نویسنده: علی حسینپور
جمعخوانی داستان کوتاه «گم شدن یک آدم متوسط»، نوشتهی طاهره علوی
داستان «گمشدن یک آدم متوسط» نوشتهی طاهره علوی، روایت زنی خانهدار است که در دل زندگی روزمره و یکنواخت خود گرفتار شده. در فضایی پرازتکرار و بیهیجان، تنها سرگرمی او نگاه کردن به پنجرههای روبهرو و خواندن صفحهی حوادث روزنامه است؛ جایی که با تخیل و همذاتپنداری، خود را جای شخصیتهای مختلف میگذارد و برای لحظاتی از زندگی متوسط و بیروحش فاصله میگیرد. نقطهعطف داستان زمانی رخ میدهد که زن در روزنامه با آگهی گم شدن زنی مواجه میشود و عکس چاپشده همان عکس خودش است. این کشف تکاندهنده او را وارد مسیری تازه میکند؛ مسیری که میان واقعیت و خیال مرز روشنی ندارد. زن با شمارهای که در آگهی درج شده تماس میگیرد و با مردی خوشبرخورد و فرهنگی آشنا میشود. تماسهای تلفنی به رابطهای عاطفی و دیدارهای حضوری محدود میرسد، اما ناگهان مرد ناپدید میشود و زن درمییابد که آگهی مربوط به سالها پیش بوده و مرد مدتهاست دیگر ایران نیست. درپایان، زن با احساسی از سردرگمی، بیهویتی و گمگشتگی باقی میماند.
ازنظر ساختاری، داستان با فضاسازی دقیق و جزئینگری آغاز میشود. نویسنده با توصیف آشپزخانه، بچهها و عادتهای روزمرهی زن، زمینهای برای ورود به بحران فراهم میکند. این جزئیات نهتنها زندگی متوسط و بیهیجان زن را نشان میدهد، بلکه بستری میسازد تا ورود به جهان خیال و حادثه باورپذیر شود. در لحظهای اوج داستان که زن عکس خود را در روزنامه میبیند، مرز میان واقعیت و خیال فرومیریزد و زن بهطور کامل در نقش زن گمشده غرق میشود. از اینجا به بعد، روایت برپایهی تعلیق و کشف پیش میرود. تماسهای تلفنی، دیدار کوتاه در میدان ولیعصر و سپس ملاقات در کافیشاپ، همه لحظاتی هستند که خواننده را در انتظار گرهگشایی نگه میدارند. اما پایانبندی فاقد محرک روشن برای خروج زن از خیال است. ناگهان همهچیز فرومیریزد و مردی که تا دیروز با او تماس میگرفته به موجودی خیالی بدل میشود. این تغییر بدون هیچ نشانه یا رویداد بیرونی رخ میدهد و همین باعث میشود داستان روی زمین بند نباشد. تعلیق بهجای آنکه به اوج برسد، در خلأ رها میشود و خواننده میماند و پرسشی بیپاسخ: چه شد که زن ناگهان انتخابش را تغییر داد و از نقش بیرون آمد؟
ازنظر محتوا، داستان نقدی بر زندگی متوسط و یکنواخت زنان خانهدار در جامعهی سنتی است و مضمون اصلیاش بحران هویت، تنهایی و میل به فرار از روزمرگی. زن با انتخاب آگاهانه خود را جای شخصیتهای صفحهی حوادث میگذارد و بار آخر آنقدر در نقش غرق میشود که مرز واقعیت و خیال را از دست میدهد. این انتخاب نشاندهندهی نیاز او به تجربهای متفاوت و رهایی از وضعیت خستهکنندهای است که در آن گرفتار شده. او درپی یافتن معنایی تازه، به رابطهای ناشناس و پرخطر کشیده میشود؛ اما چون نویسنده توضیح نمیدهد چه شد که این انتخاب ناگهان تغییر کرد، روایت از انسجام میافتد.
زن بیمار روانی نیست که ناگهان از خیال بیرون بیاید. او انتخاب کرده بوده که در نقش زن گمشده باشد. بنابراین جای محرکی که این انتخاب را تغییر دهد، مثلاً مواجهه با شوهر یا بچهها، یا کشف یک خبر تازه در روزنامه، خالی است. درنتیجه، بااینکه داستان شروعی قدرتمند و تعلیقی جذاب دارد و در نمایش تنهایی و میل به رهایی موفق است، اما پایانبندی ضعیف و فقدان محرک روایی برای خروج زن از خیال باعث میشود روایت نیمهکاره و ناتمام به نظر برسد. اگر نویسنده توانسته بود این گسست را با نشانهای بیرونی یا درونی توضیح دهد، داستان میتوانست به تجربهی روانشناسانهی کامل و تأثیرگذاری بدل شود؛ بااینحال، همین نقص نیز بهنوعی بازتابدهندهی وضعیت زن است: او در میانهی واقعیت و خیال معلق میماند، بیآنکه بتواند به زمین محکم واقعیت بازگردد.
