نویسنده: سمیه لطفمحمدی
جمعخوانی داستانکوتاه «شام شب عید»، نوشتهی مهین دانشور
روزهای پایان سال روزهای خاصی هستند، بهویژه بیستونهم اسفند و ساعتهای پایانی که با خود دلشورهای همراه دارند. در داستان «شام شب عید»، مهین دانشور سراغ مردی رفته که تنها زندگی میکند و شب قبل از بیستونهم اسفند خواب آشفتهای میبیند. خرابی وسایل گرمازای خانه نیز بر این بدخوابی میافزایند. این پریشانی اضطراب پایان سال را برای او بیشتر میکند و تحت تأثیر خواب بد شب، روزش هم با آشفتگی و بینظمی شروع میشود. راوی از خانه بیرون میآید برای اینکه کتابی را که به خود وعده داده تهیه کند، اما پولش را در اتوبوس میدزدند. او غافل از ساعت بوده و متوجه نمیشود که صبح را زودتر از دیگران شروع کرده. بعد از بازگشت به خانه هم اثر خواب شب همچنان باقی است و او را در خیال به خانهی برادرزادهاش میکشاند که تمام اقوام فوتشده آنجا حاضرند. داستان ملغمهای است از اتفاقهای گوناگون؛ انگار هرچه حال بد است باهم جمع شده تا در ساعتهای پایانی سال بر سر شخصیت اصلی داستان فرود بیایند.
«شام شب عید» با دیدگاه اولشخص روایت میشود. انتخاب این راوی با مضمون داستان متناسب است، اما بیان گزارشی و توضیحی بیشازحدش خواننده را خسته میکند. داستان در اثر زیادهگویی و بعضاً جملههای بیربط راوی از ریتم میافتد و این موضوع هم دلیل اضافهای میشود بر دلزدگی مخاطب. جنسیت راوی دیر معرفی میشود و خواننده براساس همذاتپنداریای که با جنسیت نویسنده پیدا میکند تا صفحهی دوم فکر میکند راوی زن است.
موضوع داستان قابلتوجه است و فرم کمابیش مناسبی هم برای آن در نظر گرفته شده، اما این فرم در اجرا خوب از آب درنیامده و محتوای داستان هم بر مطلوب نبودن نتیجهی نهایی اثر گذاشته. نویسنده میخواهد کابوس را به تصویر بکشد، اما پیرنگ داستان را دچار اغتشاش میکند. رفتوبرگشتها به گذشته درست صورت نمیگیرد. خواننده ناگهان به گذشته پرتاب میشود و در یک یا دو جمله باشتاب برمیگردد. این گذارهای غیراصولی او را گیج میکند. نوعی کژتابی در ساختوپرداخت اعوجاجی که راوی میخواهد بسازد، وجود دارد و همین موضوع باعث میشود خواننده از داستان لذت نبرد.
نثر و زبان داستان روان است و لحن راوی با کسالت و تنهایی او هماهنگ، اما عدم یکنواختی ریتم که گاه کند است و گاهی شتابزده این مزیت را نیز میپوشاند. داستان لحظهی اوج قابلتوجهی ندارد. البته که این موضوع نمیتواند از معایب یک داستان باشد، اما وقتی در کنار سایر ویژگیهای آن قرار بگیرد، از احساس همدلی مخاطب کم میکند. تمهید اجرای سوررئال بخشی از داستان نیز نمیتواند آن را نجات دهد. شاید به این دلیل که نویسنده تناسب بین واقعیت و خیال را رعایت نمیکند و ارتباط بین آنها را درست نمیسازد.
بدترین مسئلهای که در روایت دیده میشود اما پایانبندی ناگهانی و حضور نادیده و بسیار اتفاقی پسر راوی است. حضور او با یک یادداشت به خواننده نشان داده میشود؛ پسری که یکدفعه مانند فرشتهی نجات از راه میرسد، در را برای تعمیرکار باز میکند و بهگونهی بیشازحد دقیقی اطلاع دارد پدرش چه میخواهد. اینکه میداند پدرش جلد پنجم دایرهالمعارف را کم داشته، شاید آنقدر تعجبآور نباشد، اما اینکه مطمئن بوده پدر نتوانسته آن را بخرد، جای سؤال دارد. این مسئله و نظایر آن پرسشهایی در ذهن خواننده ایجاد میکند که نویسنده به آنها جوابی نمیدهد. شخصیتها درست ساختهوپرداخته نمیشوند: نه شخصیت پدر بهاندازهی ظرفیتش نشان داده میشود، نه حتی شخصیت پسر. فضاسازی داستان تنها یک نقطهی مثبت دارد، آنهم صحنهی تپهماهورهاست.
پس از پایان داستان مخاطب حس خوبی از خواندن آن دارد، اما حسهای خود داستان درست و مناسب ساخته نشده و در روایت جا نیفتاده. حس ترس، دلهره و نگرانی شب عید و همینطور حسی که شخصیت از خواب بدش میگیرد، نمیتوانند ارتباط خوبی باهم برقرار کنند و درراستای داستان به کار گرفته شوند. خواننده میفهمد که نویسنده قصد داشته چه معنیای بسازد، اما این معنی نه درست ساخته شده، نه درست به اجرا درآمده. داستان «شام شب عید» ازنظر موضوعی ظرفیت زیادی دارد که با فضاسازی و شخصیتپردازی بهتر و همینطور المانهای روایی مناسبتر میتوانست خیلی بهتر از کیفیت فعلی آن باشد.
