کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

زندگی را قفسی ساخته‌ام

19 نوامبر 2025

نویسنده: سمیه لطف محمدی
جمع‌خوانی داستان‌ کوتاه «قفس خاکستری اوهام»، نوشته‌ی پوران فرخزاد


«قفس خاکستری اوهام» روایتی است از پوران فرخزاد، که نه‌تنها نامش در ترکیبی از واقعیت و وهم انتخاب شده، بلکه معنی‌ای ساخته با همین تعبیر. داستان فضایی خاکستری رنگ دارد، انگار که ابرهایی تیره آسمان آن را پوشانده‌اند و اجازه نمی‌دهند نوری جریان یابد؛ اتمسفری که آقای خاکسار خاموشی ایجاد کرده. او از زندگی برای خود قفسی ساخته با میله‌هایی خاکستری رنگ. علاوه‌بر نام داستان نام شخصیت اصلی نیز نمادی از ویژگی‌های اوست: خاکساری که خاموشی را انتخاب کرده. خانه و شهر برای او قفسی خاکستری‌اند با اندازه‌های متفاوت. او خود را از این قفس‌ها به جایی می‌برد که بتواند بی‌تفاوت باشد. خاکسار بی‌احساس بودن را انتخاب می‌کند تا به هیچ‌چیز وابسته نشود.
هیچ فردی مادرزاد بدون احساس به دنیا نمی‌آید. اتفاقی در زندگی باعث می‌شود که برای دفاع از خود دکمه‌ی احساساتش را خاموش کند. آقای خاموشی هم ترس از دست‌ دادن دارد. منشأ این وحشت اتفاقی در کودکی است. او جسد گربه‌ای را که دوست داشته، می‌بیند. حرکت ناشیانه‌ی یک بزرگ‌سال بر آزار کودک می‌افزاید. این موضوع باعث می‌شود شخصیت اصلی پیش از آن‌که چیزی را از دست بدهد، خودش آن را ترک کند. او احساس‌هایش را سرکوب می‌کند و درظاهر خود را بی‌نیاز نشان می‌دهد؛ چرا که اگر به کسی یا چیزی احساس تعلق‌خاطر داشته باشد از دست دادن آن او را عذاب می‌دهد؛ درواقع آقای خاموشی به‌نوعی مکانیسم دفاعی پناه می‌برد تا از خود محافظت کند. این روش درظاهر نوعی دفاع از خود است، اما در باطن روشی برای خودویرانگری است و در طولانی‌مدت زندگی را سخت می‌کند. نویسنده علاوه‌بر نگاهی که به مسئله‌ی ترس از دست دادن داشته، به کودک درون نیز نظری انداخته. آقای خاموشی کودک درون مضطربی دارد، هرچند سعی می‌کند ظاهرش را آرام نشان دهد. می‌توان گفت داستان نسبت به زمان خلقش محتوایی آوانگارد داشته که انتخاب بد فرم این مزیت آن را پوشانده.
داستان با راوی سوم‌شخص روایت می‌شود. فرخزاد با انتخاب این زاویه‌دید خواسته عمومیت ماجرا را نشان دهد؛ هرچند زاویه‌دید در اجرا آن‌طورکه باید موفقیت‌آمیز نبوده. خاکسار خاموشی می‌تواند نماینده‌ی همه‌ی آدم‌هایی باشد که به‌نوعی رنج از دست دادن باعث شده خود را به سپر بی‌تفاوتی مجهز کنند. خاکسار زن و زندگی‌اش را ترک می‌کند. فرخزاد او را به نقطه‌ای می‌برد که از آدم‌ها دور باشد و با این روش نشان می‌دهد که انسان هرگز نمی‌تواند بدون رابطه‌ی اجتماعی دوام بیاورد. عاقبت سنجابی همدم خاکسار می‌شود، اما او هم با یافتن جفت، خاکسار را ترک می‌کند: واقعه‌ای که در کودکی با مرگ گربه اتفاق افتاده