نویسنده: پرستو جوزانی
جمعخوانی داستانکوتاه « تکامل الیور1»، نوشتهی جان آپدایک2
«پدرومادر الیور نميخواستند اذیتش کنند.» داستان یا طرحوارهي «تکامل الیور» با این جمله آغاز ميشود. بازهي زماني روایت از تولد الیور تا تشکیل خانوادهي چهارنفره و خوشبخت او ادامه دارد. بازهي داستان هم بر همین زمان منطبق است. درواقع داستان بدون برگشت و با پرشهاي بلند زماني روبه جلو اجرا شده. راوي داستان سومشخص مداخلهگريست که بهخاطر همین مداخلهگري دانايکل هم صدا ميدهد. زمان روایت از گذشتهاي دور شروع ميشود، بهصورت خطي ادامه پیدا ميکند و وقتي الیور خانوادهي خوشبختش را در آغوش گرفته، به حال ميپیوندد. بازهي بلند و نحوهي اجراي زمان در روایت باعث شده بتوانیم تمام اطلاعاتي را که راوي ميگوید، جزء دانستههاي الیور در آینده تلقي کنیم؛ بنابراین جهان ذهني الیور در بزرگسالي شبیه دانايکل براي گذشتهي خودش عمل ميکند.
نویسنده بياینکه چندان به گذارها اهمیتي داده باشد، داستان را در تکههاي بهظاهر جداازهم روایت کرده و به نظر ميرسد تنها ذکر بدبیاري براي کنار هم قرار دادن این روایتها کافی بوده. اما با کمي دقت ميشود خط دیگري را در این خردهروایتها پیدا کرد. این سیر پنهان ازسویي به درونمایهي داستان که بهطور مستقیم در پایانبندي به آن اشاره شده مربوط است و از این نظر باعث ميشود داستان ازهم گسیخته نشود و روایتها کنار هم باقي بمانند؛ گرچه کل داستان همچنان کیفیت طرحواره داشته باشد.
در پایانبندي راوي مداخلهگر خواننده را با جملهي «کلید مسئله همین بود»، به کشف ميرساند و ميگوید: «وقتي از کسي انتظاري داشته باشیم، سعي ميکند برآوردهاش کند.» الیشیا، همسر الیور، زندگي پرماجرا و زخمهاي روحي زیادي داشته. اما در این جمله بر هیچ مفهوم دیگري جز انتظار تأکید نميشود. با این خوانش اگر برگردیم و خط سیر انتظاري را که الیور از دیگران داشته دنبال کنیم، ميبینیم جهان داستان وارونه ميشود. این الیور نیست که از دیگران آسیب دیده یا دچار بدبیاري شده، بلکه او وقتي با آن لبخند پتوپهنش هیچ انتظاري از مادر و بهخصوص پدر نداشته و هیچ تقصیري را متوجه آنها نميکرده، آنها را عملاً از نقشآفریني خود دور و بهعبارتي با خوشدلي آنها را از نقش خودشان تهي کرده. پدرومادر آدمهاي عیاشي نبودهاند. جملهي دوم داستان این است: «ميخواستند به او عشق بورزند، واقعاً هم به او عشق ميورزیدند.» پدر بارها ازسر استیصال براي او زار زده و الیور حس وا دادن مادرش را با همهي وجود احساس کرده. بعضي از این بدبیاريها زماني اتفاق افتاده که الیور کودک یا نوزاد بوده و ارادهي خود او نیز در این اتفاقها نقشی نداشته.
درواقع نباید با نگاه پیدا کردن مقصر به خوانش داستان رفت، بلکه الیور را باید نمایندهي یک خصلت دانست. او از بدو تولد با آن پاهاي کج و دندانهاي ریز و گرد و لبخند پتوپهنش تجسد و تجسم ویژگي رضایت است. او از باقي بچهها کمتر شکایت ميکند و تقصیر را گردن پدرومادرش نمياندازد، حتي وقتي بيتوجهي آنها باعث شده بینایياش را از دست بدهد؛ اما راوي مداخلهگر یا الیور بزرگسال درست پیش از ازدواج، یعني پیش از تحول داستان، زمینهي تغییر را با این جمله مهیا ميکند که واقعاً پدر مقصر بوده، نه الیور. این برداشتن بار تقصیر از شانههاي الیور/خود و همینطور از شانههاي بدبیاري و اتفاق، زمینهساز ایجاد حس مسئولیت است؛ بهبیانيدیگر الیور به این درک رسیده که اگر کسي ميتوانسته کاري کند که اینهمه بلا بر سر او نیاید، پس او هم ميتواند کاري کند که بلا بر سر دیگري نیاید و این آغاز تحول است. حالا او بهجاي لبخند پتوپهني که با شروع هر حادثهي ناگوار پتوپهنتر ميشد، خودش پتوپهن شده و ميتواند هر دو فرزندش را باهم بغل کند.
1. Oliver’s Evolution (1998).
2. John Updike (1932-2009).
