک کند. اینجاست که نقطهی کشمکش داستان شکل میگیرد و دنیل با تراکتوری که کنج انبار آمیشها خاک میخورد، نهتنها شیرازهی روابط نوئل و دن، بلکه تعدی خودش از جامعهی آمیشها را هم رقم میزند.
چیزی که این داستان را از روایتی ساده فراتر برده، ساختار چندلایهی آن است. راوی، که معلم کلاس نویسندگی است، روایت دن و دنیل را بهعنوان تمرینی دربارهی زاویهدید مطرح میکند. او میخواهد نشان دهد که هر اتفاق بستهبه اینکه از زوایهدید چه کسی روایت شود، چقدر میتواند متفاوت باشد. اما با پیشرفت داستان پرده از بیطرفی ظاهری راوی هم کنار میرود. ما بهعنوان خواننده میدانیم انگیزهی روایت معلم فقط آموزش نویسندگی نبوده و نیمنگاهی به جلب توجه دانشجویش، کیتی، هم تأثیرگذار بوده. بهاینترتیب، داستان در لایهی دوم ورای روایت عینی و غیرجانبدارانهی معلم است. در این قاب روایی حقیقت مطلق از دست رفته؛ چون هر زاویهدید میتواند تصویری تازه و متناقض از ماجرا ارائه کند: کشاورز میتواند نجاتبخش باشد یا مزاحم، زن میتواند قربانیای نادیدهگرفتهشده باشد یا سوژهای فعال، و راوی میتواند معلمی بیطرف باشد یا انسانی گرفتار حسادت و تمایل شخصی.
ونس بورجیلی با مهارت و دقت بین ساختار روایت و محتوای فلسفی اثر پل زده. بهاینترتیب که روایت اولشخص، گاه با فاصلهگیری و گاه با جابهجایی میان گذشته و حال، نشان میدهد که ارزشها ثابت نیستند و بستهبه موقعیت، راوی و چشمانداز، معنیهای متفاوتی پیدا میکنند. همانطورکه وبر تأکید میکند، بیطرفی کامل توهم است؛ حتی اگر وانمود کنیم که ارزشها را کنار گذاشتهایم و به بیان وبر، اپوخه کردهایم، در انتخاب سوژه، دلوجان ما ازپیش دخیل شده. این همان نسبیتگرایی کانتی است که تأکید میکند ما جهان را نه آنگونهکه هست، بلکه همیشه از پشت عینک ذهنمان و آغشته به کلیشههای فرهنگی و اجتماعیمان درک میکنیم. دراینمعنی، روایت همواره آغشته به قضاوت و تمنای راوی است، حتی وقتی مدعی بیطرفی باشد. در این خوانش است که غیبت صدای زن و کشاورز آمیش را میفهمیم و مردمحور بودن روایت را درک میکنیم.
شخصیتپردازی را هم میتوان در خدمت ساختار ببینیم؛ شخصیتهای داستان «کشاورز آمیش» هرکدام نمایندهی جنبهای از وضعیت اخلاقیاند. دنیل، در کشمکش بین سنت و میل، نمادی از انسان در لحظهی انتخاب است. دن در جستوجوی آزادی است و کسی است که قیدهای اخلاقی را پس زده. راوی نیز بین داوری اخلاقی و تمایل شخصی سرگردان شده. شخصیتهای دیگر (نوئل و کیتی و بقیهی دانشجوهای کلاس) هم دارند با واکنشهایشان ناپایدار بودن مرزهای ارزشها و اخلاقیات را بازنمایی میکنند. دربرابر داوریها و معیارهای مدرنی که بهبهانهی حضور راوی میشنویم، دن و کیتی انتخابهایشان نه براساس قیدوبندهای رسمی، که از دل میلونیاز انسانی میجوشد. کیتی در صحنهی پایانی میگوید: «آخ که من به این کشاورز آمیش احتیاج دارم»؛ جملهای که هم نیاز خودش را به نقطهی امن آشکار میکند و هم بازتابی است از نیاز دن به حمایت و رهایی. در این سطح، داستان «کشاورز آمیش» فقط دربارهی تکنیک روایت نیست. اینجاست که معنی فلسفی داستان سر برمیآورد، اخلاق مطلق فرومیریزد و جایش را به اخلاق موقعیتی میدهد. وفاداری، خیانت، صداقت یا پنهانکاری دیگر تعاریفی سلبی و جزمی ندارند و در پرتو موقعیت معنی پیدا میکنند. و روایتهای متکثر جایگزین معیارهای استانداردشده میشوند و استانداردهای مردانهی مدرن از ادارهی روابط انسانی ناتوان.
بورجیلی با داستان «کشاورز آمیش» نشان میدهد زندگی درست مثل مزرعه از خاکی زنده و سیال نشو و نما مییابد. ابزارها و قراردادها شاید کارآمد باشند، اما قادر نیستند جوهر تجربههای انسانی را مهار کنند. انسان ــ دن، نوئل و چه حتی خود معلم ــ نهایتاً دارد به ندای درونیاش پاسخ میدهد؛ پاسخی که بیش از هرچیز شبیه کاشتن دانه در خاک غیرقطعی زندگی است.
1. The Farmer Amish (1980).
2. Vance Bourjaily (1922-2010).