بوده، دوباره با این سنجاب تکرار می‌شود. این‌جاست که چیزی درون شخصیت داستان تغییر می‌کند. گریه‌ی شخصیت در پایان نشانه‌ای از دیدن واقعیت است. با همین گریه است که نوری در چشم‌هایش روشن می‌شود. رفتن سنجاب برای همیشه دلیلی برای تحول شخصیت داستان ایجاد می‌کند، اما این علت به‌طور کامل در داستان شکل نمی‌گیرد؛ انگار خواننده در رسیدن به انگیزه‌ی تحول و چرایی آن مردد می‌ماند.
داستان تنها یک شخصیت دارد و ساخت‌وپرداخت آن چنانچه با دید مثبت نگاه شود، قابل‌قبول است. نویسنده شخصیت اصلی داستانش را خوب می‌سازد، هرچند پرداخت آن هنوز جای کار دارد. نثر و زبان داستان ظاهری آراسته دارد؛ آراستگی‌ای که برای خواننده خیلی جالب‌توجه نیست و بیشتر داستان را در زمره‌ی ادبیات سانتیمانتال قرار می‌دهد. روایت پر از پرش‌های زمانی و مکانی است؛ رفت‌وبرگشت‌هایی که از روی اصول صورت نگرفته و مخاطب را سردرگم می‌کند. فضای داستان شبیه تصویر در مهی غلیظ ساخته می‌شود. خواننده تمام ماجرا را آمیخته به وهمی خاکستری رنگ مشاهده می‌کند. فضاسازی هم تأثیر مهمی در سرگردانی خواننده و گم ‌شدن او در روایت دارد.
نمادهای داستان زیاد است؛ نمادها و نشانه‌هایی که از نام داستان گرفته تا نام شخصیت و روابطش همه به خود روایت ارجاع‌هایی دارند و به‌صورت کلی نیز نمونه‌های زیادی از آن را می‌توان دید؛ اما شکل نادرست استفاده از آن‌ها نتوانسته رغبتی ایجاد کند تا مخاطب را با داستان همراه نگه دارد. ارجاعات زیادی هم در داستان می‌بینیم؛ از اسطوره‌ها گرفته تا داستان‌های افسانه‌ای و تخیلی کهن؛ اما هیچ‌کدام داستان را از سراشیبی‌ای که در آن می‌افتد نجات نمی‌دهد و به جایگاه بهتری در دید خواننده نمی‌رساند. روند طولانی داستان و رفت‌وبرگشت‌هایی که به گذشته با تداعی ذهن شخصیت اصلی صورت می‌گیرد، درک آن را با توجه به فضایی که روایت در آن ساخته شده برای خواننده ملال‌آور می‌کند.
فرخزاد با داستانش دو موضوع از مهم‌ترین مباحث روان‌شناسی را مطرح می‌کند. درست است که روایت در جاهایی خسته‌کننده می‌شود و مخاطب را در ادامه ‌دادن داستان به شک می‌اندازد، اما مطرح کردن موضوعاتی به این مهمی در قالب روایت داستانی، آن‌هم زمانی که صحبت از این مسائل در روایت‌های داستانی چندان مطرح نبوده، نشانه‌ای از هوش خالق آن است.

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, قفس خاکستری اوهام - پوران فرخزاد, کارگاه داستان دسته‌‌ها: پوران فرخزاد, جمع‌خوانی, داستان غیرایرانی, داستان کوتاه, قفس خاکستری اوهام, کارگاه داستان‌نویسی

تازه ها

ساختار سیال یا مغشوش؟ تحلیل و نقد ساختاری روان‌شناختی داستان «شام شب عید»

«شام شب عید» با دسر کابوس و خیال هم مزه نداشت

یک روز فشرده

مردی در آستانه‌ی فصلی سبز

دلبستگی و رنج

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد